جدول جو
جدول جو

معنی کشنده - جستجوی لغت در جدول جو

کشنده
کمک کننده، دست گیرنده، سرکش و توسن
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
فرهنگ فارسی عمید
کشنده
هلاک کننده، بسیار خطرناک مثلاً سم کشنده
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
فرهنگ فارسی عمید
کشنده
(کَ /کِ شَ دَ / دِ)
جار. حمال. حمل کننده. باربرنده. منتقل کننده چیزی را از جایی به جایی:
کشنده درفش فریدون بجنگ
کشنده سرافراز جنگی پلنگ.
فردوسی.
بفرمود تا بار آن اشتران
به پشت اندر آرند پیش سران
کسی برگرفت از کشنده شمار
بیک روز مزدور بد ده هزار.
فردوسی.
، سرکش. که عنان از دست سوار بکشد:
مرا در زیر ران اندر کمیتی
کشنده نی و سرکش نی و توسن.
منوچهری.
، دستگیرنده. برکشنده:
تو پیروز کردی مر آن بنده را
کشنده تویی مرد افکنده را.
فردوسی.
، جالب. جاذب. جذاب. جلب کننده. (یادداشت مؤلف) ، همراه برنده:
ببردند شیران جنگی کشان
کشنده شداز بیم چون بیهشان.
فردوسی.
، مکنده. آنچه با مکیدن مایعی را از جایی خارج کنند. (یادداشت مؤلف) :
این سخن شیر است در پستان جان
بی کشنده خوش نمی گردد روان.
مولوی.
، کلتبان. قلطبان. قرطبان. قواد. جاکش. (دهار)
لغت نامه دهخدا
کشنده
(کُ شَ دَ / دِ)
دژخیم. میرغضب. (یادداشت مؤلف) :
برآشفت از آن پس به دژخیم گفت
که این هر دو را خاک باید نهفت
کشنده ببرد آن دو تن را دوان
پس پردۀ شاه نوشیروان.
فردوسی.
، قتال. مهلک. ممیت. مقابل محیی. مقابل زندگی بخش. متلف. (یادداشت مؤلف) : اندر وی (طبرقه) کژدم است کشنده. (حدود العالم). اندر نصیبین کژدم است کشنده. (حدود العالم). به یک دست شکر پاشنده و به دیگر دست زهر کشنده. (تاریخ بیهقی).
تفاوت است بسی در سخن کز او بمثل
یکی مبارک نوش و یکی کشنده سم است.
ناصرخسرو.
نشاید (بزرقطونا = اسفرزه) را که کوفته استعمال کنند که کشنده بود. (اختیارات بدیعی).
اول علاج ما به نگاهی کشنده کن
آنگاه غیر را هدف نوشخنده کن.
صائب (از آنندراج).
طبیعت را غم رنجش کشنده ست
دماغ صلح بی پروا بلند است.
زلالی (از آنندراج).
، قاتل. (یادداشت مؤلف). آنکه می کشد. آنکه کشتن از او سر میزند:
اگر ویژه ابری بود درّبار
کشندۀ پدر چون بود دوستدار.
فردوسی.
کشندۀ پدر هر زمان پیش من
همی بگذرد او بودخویش من.
فردوسی.
بلکه بخرند کشته را ز کشنده
گه بدرشتی و گه بخواهش و خنده.
منوچهری.
بگشای تیر مژگان و بریز خون حافظ
که چنان کشنده ای را نکند کس انتقامی.
حافظ.
، میرانندۀ آتش. میرانندۀ چراغ. مطفی ٔ. مطفئه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کشنده
میرغضب، دژخیم
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
کشنده
مهلک
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
فرهنگ واژه فارسی سره
کشنده
قاتل، قتال، مرگبار، مهلک، هالک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کشنده
مميتٌ
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
دیکشنری فارسی به عربی
کشنده
Deadly, Fatal, Lethal, Lethally
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کشنده
mortel, fatal, létal, mortellement
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کشنده
mortale, fatale, letale, letalmente
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
کشنده
mortal, fatal, letal, letalmente
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کشنده
tödlich, fatal
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
دیکشنری فارسی به آلمانی
کشنده
śmiertelny, fatalny, śmiertelnie
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
دیکشنری فارسی به لهستانی
کشنده
смертельный , фатальный , летальный , смертельно
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
دیکشنری فارسی به روسی
کشنده
смертельний , фатальний , летальний , смертельно
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
دیکشنری فارسی به اوکراینی
کشنده
mortal, fatal, letal, letalmente
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
کشنده
মৃত্যুকামী , মরণাপন্ন , মারাত্মক , প্রাণঘাতীভাবে
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
دیکشنری فارسی به بنگالی
کشنده
مہلک , کشندہ , مہلک طور پر
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
دیکشنری فارسی به اردو
کشنده
dodelijk, fataal
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
دیکشنری فارسی به هلندی
کشنده
ตายอย่างรุนแรง , ถึงตาย , ร้ายแรง , อย่างร้ายแรง
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
دیکشنری فارسی به تایلندی
کشنده
kuuawa, hatari, kuua, kwa hatari
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
دیکشنری فارسی به سواحیلی
کشنده
ölümcül, öldürücü, ölümcül bir şekilde
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
کشنده
致命的 , 致命的 , 致命的 , 致命的に
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
دیکشنری فارسی به ژاپنی
کشنده
致命的 , 致命地
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
دیکشنری فارسی به چینی
کشنده
치명적인 , 치명적으로
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
دیکشنری فارسی به کره ای
کشنده
mematikan, secara mematikan
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
کشنده
घातक , घातक रूप से
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
دیکشنری فارسی به هندی
کشنده
קטלני , קטלני , קטלני , קטלנית
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشنده
تصویر چشنده
ویژگی کسی که مزۀ چیزی را بچشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کننده
تصویر کننده
کسی که کاری را انجام می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کونده
تصویر کونده
خربزۀ نارس، تور کاه کشی، توری که از ریسمان به شکل جوال می بافند برای حمل و نقل کاه یا چیز دیگر، برای مثال مانند کسی که روز باران / بارانی پوشد از کونده (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشنده
تصویر چشنده
کسی که مزه چیزی را بچشد، چاشنی گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کننده
تصویر کننده
فاعل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
جلب کرده، منجر، ضربه دست به صورت به منظور تنبیه
فرهنگ واژه فارسی سره