جدول جو
جدول جو

معنی کشتی - جستجوی لغت در جدول جو

کشتی
از وسایل نقلیه ای که روی آب حرکت می کند، به انواع مختلف بزرگ، کوچک، جنگی و مسافربری، کشتی نوح مثلاً کنایه از وسیلۀ نجات دراصل نام کشتی بزرگی است که نوح پیغمبر ساخت و در طوفان عظیمی که رخ داد با آن جمعی از مردم و جانوران را نجات داد
تصویری از کشتی
تصویر کشتی
فرهنگ فارسی عمید
کشتی
سفینه، وسیه نقلیه ای که در روی آب حرکت میکند زورآزمائی دو تن با یکدیگر بدون بکار بردن آلات و اسباب بقصد بر زمین افکندن، هم نبرد، مصارعت
فرهنگ لغت هوشیار
کشتی
((کُ))
ورزش دونفری که هدف از آن به پشت خواباندن یکی به وسیله دیگری است. مجازاً، تلاش و کوشش جسمی یا ذهنی بسیار سخت، زنار، کمربند
فرهنگ فارسی معین
کشتی
((کِ))
سفینه، قایق بزرگ، نوعی پیاله شراب، کسی غرق شدن بسیار افسرده و غمگین شدن
تصویری از کشتی
تصویر کشتی
فرهنگ فارسی معین
کشتی
نوعی ورزش که بین دو نفر انجام می شود و هر کدام سعی می کند با استفاده از فنون آن ورزش پشت دیگری را به زمین بیاورد
کشتی فرنگی: در ورزش نوعی کشتی که فنون آن از کمر به بالا اجرا می شود
تصویری از کشتی
تصویر کشتی
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کشتی رانی) حوضی چوبین است در اندرون کشتی از طرف سینه که در مواقع طوفان آب دریا که بکشتی آید در آن جمع شود (سواحل خلیج فارس)
فرهنگ لغت هوشیار
((کَ))
حوضی چوبین است در اندرون کشتی از طرف سینه که در مواقع طوفان آب دریا که به کشتی آید در آن جمع شود (سواحل خلیج فارس)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشتی
تصویر آشتی
(دخترانه)
دوستی و پیوند دوباره بعد از رنجش و آزردگی، سازش و صلح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زشتی
تصویر زشتی
کراهت
فرهنگ واژه فارسی سره
منسوب به دشت صحرایی، یکی از آوازهای ایرانی و آن نمونه ایست از زندگی ساده و بی آلایش نظیر زندگی بی تکلف چوپانی و صحرا و دشت نشینی. این آواز در عین سادگی گه چنان موثر و دلرباست که شنونده اشک حسرت بر گونه میفشاند. گام دشتی با شور تفاوتی ندارد ولی نوت شاهد آن درجه پنجم گام شور است. (نوت شاهد حجاز) گام دشتی را میتوان مانند گام شور نوشت (خالقی. مجله موزیک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشتی
تصویر پشتی
متکا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشته
تصویر کشته
مقتول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشتن
تصویر کشتن
قتل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آشتی
تصویر آشتی
دوستی از نو کردن، ترک جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زشتی
تصویر زشتی
بد گلی بد منظری مقابل زیبایی جمال، بدی ناپسندی قبح: (زشتی این عمل بر کسی پوشیده نیست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشتی
تصویر خشتی
منسوب به خشت مانند خشت، خانه ای که از خشت سازند، مربع چهار گوشه
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیزی که پشت سر بگذارند و بان تکیه دهند و حامی ونگهبان هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتک
تصویر کشتک
کشت کوچک، مزرعۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشتی
تصویر پشتی
قرارگرفته در پشت چیزی، هر چیزی که پشت سر بگذارند و به آن تکیه بدهند، کنایه از پشت وپناه، حامی، یار و یاور، کنایه از نگهبان، کنایه از حمایت، برای مثال که ایشان به پشتی من جنگ جوی / سوی مرز ایران نهادند روی (فردوسی - لغت نامه - پشتی)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتی
تصویر مشتی
نوعی پارچۀ لطیف و نازک ابریشمی، برای مثال زمین برسان خون آلود دیبا / هوا برسان نیل اندود مشتی (دقیقی - ۱۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشتی
تصویر آشتی
سازش و دوستی پس از قهر و نزاع، صلح، برای مثال چو از آشتی شادی آید به چنگ / خردمند هرگز نکوشد به جنگ (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشتی
تصویر خشتی
ساخته شده از خشت مثلاً خانۀ خشتی،
ویژگی یکی از قطع های کتاب مثلاً قطع خشتی،
دارای شکل یا نقش مربع مثلاً کاغذ خشتی،
از طرح های قالی مثلاً قالی خشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشته
تصویر کشته
به قتل رسیده، مقتول، کنایه از عاشق، شیفته، کنایه از در بازی نرد، ویژگی مهرۀ خارج شده از بازی، کنایه از خاموش شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هشتی
تصویر هشتی
راهرو سقف دار هشت ضلعی که در جلو در ورودی خانه ساخته می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشتی
تصویر دشتی
مربوط به دشت، صحرایی، در موسیقی آوازی از ملحقات دستگاه شور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشتی
تصویر گشتی
پاسبان یا نگهبانی که باید در مسافت معینی گردش و نگهبانی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشتی
تصویر دشتی
زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد
زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، علق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کستی
تصویر کستی
کمربند مقدس
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کشنج کشنگ از گیاهان کشنج یربوز، دارو یی است که آنرا شش پنجه گویند بقله یمانیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکی
تصویر کشکی
منسوب به کشک، بیهوده مزخرف: کشکی میگوید
فرهنگ لغت هوشیار
یافتنی آشکاره منسوب به کشف مربوط به کشف: آنچه دانستنی و کشفی و کردنی باشد بداند و بگوید. (اوصاف الاشراف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشته
تصویر کشته
مقتول، قتیل، هلاک شده میوه خشک کرده از قبیل زرد آلو، هلو و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتو
تصویر کشتو
انگور نیم پخته
فرهنگ لغت هوشیار
قابل کاشتن کاشتنی، گیاهان دست پرورده و غیر وحشی که بسبب زیبایی یا فایده کشت داده می شود. لایق کشتن سزاوار قتل: اکنون قطران پهلوان را آوردند اگر داشتنی است بدارید و اگر کشتنی است بکشید. (سمک عیار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتن
تصویر کشتن
جانداری را بیجان کردن
فرهنگ لغت هوشیار