گشن. بسیار. انبوه. فراوان. بسیار انبوه: از ایوان گشتاسب تا پیش کاخ درختی کشن بیخ و بسیارشاخ. فردوسی. کشن لشکری سازد افراسیاب به نیزه بپوشد رخ آفتاب. فردوسی. درختی کشن سایه ور پیش آب نهان گشته زو چشمۀ آفتاب. فردوسی. یکی سرو بد سبز و برگش کشن بر او شاخ چون رزمگاه پشن. فردوسی. از گل تیره سراپایش گیرنده چو قیر وز درختان کشن چون شب تاریک سیاه. فرخی. به لشکر کشن و بیکران نظر چه کنی تو دوری ره صعب و کمی آب نگر. فرخی. همه درخت و میان درخت خار کشن نه خار بلکه سنان خلنده و خنجر. فرخی. عروس بهاری کنون از بنفشه کشن جعد و از لاله رخسار دارد. ناصرخسرو. در حوالی آن زاغی بر درختی کشن خانه داشت. (کلیله و دمنه). به شرار دل و دود نفسم مانده بر عارض و جعد کشنت. خاقانی (غزلیات)
گُشن. بسیار. انبوه. فراوان. بسیار انبوه: از ایوان گشتاسب تا پیش کاخ درختی کشن بیخ و بسیارشاخ. فردوسی. کشن لشکری سازد افراسیاب به نیزه بپوشد رخ آفتاب. فردوسی. درختی کشن سایه ور پیش آب نهان گشته زو چشمۀ آفتاب. فردوسی. یکی سرو بد سبز و برگش کشن بر او شاخ چون رزمگاه پشن. فردوسی. از گل تیره سراپایش گیرنده چو قیر وز درختان کشن چون شب تاریک سیاه. فرخی. به لشکر کشن و بیکران نظر چه کنی تو دوری ره صعب و کمی آب نگر. فرخی. همه درخت و میان درخت خار کشن نه خار بلکه سنان خلنده و خنجر. فرخی. عروس بهاری کنون از بنفشه کشن جعد و از لاله رخسار دارد. ناصرخسرو. در حوالی آن زاغی بر درختی کشن خانه داشت. (کلیله و دمنه). به شرار دل و دود نفسم مانده بر عارض و جعد کشنت. خاقانی (غزلیات)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 4 هزارگزی باختر شیراز. با 1002تن سکنه. آب آن از چشمه وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 4 هزارگزی باختر شیراز. با 1002تن سکنه. آب آن از چشمه وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
حرکت (Action) فرمانی است که کارگردان سر صحنه فیلم برای شروع کار به بازیگران میدهد. این فرمان معمولا بعد از آمادگی نور، صدا و دوربین صادر می شود و کارگردان به ترتیب می گوید `نور، صدا، دوربین` و اگر ایرادی درعملکرد شروع این مرحله پیش نیاید، دستور `حرکت` می دهد، اکشن به رویداد مقابل دوربین نیز گفته می شود. در اصطلاح به فیلمهای پر زد وخورد با حرکات فراوان دوربین و ریتم پرهیجان و سریع تدوین نیز گفته می شود.
حرکت (Action) فرمانی است که کارگردان سر صحنه فیلم برای شروع کار به بازیگران میدهد. این فرمان معمولا بعد از آمادگی نور، صدا و دوربین صادر می شود و کارگردان به ترتیب می گوید `نور، صدا، دوربین` و اگر ایرادی درعملکرد شروع این مرحله پیش نیاید، دستور `حرکت` می دهد، اکشن به رویداد مقابل دوربین نیز گفته می شود. در اصطلاح به فیلمهای پر زد وخورد با حرکات فراوان دوربین و ریتم پرهیجان و سریع تدوین نیز گفته می شود.
دهی است از دهستان نمشیر بخش بانۀ سقز واقع در 34هزارگزی شمال باختری بانه و10هزارگزی شمال خاوری شوسۀ بانه به سردشت. آب آن از چشمه سار و محصول آن زراعت و میوه است. شغل اهالی کشاورزی و از صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی است و راه آن مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان نمشیر بخش بانۀ سقز واقع در 34هزارگزی شمال باختری بانه و10هزارگزی شمال خاوری شوسۀ بانه به سردشت. آب آن از چشمه سار و محصول آن زراعت و میوه است. شغل اهالی کشاورزی و از صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی است و راه آن مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نوعی سماروغ است و آن رستنی باشد که از جاهای نمناک و بدبو و دیوارهای حمام روید و بعضی گویند گیاهی است که سماروغ نامند. (برهان). قسمی از سماروغ شبیه به تخم مرغ. (ناظم الاطباء) (رشیدی) ، دارویی مانند سماروغ. (ناظم الاطباء) ، داروئی است که آن را شش پنجه گویند. (برهان) ، گشنیز. (ناظم الاطباء) ، سهولت. آسانی. مقابل دشواری. (برهان)
نوعی سماروغ است و آن رستنی باشد که از جاهای نمناک و بدبو و دیوارهای حمام روید و بعضی گویند گیاهی است که سماروغ نامند. (برهان). قسمی از سماروغ شبیه به تخم مرغ. (ناظم الاطباء) (رشیدی) ، دارویی مانند سماروغ. (ناظم الاطباء) ، داروئی است که آن را شش پنجه گویند. (برهان) ، گشنیز. (ناظم الاطباء) ، سهولت. آسانی. مقابل دشواری. (برهان)
نوعی ازسماروغ باشد و آن رستنی است که از جاهای نمناک و عفن روید و تخم ندارد و بعضی گویند معرب کشنه است و آن گیاهی باشد. (برهان). نوعی از سماروغ که در ماورأالنهر و خراسان به وفور یافت شود. (دزی ج 2 ص 472). کشنک. کشمک. زریرا. (یادداشت مؤلف). نوعی است از سماروغ. (ترجمه صیدنه). کشنج از اقسام قطر یعنی سماروغ است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی باب هشتم از بخش نخستین از جزء دوم گفتار سوم از کتاب سوم). نوعی از کماه است...و آن مخدر بود و زنان از جهت فربهی در حلوا کنند و خورند و مست کننده بود و چون تر بود مقدار گردو بود کوچک و چون خشک شود از گردکان بزرگتر بود و اندرون وی مجوف بود و طبیعت آن سرد بود. (اختیارات بدیعی)
نوعی ازسماروغ باشد و آن رستنی است که از جاهای نمناک و عفن روید و تخم ندارد و بعضی گویند معرب کشنه است و آن گیاهی باشد. (برهان). نوعی از سماروغ که در ماورأالنهر و خراسان به وفور یافت شود. (دزی ج 2 ص 472). کشنک. کشمک. زریرا. (یادداشت مؤلف). نوعی است از سماروغ. (ترجمه صیدنه). کشنج از اقسام قطر یعنی سماروغ است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی باب هشتم از بخش نخستین از جزء دوم گفتار سوم از کتاب سوم). نوعی از کماه است...و آن مخدر بود و زنان از جهت فربهی در حلوا کنند و خورند و مست کننده بود و چون تر بود مقدار گردو بود کوچک و چون خشک شود از گردکان بزرگتر بود و اندرون وی مجوف بود و طبیعت آن سرد بود. (اختیارات بدیعی)