جدول جو
جدول جو

معنی کشخانک - جستجوی لغت در جدول جو

کشخانک(کَ نَ)
مصغر کشخان: این کشخانک و دیگران چنان می پندارند که اگر من این شغل پیش گیرم ایشان را این وزیری پنهان کردن برود نخست گردن افگار کنم. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشمان
تصویر کشمان
زمین های پیرامون ده که در آن ها زراعت کنند، آیش یا گردش زراعتی که هر سال محصول دیگری غیر از محصول سال قبل بکارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشخان
تصویر کشخان
کشیخان، مرد بی غیرت، دیوث، برای مثال تا نگویی چو شعر برخوانم / کاین چه بسیار گوی کشخانی ست (مسعودسعد - ۸۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکانک
تصویر شکانک
چینه دان مرغ، حوصله، جاغر، ژاغر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخانه
تصویر شخانه
شهاب، شعله، شعلۀ آتش، در علم نجوم خطی روشن در آسمان که بر اثر برخورد سنگی آسمانی با جوّ زمین و سوختن آن ایجاد می شود
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
مطبخ. آشپزخانه. تنورخانه. باورچی خانه، رستوران
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
دهی از دهستان بلوک شرقی که در بخش مرکزی شهرستان دزفول واقع است. 300 تن سکنه دارد که از طایفۀ عشایر بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
بزرک. کتان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دیوث. بچشم خودبین. (برهان). کشخان. قواد. قلطبان. قلتبان. رجوع به کشخان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دیوثی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان). قوادی. بی غیرتی. بی عصمتی. کشخانی
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
مخفف کارخانه. (آنندراج). کارخانه. کارگاه. ج، کراخین. (از دزی ج 2 ص 454). رجوع به دزی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ سُ)
شهری از تبت و اندر وی بتخانه های بزرگ است و آن را فرخار بزرگ خوانند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
دهی جزء دهستان غار بخش ری شهرستان تهران، واقع در 18هزارگزی جنوب باختری ری و 6هزارگزی باختری کهریزک. در جلگه و معتدل و دارای 88 تن سکنه است. آب آن از قنات است و در بهار از سیلاب رود کن. محصول آن غلات و صیفی و چغندر و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد واز طریق قیصرآباد ماشین میتوان برد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ)
آتشکده. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
حصار بستد و تشخانه را بکند و بسوخت
زشهر و دشتش گلزار کرد آتشدان.
مختاری (دیوان چ همایی ص 358)
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ / نِ)
خانه از نی و بوریا و خارشتر که آب بر دیوارش زده سرد شود. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام محلی در راه بجنورد بگنبدقابوس میان دربند و قره مصلی در 355430گزی مشهد
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
معرب پیشخانه، کریاس و جلوخان. (ناظم الاطباء). از فارسی پشه خانه. ج، بشاخین. پشه بند. (از دزی ج 1 ص 88)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
دیوث و دیوث شخصی را گویند که زن او هرچه خواهد کند و او چشم از آن پوشیده دارد. (از برهان). ج، کشاخنه. کشیخان. در عربی زن جلب و بی غیرت در حق زن، کشخنه، کشخان خواندن کسی را و النون زائده، یکشیخ، زن جلب خواندن، یقال ’کشخه، اذا قال له یا کشخان’. (منتهی الارب). رشیدی کلمه را معرب پنداشته است. (از حاشیۀ برهان). زن جلب و بی غیرت درباره زن. (از ناظم الاطباء). بی غیرت. قرنان. دیوث. زن بمزد. قرمساق. غرزن. صفعان. قلتبان. غرطبان. قرطبان. (یادداشت مؤلف). هدایت در انجمن آرا نویسد: در فرهنگها و برهان همه به تقلید و اقتفای یکدیگر نوشته اند که به معنی دیوث و زن قحبه و مردی که زن خود را به عمل بد بیند و منع نکند، بلکه به آن عمل مایل و راغب باشد ومشتری را محرک و ب خانه خود خواند و تحقیق ترکیب این لفظ و لغت را ندانسته اند و آن را کشیخان به اضافۀیای تحتانی نیز گفته اند چنانکه حکیم خاقانی گفته:
این طرفه که موبدی گرفته ست
بر یک دو کشیش رنگ کشخان.
