جدول جو
جدول جو

معنی کشلج - جستجوی لغت در جدول جو

کشلج
(کَ لَ)
ملاخالیون. ملاخ. (یادداشت مؤلف) : قال ابوحنیفه... ویسمیه (ای یسمون الملاخ) اهل البصره بالفارسیه الکشلج. (ابن بیطار). رجوع به ملاخ و کشملخ و کشمخه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کالج
تصویر کالج
آموزشگاه یا مؤسسۀ عالی، کفش بدون پاشنه
فرهنگ فارسی عمید
سبد بزرگی که با آن پهن و سرگین چهارپایان را برای سوزاندن جمع می کنند، سبد گرمابه بانان
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
دهی از دهستان طارم پایین است که در بخش سیردان شهر ستان زنجان واقع است و 918 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
سبد حمامی باشدکه بدان زبال کشند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 61). سبدگرمابه بان و کناس را گویند که بدان سرگین و پلیدیهاکشند. (برهان). مزبله و سلۀ کناس. (انجمن آرا) (ازآنندراج). سبد حمامی و کناس که بدان سرگین و پلیدیها کشند. (ناظم الاطباء). سبد زبالۀ گرمابه بانان. سبدکودکشان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
صد کلج پر از گوه عطا کرده بر آن ریش
گفتم که بر آن ریش که دی خواجه همی شاند.
طیان (از لغت فرس)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
مرد جوانمرد دلاور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کریم شجاع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
شکن و چین باشد. (حاشیۀ لغت فرس اسدی چ اقبال ص 61). چین و تا. (ناظم الاطباء). چین و شکن. (فرهنگ فارسی معین). شکن. چین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کلج برکلج، چین در چین. (فرهنگ فارسی معین) :
فری زان زلف مشکینش چو زنجیر
فتاده صد هزاران کلج بر کلج.
شاکری بخاری (از لغت فرس).
به موی کاکل و آن زلف مشکین
فتاده صد هزاران کلج در کلج.
ابوشکور (از آنندراج).
و رجوع به کلچ شود
لغت نامه دهخدا
(کُ لُ)
مردان درشت و توانا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). مرد درشت و توانا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ لِ)
خرچسونه. خاله سوسکه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش آستانۀ شهرستان لاهیجان واقع در 6 هزارگزی شمال آستانه و 4 هزارگزی شمال پل سفیدرود با 369تن سکنه. آب آن از استخر و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شهری است به بلاد ترک و ازآن شهر است یوسف بن یحیی شلجی محدث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان تیاسر بخش قمصر کاشان در47 هزارگزی شمال غربی قمصر در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 100 تن سکنه دارد. آبش از سه رشته قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و تخت کشی و قالی بافی و گیوه سازی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
نوعی ازسماروغ باشد و آن رستنی است که از جاهای نمناک و عفن روید و تخم ندارد و بعضی گویند معرب کشنه است و آن گیاهی باشد. (برهان). نوعی از سماروغ که در ماورأالنهر و خراسان به وفور یافت شود. (دزی ج 2 ص 472). کشنک. کشمک. زریرا. (یادداشت مؤلف). نوعی است از سماروغ. (ترجمه صیدنه). کشنج از اقسام قطر یعنی سماروغ است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی باب هشتم از بخش نخستین از جزء دوم گفتار سوم از کتاب سوم). نوعی از کماه است...و آن مخدر بود و زنان از جهت فربهی در حلوا کنند و خورند و مست کننده بود و چون تر بود مقدار گردو بود کوچک و چون خشک شود از گردکان بزرگتر بود و اندرون وی مجوف بود و طبیعت آن سرد بود. (اختیارات بدیعی)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
گیاهی باشد خوشبوی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(جِ ئی یِ)
نام یکی از دهستانهای دوازده گانه کجور شهرستان نوشهر است. این دهستان در قسمت باختری شهرستان واقع است. و از یازده آبادی تشکیل شده است. 7 آبادی آن در ساحل دریا واقع و محصول آن برنج و هوای آنجا معتدل است و 4 آبادی دیگر در 36هزارگزی جنوب قراء قشلاقی منطقۀ کوهستانی و خاور کجور واقع شده. و سردسیر و قشلاقی است. محصول آن غلات دیمی است و در حدود 3300 تن سکنه دارد و قریۀ مهم آن در ساحل قصبۀ المده و در ییلاق آبادی کالج است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دبیرستان. دبیرستانی که معمولاً بوسیلۀ دولت تأسیس و زیر نظر او اداره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کالج
تصویر کالج
ماخوذ از زبان انگلیسی، دبیرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلج
تصویر کلج
پیچ و خم زلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلج
تصویر کلج
((کُ))
چین و شکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلج
تصویر کلج
((کَ یا کِ))
سبد گرمابه و کناس که بدان سرگین و پلیدی ها را کشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالج
تصویر کالج
((لِ))
آموزشگاه، مدرسه عالی، مدرسه شبانه روزی
فرهنگ فارسی معین
دانشکده، مدرسه عالی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام ناحیه ای واقع در منطقه ی شهرستان کجور
فرهنگ گویش مازندرانی