جدول جو
جدول جو

معنی کشن - جستجوی لغت در جدول جو

کشن
پر، انبوه، بسیار
تصویری از کشن
تصویر کشن
فرهنگ فارسی عمید
کشن(کَ شَ / شِ / شْ)
گشن. بسیار. انبوه. فراوان. بسیار انبوه:
از ایوان گشتاسب تا پیش کاخ
درختی کشن بیخ و بسیارشاخ.
فردوسی.
کشن لشکری سازد افراسیاب
به نیزه بپوشد رخ آفتاب.
فردوسی.
درختی کشن سایه ور پیش آب
نهان گشته زو چشمۀ آفتاب.
فردوسی.
یکی سرو بد سبز و برگش کشن
بر او شاخ چون رزمگاه پشن.
فردوسی.
از گل تیره سراپایش گیرنده چو قیر
وز درختان کشن چون شب تاریک سیاه.
فرخی.
به لشکر کشن و بیکران نظر چه کنی
تو دوری ره صعب و کمی آب نگر.
فرخی.
همه درخت و میان درخت خار کشن
نه خار بلکه سنان خلنده و خنجر.
فرخی.
عروس بهاری کنون از بنفشه
کشن جعد و از لاله رخسار دارد.
ناصرخسرو.
در حوالی آن زاغی بر درختی کشن خانه داشت. (کلیله و دمنه).
به شرار دل و دود نفسم
مانده بر عارض و جعد کشنت.
خاقانی (غزلیات)
لغت نامه دهخدا
کشن(کُ نِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 4 هزارگزی باختر شیراز. با 1002تن سکنه. آب آن از چشمه وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
کشن(کِ)
لب. شفه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کشن((کَ شَ یا ش))
گشن، پر، انبوه، فراوان
تصویری از کشن
تصویر کشن
فرهنگ فارسی معین
کشن
ظرف مخصوص نگهداری قاشق چوبی، شاشو، سراشیبی تند در کوهستان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکشن
تصویر اکشن
حرکت (Action) فرمانی است که کارگردان سر صحنه فیلم برای شروع کار به بازیگران میدهد. این فرمان معمولا بعد از آمادگی نور، صدا و دوربین صادر می شود و کارگردان به ترتیب می گوید `نور، صدا، دوربین` و اگر ایرادی درعملکرد شروع این مرحله پیش نیاید، دستور `حرکت` می دهد،
اکشن به رویداد مقابل دوربین نیز گفته می شود.
در اصطلاح به فیلمهای پر زد وخورد با حرکات فراوان دوربین و ریتم پرهیجان و سریع تدوین نیز گفته می شود.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
هلاک کننده، بسیار خطرناک مثلاً سم کشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشنیز
تصویر کشنیز
گشنیز، گیاهی یک ساله با گل های سفید چتری و دانه های خوش بو که خام و پختۀ آن خورده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
کمک کننده، دست گیرنده، سرکش و توسن
فرهنگ فارسی عمید
(کِشْ وَ)
دهی است از دهستان نمشیر بخش بانۀ سقز واقع در 34هزارگزی شمال باختری بانه و10هزارگزی شمال خاوری شوسۀ بانه به سردشت. آب آن از چشمه سار و محصول آن زراعت و میوه است. شغل اهالی کشاورزی و از صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی است و راه آن مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ / نِ)
نوعی سماروغ است و آن رستنی باشد که از جاهای نمناک و بدبو و دیوارهای حمام روید و بعضی گویند گیاهی است که سماروغ نامند. (برهان). قسمی از سماروغ شبیه به تخم مرغ. (ناظم الاطباء) (رشیدی) ، دارویی مانند سماروغ. (ناظم الاطباء) ، داروئی است که آن را شش پنجه گویند. (برهان) ، گشنیز. (ناظم الاطباء) ، سهولت. آسانی. مقابل دشواری. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُ / کِشْ / شَ نِ)
نخود، کرسنه. گاودانه. کشنک، باقلا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
نوعی ازسماروغ باشد و آن رستنی است که از جاهای نمناک و عفن روید و تخم ندارد و بعضی گویند معرب کشنه است و آن گیاهی باشد. (برهان). نوعی از سماروغ که در ماورأالنهر و خراسان به وفور یافت شود. (دزی ج 2 ص 472). کشنک. کشمک. زریرا. (یادداشت مؤلف). نوعی است از سماروغ. (ترجمه صیدنه). کشنج از اقسام قطر یعنی سماروغ است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی باب هشتم از بخش نخستین از جزء دوم گفتار سوم از کتاب سوم). نوعی از کماه است...و آن مخدر بود و زنان از جهت فربهی در حلوا کنند و خورند و مست کننده بود و چون تر بود مقدار گردو بود کوچک و چون خشک شود از گردکان بزرگتر بود و اندرون وی مجوف بود و طبیعت آن سرد بود. (اختیارات بدیعی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
میرغضب، دژخیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشنه
تصویر کشنه
کشنج یربوز، دارو یی است که آنرا شش پنجه گویند بقله یمانیه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کشنج کشنگ از گیاهان کشنج یربوز، دارو یی است که آنرا شش پنجه گویند بقله یمانیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشنیج
تصویر کشنیج
پارسی تازی گشته گشنیز، گل لاجوردی بالنگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشند
تصویر کشند
کشنده، قاتل: (او ل علاج ما به نگاهی کشند کن آنگاه غیر را هدف نوشخند کن)، (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکشن
تصویر اکشن
((اَ کْ ش ِ))
عمل، کردار، حرکت، حمله، فیلم پر زد و خورد و پر تحرک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
مهلک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشند
تصویر کشند
مد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
Deadly, Fatal, Lethal, Lethally
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
mortel, fatal, létal, mortellement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
mematikan, secara mematikan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
घातक , घातक रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
dodelijk, fataal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
mortale, fatale, letale, letalmente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
смертельный , фатальный , летальный , смертельно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
mortal, fatal, letal, letalmente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
смертельний , фатальний , летальний , смертельно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
śmiertelny, fatalny, śmiertelnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
tödlich, fatal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
mortal, fatal, letal, letalmente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
치명적인 , 치명적으로
دیکشنری فارسی به کره ای