جدول جو
جدول جو

معنی کشمو - جستجوی لغت در جدول جو

کشمو
(کِ مُ)
اراضی زراعتی و صحرا در اصطلاح گناباد خراسان. کشتمان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشم
تصویر کشم
(دخترانه)
نام دختر فرهاد پادشاه اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کشمش
تصویر کشمش
مویز، انگور خشکیده، انگور سیاه خشک شده، سکج، سیج، زبیب، هولک
فرهنگ فارسی عمید
محفظه ای داخل میز یا کمد که می توان آن را بیرون کشید و دوباره به جای خود باز گرداند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکمو
تصویر شکمو
شکم پرست، پرخور
فرهنگ فارسی عمید
(کَ مَ)
دهی است از دهستان قشلاق بزرگ بخش گرمسار شهرستان محلات. جلگه ای و معتدل است و 466 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ)
کشف که لاک پشت و سنگ پشت است. (برهان) (رشیدی). سلحفاه. (یادداشت مؤلف) ، برج چهارم از بروج فلکی که برج سرطان باشد. (ناظم الاطباء) ، گیاهی را گویند که از آن طناب و رسن تابند. (برهان) (ناظم الاطباء) ، بیدانجیر که عربان آن را خروج خوانند، کنو که بنگ باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ)
عبدالبطن. پرخور. شکم پرست. (ناظم الاطباء). در تداول عوام، که بسیار خوردن دوست دارد. بسیارخوار. که همواره خوردن خواهد. شکم پرست. شکمی. شکم پرور. شکم باره. شکم پرداز. پرخوار. شکم بنده. بطن. مبطان. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود، کلان شکم. (ناظم الاطباء). بزرگ شکم. شکم گنده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
کشکاب است که آش جو باشد، نام مرغی است سیاه و سفید که عکه خوانند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشکرک. کشکر. و محتمل است که کشکو دگرگون شدۀ کشکر باشد؟
لغت نامه دهخدا
(کَ نِ)
دهی است از دهستان گلیجان شهرستان تنکابن واقع در 10هزارگزی جنوب باختری تنکابن کنار رود خانه سه هزار با 800 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه کیله و محصول آن برنج و مرکبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت است و بدانجا یک باب دبستان وجود دارد و در تابستان گاوداران به ییلاق لاک تراشان می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
مخفف کشمیر:
تا قلۀ مازل نشود ساحت کشمیر
تا ساحت کشمر نشود قلۀ مازل.
رافعی.
رجوع به کشمیر شود
لغت نامه دهخدا
(کِ مَ)
قریه ای است به طرثیت (ترشیز) و سرو معروف و منسوب به زرتشت بدانجا بوده و آن را کاشمر و گاه کشمیر نیز گفته اند. (یادداشت مؤلف). دهی است از دهستان کنارشهربخش بردسکن شهرستان کاشمر واقع در 12 هزارگزی شمال خاوری بردسکن و سر راه مالرو عمومی ریوش. