جدول جو
جدول جو

معنی کشدانگ - جستجوی لغت در جدول جو

کشدانگ
(کَ نَ)
بزرک. کتان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کهدان
تصویر کهدان
کاهدان، انباری برای نگه داشتن کاه یا خوراک چهارپایان، جای ریختن کاه، انبار کاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشمان
تصویر کشمان
زمین های پیرامون ده که در آن ها زراعت کنند، آیش یا گردش زراعتی که هر سال محصول دیگری غیر از محصول سال قبل بکارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشخان
تصویر کشخان
کشیخان، مرد بی غیرت، دیوث، برای مثال تا نگویی چو شعر برخوانم / کاین چه بسیار گوی کشخانی ست (مسعودسعد - ۸۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شش دانگ
تصویر شش دانگ
همگی و تمامی چیزی، ویژگی یک چیز تمام و کامل، تمامی یک خانه یا یک قطعه زمین، در موسیقی در آواز، ویژگی کسی که دارای صدایی با وسعت کامل می باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلدانی
تصویر کلدانی
از مردم کلده
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
عمل کشخان. دیوثی. زن بمزدی:
به پیش کل به همین نرخ می هلد زن کور
نظیر نیست کل و کور را به کشخانی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(یُ کُ)
دهی است از دهستان چمچمال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان، واقع در 14000گزی باختر صحنه و 3000گزی جنوب شوسۀ کرمانشاه به همدان، با 120 تن سکنه. آب آن از رود خانه گاماسیاب. تابستان از طریق فراش اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
منسوب به کهدان: سگ کهدانی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). که در کهدان آسوده زید و تن پرور بماند:
پیش نایند همی هیچ مگرکز دور
بانگ دارند همی چون سگ کهدانی.
ناصرخسرو.
سگ کهدانی ارچه فربه شد
نه ز تازی شکار را به شد.
سنایی.
اف از این مهتران سیل آور
تف بر این خواجگان کهدانی.
سنائی (دیوان چ مظاهر مصفا ص 242).
به منبر کی رود هرگز سری کآن نیست منقادت
شکاری کی تواندشد سگی کآن هست کهدانی ؟
مجیرالدین بیلقانی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ گَ / گِ)
ششدانگ. (ناظم الاطباء). ششدانگ. چیزی است که در نوع خود تمام اجزا بود و مافوق نداشته باشد و بقدر تفاوت درجات گویند فلان چیز دو دانگه است یا سه دانگه. (آنندراج) ، ششدانگ. مردم تمام عیار. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به ششدانگ شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ثلث. (دهار) (ملخص اللغات). سه یک. یک سوم. (یادداشت مؤلف). دو قسمت از شش قسمت چیزی.
- دودانگ خواندن، نرم و آهسته خواندن
لغت نامه دهخدا
(کُ دَ)
قابل کشادن. قبول کشودن. (یادداشت مؤلف). گشادنی:
روئین دژت ار کشادنی نیست
در محنت هفتخوان چه باشی.
خاقانی.
رجوع به گشادنی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
مصغر کشخان: این کشخانک و دیگران چنان می پندارند که اگر من این شغل پیش گیرم ایشان را این وزیری پنهان کردن برود نخست گردن افگار کنم. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
منسوب به کلده. (یادداشت از مرحوم دهخدا). ازمردم کلده. اهل کلده. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلده شود.
- زبان کلدانی، نامی که در گذشته گاهی به مجموعۀ زبانهای سامی و گاهی به مجموعۀ زبانهای سامی شرقی و گاهی به زبان قدیمی سامی کلده می دادند. امروزه مظاهر خارجی تمدن کلده را مانند هنر و رسوم و آداب بدان می نامند و برای نامیدن زبان کلده اصطلاح اکدی را بکار برند. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(غُ نی ی)
غالب بن حسن بن خلف بن حیویه بن یماح بن یحیی. محدث است واز اسماعیل بن حاتم روایت کند. (از انساب سمعانی). محدث کسی است که علاوه بر نقل احادیث، در تشخیص راویان ضعیف، ناقلان جعلی، و تناقض های روایی تخصص دارد. علم رجال به عنوان شاخه ای از دانش حدیث، به وسیلهٔ همین محدثان شکل گرفت و برای هر حدیث، مسیر انتقال آن از راوی به راوی مشخص شد. این سطح از دقت علمی، تنها در تمدن اسلامی به چشم می خورد و نمونه ای از نهادینه شدن عقلانیت در دین است.
لغت نامه دهخدا
(غُ نی ی)
منسوب است به غشدان که از قرای سمرقند است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
منسوب به (کشانیه) از اهل کشانیه. منسوب به کشان توضیح: در شاهنامه بصورت اسم آمده: (کشانی هم اندر زمان جان بداد تو گویی که هرگز ز مادر نزاد)
فرهنگ لغت هوشیار
کشخان: پارسی تازی گشته کشخان (دیوث) این طرفه که موبدی گرفته است بر یک دو کشیش رنگ کشخان (خاقانی) کشیخان (گویش گیلکی) ساحر درگر تویی شاعر زرگر منم کیست که باد بروت زین دو کشیخان برد (عبد الرزاق اسپهانی) غلتبان زن جلب زن قحبه دیوث: (ایا کشخان بد اصل ای سه پوشش علی نامی دریغ این نام بر تو)، (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
ممتد کشیده: بالح نرم و کشداری که ملالت از آن میبارید پرسید، آنچه دارای کش (لاستیک) باشد، آنچه کش آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشمان
تصویر کشمان
زمین زراعت شده: (از حبوبات در همه کشمان نیست چندانکه در کشند بفخ)، (نزاری قهستانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدانه
تصویر کدانه
زشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردان
تصویر کردان
پارسی تازی گشته گردان ک افسار افسار، پاسخ راست در خنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردنگ
تصویر کردنگ
احمق، کودن، نفهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودانگ
تصویر دودانگ
یک سوم، سه یک
فرهنگ لغت هوشیار
تمام چیزی کل شی (زمین چیزی زمین خانه و غیره) (چه دانگ 6، 1 هر چیز است و شش دانگ 6، 6)، معادل سه اکتاو است. توضیح این که در تداول گویند فلانی شش دانگ می خواند من باب مبالغه است و کسی نمی تواند سه اکتاو بخواند
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی تک نوازه پاساژ فنی برای ساز یا آواز تنها بدون همراهی ارکستر. بعبارت دیگر سازنده آهنگ معمولا قسمتی از پایان موومانها را برای هنرنمایی نوازنده سلو تخصیص میدهد. این قسمت کادانس نامیده میشود و بی همراهی ارکستر اجرا میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلدانی
تصویر کلدانی
منسوب به کلده از مردم کلده اهل کلده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشخانی
تصویر کشخانی
عمل و شغل کشخان: (چون تو ممدوح و من بر دو نان اینت بیخردگی و کشخانی)، (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهدانی
تصویر کهدانی
منسوب به کهدان: تف بر این خواجگان کهدانی. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تمامگی و همگی چیزی، در اصطلاح کشاورزان و مالکان تمامی و همگی آبادی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشادن
تصویر کشادن
گشودن، مفتوح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شش دانگ
تصویر شش دانگ
تمام چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کردان
تصویر کردان
اکراد
فرهنگ واژه فارسی سره
مثانه
فرهنگ گویش مازندرانی
کشتی
فرهنگ گویش مازندرانی