جدول جو
جدول جو

معنی کشخانی - جستجوی لغت در جدول جو

کشخانی
(کَ)
عمل کشخان. دیوثی. زن بمزدی:
به پیش کل به همین نرخ می هلد زن کور
نظیر نیست کل و کور را به کشخانی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
کشخانی
عمل و شغل کشخان: (چون تو ممدوح و من بر دو نان اینت بیخردگی و کشخانی)، (سنائی)
تصویری از کشخانی
تصویر کشخانی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشانی
تصویر کشانی
جذابیت، گیرایی، کشش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشانی
تصویر کاشانی
از مردم کاشان، کاشی، تهیه شده در کاشان، مربوط به کاشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکانی
تصویر اشکانی
اشک، لقب هر یک از پادشاهان سلسله اشکانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشخان
تصویر کشخان
کشیخان، مرد بی غیرت، دیوث، برای مثال تا نگویی چو شعر برخوانم / کاین چه بسیار گوی کشخانی ست (مسعودسعد - ۸۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشتانی
تصویر دشتانی
در علم زیست شناسی جریان خون از رحم در زن غیر حامله و برخی پستانداران ماده که هر ۲۸ روز یک بار به مدت ۵ تا ۷ روز طول می کشد، عادت، عادت ماهیانه، خون ریزی ماهانه، عذر، عادت ماهانه، پریود، قاعدگی، خون ریزی ماهیانه، حیض، رگل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشانی
تصویر کشانی
از مردم کشان، برای مثال کشانی هم اندر زمان جان بداد / چنان شد که گفتی ز مادر نزاد (فردوسی - ۳/۱۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ)
دیوث و دیوث شخصی را گویند که زن او هرچه خواهد کند و او چشم از آن پوشیده دارد. (از برهان). ج، کشاخنه. کشیخان. در عربی زن جلب و بی غیرت در حق زن، کشخنه، کشخان خواندن کسی را و النون زائده، یکشیخ، زن جلب خواندن، یقال ’کشخه، اذا قال له یا کشخان’. (منتهی الارب). رشیدی کلمه را معرب پنداشته است. (از حاشیۀ برهان). زن جلب و بی غیرت درباره زن. (از ناظم الاطباء). بی غیرت. قرنان. دیوث. زن بمزد. قرمساق. غرزن. صفعان. قلتبان. غرطبان. قرطبان. (یادداشت مؤلف). هدایت در انجمن آرا نویسد: در فرهنگها و برهان همه به تقلید و اقتفای یکدیگر نوشته اند که به معنی دیوث و زن قحبه و مردی که زن خود را به عمل بد بیند و منع نکند، بلکه به آن عمل مایل و راغب باشد ومشتری را محرک و ب خانه خود خواند و تحقیق ترکیب این لفظ و لغت را ندانسته اند و آن را کشیخان به اضافۀیای تحتانی نیز گفته اند چنانکه حکیم خاقانی گفته:
این طرفه که موبدی گرفته ست
بر یک دو کشیش رنگ کشخان.
و حکیم سوزنی در هجو گفته:
به پیش کل به همین نرخ می هلد زن کور
نظیر نیست کل وکور را به کشخانی.
و کمال اسماعیل گفته:
نی نی بخدا اگر عمل جویم
اینهم همه ابلهی و کشخانی.
و عبدالرزاق اصفهانی گفته:
ساحر درگر توئی شاعر زرگر منم
کیست که باد و بروت زین دو کشیخان برد.
فقیر مؤلف گوید که کشن بضم، طالب نر شدن ماده است برای یار گرفتن چه انسان و چه حیوان شیخ نظامی در خسرو شیرین در نسب شبدیز گفته:
ز دشت آن کلّه را در هر قرانی
به کشن آید تکاور مادیانی.
کشیخان چه مردو چه زن یعنی طلب کننده و خواهندۀ نر و در لغت سهوی کرده اند و خوان را بی واو کرده اند و کشیخان نیز مصحف کشنخان است... - انتهی. اما این گفتۀ هدایت پایۀ تحقیقی ندارد: این کشخانان احمدحسن را فراموش کرده اند. (تاریخ بیهقی).
تا نگویی چو شعر برخوانم
کاین چه بسیارگوی کشخانیست.
مسعودسعد.
چند گویی که نیست در همه کش
مثل من هیچ خواجه و دهقان
من گرفتم که توبه کش خانی
تیز در سبلت تو ای کشخان.
دهقان علی شطرنجی
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
معرب پیشخانه، کریاس و جلوخان. (ناظم الاطباء). از فارسی پشه خانه. ج، بشاخین. پشه بند. (از دزی ج 1 ص 88)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُ)
منسوب به کشان یا کشانیه و آن شهری بوده است از بلاد سغد سمرقند و در شمال وادی سند قرار داشته و میان آن و سمرقند دوازده فرسنگ بوده است. (از ترجمه فتوح البلدان محمد ابراهیم آیتی ص 69). منسوب به ولایت کشان. (ناظم الاطباء) :
زمین کشانی و ترکان و چین
ترا باشد آن همچو ایران زمین.