و حکیم سوزنی در هجو گفته:
به پیش کل به همین نرخ می هلد زن کور
نظیر نیست کل وکور را به کشخانی.
و کمال اسماعیل گفته:
نی نی بخدا اگر عمل جویم
اینهم همه ابلهی و کشخانی.
و عبدالرزاق اصفهانی گفته:
ساحر درگر توئی شاعر زرگر منم
کیست که باد و بروت زین دو کشیخان برد.
فقیر مؤلف گوید که کشن بضم، طالب نر شدن ماده است برای یار گرفتن چه انسان و چه حیوان شیخ نظامی در خسرو شیرین در نسب شبدیز گفته:
ز دشت آن کلّه را در هر قرانی
به کشن آید تکاور مادیانی.
کشیخان چه مردو چه زن یعنی طلب کننده و خواهندۀ نر و در لغت سهوی کرده اند و خوان را بی واو کرده اند و کشیخان نیز مصحف کشنخان است... - انتهی. اما این گفتۀ هدایت پایۀ تحقیقی ندارد: این کشخانان احمدحسن را فراموش کرده اند. (تاریخ بیهقی).
تا نگویی چو شعر برخوانم
کاین چه بسیارگوی کشخانیست.
مسعودسعد.
چند گویی که نیست در همه کش
مثل من هیچ خواجه و دهقان
من گرفتم که توبه کش خانی
تیز در سبلت تو ای کشخان.
دهقان علی شطرنجی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
عمل کشخان. دیوثی. زن بمزدی:
به پیش کل به همین نرخ می هلد زن کور
نظیر نیست کل و کور را به کشخانی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ)
دهی است از دهستان سملقان بخش مانۀ شهرستان بجنورد. واقع در 23هزارگزی جنوب باختری مانه و دو هزارگزی جنوب شوسۀ عمومی بجنورد به نردین با 593تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بنشن و میوه است. شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کشیخانی
تصویر کشیخانی
عمل و شغل کشخان: (چون تو ممدوح و من بر دو نان اینت بیخردگی و کشخانی)، (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که در آن پیشه ور و صنعتگر بکار خود پردازد دکان، محلی که عده ای کارگر برای تهیه شیئی کار کنند چه بوسیله ماشین و چه بدون آن دستگاه کار گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشخانه
تصویر آشخانه
مطبخ، آشپزخانه، تنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشخانه
تصویر بشخانه
پیشخانه کریاس جلوخان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشخانی
تصویر کشخانی
عمل و شغل کشخان: (چون تو ممدوح و من بر دو نان اینت بیخردگی و کشخانی)، (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشیخان
تصویر کشیخان
زن جلب زن قحبه دیوث: (ایا کشخان بد اصل ای سه پوشش علی نامی دریغ این نام بر تو)، (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
شهاب شهاب ثاقب، سنگی که از محیط خارج از فضای زمین بر زمین ساقط شود
فرهنگ لغت هوشیار
کشخان: پارسی تازی گشته کشخان (دیوث) این طرفه که موبدی گرفته است بر یک دو کشیش رنگ کشخان (خاقانی) کشیخان (گویش گیلکی) ساحر درگر تویی شاعر زرگر منم کیست که باد بروت زین دو کشیخان برد (عبد الرزاق اسپهانی) غلتبان زن جلب زن قحبه دیوث: (ایا کشخان بد اصل ای سه پوشش علی نامی دریغ این نام بر تو)، (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشمان
تصویر کشمان
زمین زراعت شده: (از حبوبات در همه کشمان نیست چندانکه در کشند بفخ)، (نزاری قهستانی)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به (کشانیه) از اهل کشانیه. منسوب به کشان توضیح: در شاهنامه بصورت اسم آمده: (کشانی هم اندر زمان جان بداد تو گویی که هرگز ز مادر نزاد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشخان
تصویر کشخان
((کَ))
بی غیرت، دیوث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشخانه
تصویر آشخانه
((نِ))
آشپزخانه، مطبخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخانه
تصویر شخانه
((شَ نَ یا نِ))
شهاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمانک
تصویر کمانک
پرانتز
فرهنگ واژه فارسی سره
دیوث، زن جلب، زن قحبه، قواد
فرهنگ واژه مترادف متضاد