دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد واقع در یکهزارگزی جنوب باختری اسفراین با 540تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و پنبه و بن شن و زیره و میوه و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه آن مالرو است
دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد واقع در یکهزارگزی جنوب باختری اسفراین با 540تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و پنبه و بن شن و زیره و میوه و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه آن مالرو است
ناطور. (دستوراللغه). دشتوان. پاکار. نگاهبان دشت. پاسبان کشتزارو مزرعه. مأمور محلی ده که وظیفۀ او حفاظت مزارع دهقانان از ویرانی و دستبرد این و آن است و در بعضی نقاط امور آبیاری را نیز سرپرستی می کند: چو در سبزه دید اسب را دشتبان گشاده زبان شد دمان و دنان. فردوسی. کجا پیشکار شبانان ماست برآوردۀ دشتبانان ماست. فردوسی. چرا گوش این دشتبان کنده ای همان اسب در کشت افکنده ای. فردوسی. چو از دشتبان آن سخنها شنید به نخجیرگه بر پی شیر دید. فردوسی. سته شد ز هومان به گرز گران زدش دشتبانی به مازندران. (گرشاسبنامه). چو آن دشتبانان شوریده راه شنیدند یک یک سخنهای شاه. نظامی. نوای چکاوک به از بانگ رود برآورده با دشتبانان سرود. نظامی. پی گور کز دشتبانان گم است ز نامردمیهای این مردم است. نظامی. شنیده ام که فقیهی به دشتبانی گفت که هیچ خربزه داری رسیده گفت آری. سعدی
ناطور. (دستوراللغه). دشتوان. پاکار. نگاهبان دشت. پاسبان کشتزارو مزرعه. مأمور محلی ده که وظیفۀ او حفاظت مزارع دهقانان از ویرانی و دستبرد این و آن است و در بعضی نقاط امور آبیاری را نیز سرپرستی می کند: چو در سبزه دید اسب را دشتبان گشاده زبان شد دمان و دنان. فردوسی. کجا پیشکار شبانان ماست برآوردۀ دشتبانان ماست. فردوسی. چرا گوش این دشتبان کنده ای همان اسب در کشت افکنده ای. فردوسی. چو از دشتبان آن سخنها شنید به نخجیرگه بر پی شیر دید. فردوسی. سته شد ز هومان به گرز گران زدش دشتبانی به مازندران. (گرشاسبنامه). چو آن دشتبانان شوریده راه شنیدند یک یک سخنهای شاه. نظامی. نوای چکاوک به از بانگ رود برآورده با دشتبانان سرود. نظامی. پی گور کز دشتبانان گم است ز نامردمیهای این مردم است. نظامی. شنیده ام که فقیهی به دشتبانی گفت که هیچ خربزه داری رسیده گفت آری. سعدی
بر وزن و معنی غلتبان است که مردم بی حمیت و دیوث باشد و معرب آن قلطبان و قرطبان است. (برهان) (از آنندراج). قلطبان. دیوث. زن جلب. غلتبان. (ناظم الاطباء). زن جلب و دیوث. (منتهی الارب). تبدیل غلتبان است و باکاف فارسی اصح است. (انجمن آرا). قرتبان. قلتبان. بی حمیت. دیوث. زن جلب. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به قرتبان و قلتبان و قرطبان و قلطبان شود
بر وزن و معنی غلتبان است که مردم بی حمیت و دیوث باشد و معرب آن قلطبان و قرطبان است. (برهان) (از آنندراج). قلطبان. دیوث. زن جلب. غلتبان. (ناظم الاطباء). زن جلب و دیوث. (منتهی الارب). تبدیل غلتبان است و باکاف فارسی اصح است. (انجمن آرا). قرتبان. قلتبان. بی حمیت. دیوث. زن جلب. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به قرتبان و قلتبان و قرطبان و قلطبان شود