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری و 530 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است. و آثار تاریخی آن مناره ای است از زمان گشتاسب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). فرهنگ نظام بنقل از ابن فندق در تاریخ بیهق آرد: کاشمر نام قریه ای است از ولایت ترشیز که در خراسان ایران است و آن را کشمر نیز گویند. آورده اند که زردشت دو درخت سرو به طالع سعد نشانده بود یکی را در همین قریه و دیگری را در قریۀ فریومد طوس و عقیدۀ مجوسان آن است که زردشت شاخ سروی از بهشت آورده در این دو قریه کشت. متوکل عباسی در هنگام عمارت جعفریه به سرمن رای که به سامره اشتهار دارد حکمی به طاهر بن عبداﷲ بن طاهر ذوالیمینین که در آن وقت والی خراسان بود نوشت که سرو کشمر را قطع نموده و برگردونه ها نهد و شاخه های آن را در نمد گرفته بر شتران بار کرده به بغداد فرستد. جماعت مجوسان پنجاه هزاردینار می دادند که آن را نبرند. طاهر بن عبداﷲ قبول نکرد. بقول مؤلف تاریخ جهان نمای از عمر آن درخت تا سنۀ اثنی و ثلثین و مأتین یکهزار و چهارصد و پنجاه سال گذشته بود که قطع کردند و دور آن درخت بیست و هفت تازیانه بود و هر تازیانه ارشی و ربع بود و گویندکه در سایۀ آن زیاده از ده هزار گاو و گوسفند و بزقرار می گرفت و جانوران مختلف النوع خارج از حد شمار بر زبر آن درخت آشیانه داشتند. چون آن درخت بیفتاد در آن حدود زمین بلرزید و به کاریزها و بناهای بسیار خلل فاحش راه یافت و اصناف مرغان از حد و حصر بیرون به پریدن آمدند چندانکه هوا پوشیده گشت و به انواع اصوات خویش نوحه و زاری می کردند و گوسفندان و گاوانی که در سایۀ آن می آرمیدند همه ناله و زاری آغاز نهادند. خرج نقل تنه آن تا بغداد پانصد هزار درم شد و شاخه های آن را نیز هزار و سیصد شتر حمل نمودند و آن درخت چون به یک منزلی جعفریه رسید متوکل را همان شب غلامان پاره پاره کردند. (از تاریخ بیهق) :
ترک نزاید چو تو به کاشغر اندر
سرو نبالد چو تو به کاشمر اندر.
معزی.
رجوع به تاریخ بیهق قصۀسرو کشمر فریومد و شاهنامۀ فردوسی (داستان گشتاسپ) و نیز رجوع به سرو کاشمر و کشمر در این لغتنامه شود. فردوسی درباره سر و کشمر گوید:
یکی شاخ سروآورید از بهشت (زردشت)
به پیش در شهر کشمر بکشت
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام صحرائی است و بعضی گویند نام جائی و مقامی است درحوالی دشت مور. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
انگور نیم پخته و نیمرس. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). انگوری که از غورگی برآمده و بحلاوت نارسیده باشد
لغت نامه دهخدا
(کِ مِ)
انگور خشک کرده. سکج. مویز. میویز. مامیچ. میمیز. قسمش. (یادداشت مؤلف) .هو زبیب صغیر لانوی له. (ابن بیطار). اسم فارسی زبیب بی دانه است و مویز نیز گویند و بهترین او سبز مالیده است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نوعی از مویز بی دانه. (ناظم الاطباء) : چندین خروارمغز بادام و ترانگبین و کشمش همه بر اشتران بار کرده. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). بیشترین انگور آنجا (نیریز) کشمش باشد. (از فارسنامۀ ابن بلخی).
نخود و کشمش و پسته خرک و میوۀ تر
قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار.
بسحاق اطعمه.
- کشمش پلو، پلو که دانه های کشمش بیدانه در آن میریزند به هنگام دم کردن برنج و گاه خرما نیز در آن کنند.
- کشمش سبز، انگور که در سایه خشک شود کشمش سبز بود.
- کشمش کولی، زبیب الجبل. مویزک. دانج ابروج. مویزج عسلی. حب الرأس. (یادداشت مؤلف). رجوع به کشمش کاولیان شود.