دقیقی.
سپه دید چندان که دریای روم
از ایشان نمودی چویک مهره موم
کشانی و سکنی و وهری سپاه
دگرگونه جوشن دگرگون کلاه.
فردوسی.
ز سغد و کشانی سپه برگرفت
جهانی بدو مانده اندر شگفت.
فردوسی.
در خاطر چنین می آید که حضرت ایشان کشانی اند وقت صبح بودکه به کشانی رسیدند. (انیس الطالبین ص 153). رجوع به کشاندن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به اشغ یا اشک نیای سلسلۀ اشکانیان. رجوع به اشکانی و اشکانیان و تاریخ گزیده و تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2184 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بشتان که قریه ای است از قرای نسف و قریه ای به یک فرسنگی نیشابور. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بشر بن عمران بشتانی محدث بود و از مکی بن ابراهیم روایت کرد. (از معجم البلدان). در فرهنگ اسلامی، محدث به کسی اطلاق می شود که در نقل و بررسی احادیث پیامبر اسلام تخصص دارد. این افراد در جمع آوری، تصحیح و تجزیه و تحلیل روایات پیامبر (ص) نقش ویژه ای دارند و در فرآیند بررسی حدیث به گونه ای عمل می کنند که احادیث صحیح به طور دقیق به نسل های بعدی منتقل شود. به همین دلیل، محدثان از جایگاهی خاص در تاریخ اسلام برخوردارند.
لغت نامه دهخدا
بلغت تنکابی وطبرستان بقله الیمانیه است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
مصغر کشخان: این کشخانک و دیگران چنان می پندارند که اگر من این شغل پیش گیرم ایشان را این وزیری پنهان کردن برود نخست گردن افگار کنم. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دیوثی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان). قوادی. بی غیرتی. بی عصمتی. کشخانی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به اشکان. ج، اشکانیان. رجوع به فهرست کتاب ایران در زمان ساسانیان و تاریخ ایران باستان ج 3 و فهرست تاریخ کرد و فهرست مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی شود، ماهوت ایرلند. (از دزی ج 1 ص 25). و رجوع به اشکری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کسلانی
تصویر کسلانی
در تازی نیامده ناتوانی سستی نا توانی سستی کاهلی: (چون دید مرا گفت دارا سر مهمانی گفتم که بلی دارم بی سستی و کسلانی) (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخشانی
تصویر لخشانی
لخشان بودن لغزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشیخان
تصویر کشیخان
زن جلب زن قحبه دیوث: (ایا کشخان بد اصل ای سه پوشش علی نامی دریغ این نام بر تو)، (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشیدنی
تصویر کشیدنی
هر چیز که قابل کشیدن باشد: (عقل و فرمان کشیدنی باشد عشق و ایمان چشیدنی باشد)، (حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که در آن پیشه ور و صنعتگر بکار خود پردازد دکان، محلی که عده ای کارگر برای تهیه شیئی کار کنند چه بوسیله ماشین و چه بدون آن دستگاه کار گاه
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به کرمان: از مردم کرمان اهل کرمان: شاه نعمه الله کرمانی، ساخته و پرداخته کرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاشانی
تصویر کاشانی
منسوب به کاشان اهل کاشان از مردم کاشان، ساخته کاشان: قالی کاشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشخانه
تصویر آشخانه
مطبخ، آشپزخانه، تنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشخانه
تصویر بشخانه
پیشخانه کریاس جلوخان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکانی
تصویر اشکانی
منسوب به اشک، جمع اشکانیان
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به (کشانیه) از اهل کشانیه. منسوب به کشان توضیح: در شاهنامه بصورت اسم آمده: (کشانی هم اندر زمان جان بداد تو گویی که هرگز ز مادر نزاد)
فرهنگ لغت هوشیار
کشخان: پارسی تازی گشته کشخان (دیوث) این طرفه که موبدی گرفته است بر یک دو کشیش رنگ کشخان (خاقانی) کشیخان (گویش گیلکی) ساحر درگر تویی شاعر زرگر منم کیست که باد بروت زین دو کشیخان برد (عبد الرزاق اسپهانی) غلتبان زن جلب زن قحبه دیوث: (ایا کشخان بد اصل ای سه پوشش علی نامی دریغ این نام بر تو)، (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشیخانی
تصویر کشیخانی
عمل و شغل کشخان: (چون تو ممدوح و من بر دو نان اینت بیخردگی و کشخانی)، (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترخانی
تصویر ترخانی
ترکی بیستگانی (مستمری)، بر کشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشخانه
تصویر آشخانه
((نِ))
آشپزخانه، مطبخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشخان
تصویر کشخان
((کَ))
بی غیرت، دیوث
فرهنگ فارسی معین
دیوث، زن جلب، زن قحبه، قواد
فرهنگ واژه مترادف متضاد