دهی است از دهستان بم پشت بخش مرکزی شهرستان سراوان واقع در 105هزارگزی جنوب خاوری سراوان کنار مرز پاکستان کوهستانی و گرمسیر است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و خرما و ذرت و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. و یک پاسگاه مرزبانی دارد و ساکنان ازطایفه زند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان بم پشت بخش مرکزی شهرستان سراوان واقع در 105هزارگزی جنوب خاوری سراوان کنار مرز پاکستان کوهستانی و گرمسیر است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و خرما و ذرت و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. و یک پاسگاه مرزبانی دارد و ساکنان ازطایفه زند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
چوب یا سنگ یا ثقیل دیگری که بر پشت در نهند تا به آسانی گشاده نشود. پشتیبان. پشتیوان. پشت وان: سپه را پشتبان بادی جهان را پادشا بادی. فرخی. دریغ مرد حکیمی که تاز را پس پشت هماره چون در دروازه پشتبان بیند. سوزنی. ، پشت و پناه. حامی. ظهیر. رجوع به پشت و پناه شود. و نیز رجوع به پشت وان شود
چوب یا سنگ یا ثقیل دیگری که بر پشت در نهند تا به آسانی گشاده نشود. پشتیبان. پشتیوان. پشت وان: سپه را پشتبان بادی جهان را پادشا بادی. فرخی. دریغ مرد حکیمی که تاز را پس پشت هماره چون در دروازه پشتبان بیند. سوزنی. ، پشت و پناه. حامی. ظهیر. رجوع به پشت و پناه شود. و نیز رجوع به پشت وان شود
ناخدا.فرمانده کشتی. ملاح. معلم کشتی. (ناظم الاطباء). صراری. (حبیش تفلیسی) (مهذب الاسماء). صاری. عدولی. نوتی. (منتهی الارب). سفّان. (یادداشت مؤلف) : نخست کشتیبان دست هرثمه بگرفت و بجست و به آب اندر شنا کرد. (ترجمه طبری بلعمی). الهم، شهرکی است (به دیلمان) بر کران دریا جای کشتیبانان و جای بازرگانان. (حدود العالم). کشتیبانانی که اندررود برک و اندررود خشرت کار کنند از آنجا باشند. (حدود العالم). تو گفتی هریکی زیشان یکی کشتی شدی زان پس خله ش دوپای و بیلش دست و مرغابیش کشتیبان. عسجدی. خواجه گر نوح راست کشتیبان موج طوفانش محنت افزاید. خاقانی. گفت چند بار به کشتی در بودم و کشتیبان نمی شناخت جامۀ خلق داشتم و مویی دراز و بر حالی بودم که از آن اهل کشتی جمله غافل بودند. (تذکره الاولیاء عطار). یکی در میان ایشان کشتی بانان را گفته بود که من سلطان جلال الدین ام. (جهانگشای جوینی). چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان. سعدی. ای دل ار سیل فنا بنیان هستی برکند چون ترا نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور. حافظ
ناخدا.فرمانده کشتی. ملاح. معلم کشتی. (ناظم الاطباء). صراری. (حبیش تفلیسی) (مهذب الاسماء). صاری. عدولی. نوتی. (منتهی الارب). سَفّان. (یادداشت مؤلف) : نخست کشتیبان دست هرثمه بگرفت و بجست و به آب اندر شنا کرد. (ترجمه طبری بلعمی). الهم، شهرکی است (به دیلمان) بر کران دریا جای کشتیبانان و جای بازرگانان. (حدود العالم). کشتیبانانی که اندررود برک و اندررود خشرت کار کنند از آنجا باشند. (حدود العالم). تو گفتی هریکی زیشان یکی کشتی شدی زان پس خله ش دوپای و بیلش دست و مرغابیش کشتیبان. عسجدی. خواجه گر نوح راست کشتیبان موج طوفانش محنت افزاید. خاقانی. گفت چند بار به کشتی در بودم و کشتیبان نمی شناخت جامۀ خلق داشتم و مویی دراز و بر حالی بودم که از آن اهل کشتی جمله غافل بودند. (تذکره الاولیاء عطار). یکی در میان ایشان کشتی بانان را گفته بود که من سلطان جلال الدین ام. (جهانگشای جوینی). چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان. سعدی. ای دل ار سیل فنا بنیان هستی برکند چون ترا نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور. حافظ