، در عربی قسمی انگور خرد بی دانه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دهی است از توابع فردوس (تون) و غالباً آن را با ده دیگری در جنب آن بنام مصابی ’مصعبی’ نام می برند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مرکّب از: کرم + و، پسوند اتصاف و دارندگی، کرموندی. کرم زده. دارای کرم. کرم خورده. که در آن کرم باشد. که در وی کرم افتاده بود. مدوّد. (یادداشت مؤلف) ، حسود. رشگن. رشگین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ شَ / شُو)
جعبۀ درون میز. (یادداشت مؤلف). جعبه ای باشد که درون میز قرار دهند و در آن در کنار میز باشد چون آن را بکشند بیرون آید. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) ، میلۀ آهنین با دستگیره که بعضی درها را با زیر و بالا کردن آن دستگیره گشایند و بندند. (یادداشت مؤلف) ، تخته ای که لبۀ آن را به تناسبی پست و بلند کرده اند و برای گچ بری بکار برند. (یادداشت مؤلف) ، در اصطلاح بنایان خطوطی برجسته یا گرد که زیر سقف بر گیلویی از گچ کنند و آن را ابزار نیز گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جوشقان بخش مسیمۀشهرستان کاشان، واقع در 26 هزارگزی شمال خاور مسیمه، ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و 1900 تن سکنه دارد از 29 رشته قنات با مزارع و در بهار از رودخانه کپرکن مشروب میشود، محصول آن عبارت است از: غلات، لبنیات، میوه جات، اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند و عده ای نیز به کارگری به طهران میروند، از صنایع دستی زنان چادرشب و کرباس بافی است، یک دبستان و شش باب دکان و یک راه فرعی به مسیمه دارد، چندین مزرعه جزو این آبادی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
نوعی کرک است که در ترکی کامی گویند، (شعوری ج 2 ص 256) :
درخور ریش سفیدست چو شیخان کامو
وان سیه بره سیه ریش بخاطر میدار،
نظام قاری (دیوان البسه ص 12)،
یکی دو اند بکامو که زود بشتابی
چه گر بشانه کنی مو چه گر کلت بر سر،
نظام قاری (دیوان البسه ص 18)،
پیش بعضی خارپشت و قاقم است
درنظر یکسان و کامو و بره،
نظام قاری (دیوان البسه ص 25)،
بکامو یقۀ قاقم چنانست
که دوزی وصله بر کاسر ز کتان،
نظام قاری (دیوان البسه ص 120)،
، قسم مخصوصی از چرم، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرمو
تصویر کرمو
آنچه دارا کرم باشد کرمدار کرم خورده: میوه کرمو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتو
تصویر کشتو
انگور نیم پخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکمو
تصویر شکمو
شکم پرست و پرخور، بزرگ شکم، شکم گنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشمش
تصویر کشمش
انگور خشک کرده، مویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمو
تصویر شمو
رفعت و بلندی، علو، عز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشو
تصویر کشو
جعبه چوبی یا فلزی که میان میز یا اشکاف کار می گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشم
تصویر کشم
یوز پلنگ بینی بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشمش
تصویر کشمش
((کِ مِ))
دانه های خشک شده میوه انگور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکمو
تصویر شکمو
((ش کَ))
پرخور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرمو
تصویر کرمو
((کِ))
کرم دار، کرم خورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشو
تصویر کشو
((کِ))
جعبه روباز جاسازی شده در داخل یک قفسه، کمد، یا میز که بتوان آن را بر روی تکیه گاهش به جلو و عقب برد و باز و بسته کرد
فرهنگ فارسی معین
بسیارخوار، پرخور، شکمباره، شکم پرست، شکم خوار، شکمخواره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کشمش: دعوا در همسایگی، یوسف نبی (ع) گوید:، دیدن میوه هائی خشک چون مویزو کشمش و مانند آن نیکوئی باشددوستان در حق او گویند - لوک اویتنهاو
اگر بیند کشمش داشت و بخورد، دلیل است به قدر آن منفعت بیند. اگر بیند کشمش به کسی داد، دلیل است راحتی به وی رساند.
- محمد بن سیرین
دیدن کشمش درخواب بر سه وجه است. ، اول: منفعت. ، دوم: مال حلال. ، سوم: کسب و معیشت.
اگر درخواب بیند کشمش به خروار درخانه بود، دلیل است مال تمام حاصل نماید.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
آب چشمه
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از توابع تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی