جدول جو
جدول جو

معنی کسف - جستجوی لغت در جدول جو

کسف
گرفتن ماه یا خورشید، در علوم ادبی در علم عروض انداختن حرف هفتم از رکن چنان که از مفعولات مفعولا باقی بماند و نقل به مفعولن شود، بریدن جامه یا چیز دیگر، قطع کردن
تصویری از کسف
تصویر کسف
فرهنگ فارسی عمید
کسف
(رَ فَ)
بریدن چیزی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، پاره کردن و بریدن جامه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، بد گردیدن حال کسی، نگونسار کردن چشم را. (ازناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عبوس و ترشروی شدن. (از اقرب الموارد). ترشروی شدن و درباره بخیل ترشروی گویند: اکسفا و امساکاً. (از ناظم الاطباء). ترشروی شدن، منه المثل اکسفاً و امساکاً، یعنی ترشروئی یا زفتی و در حق بخیل ترشروی گویند. (از منتهی الارب) ، گرفته شدن آفتاب و ماه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، گرفته گردانیدن خدای ماه و آفتاب را، لازم و متعدی هردو آید. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بهتر آن است که در ماه گرفتن خسف و در آفتاب گرفتن کسف بکار رود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، غالب آمدن نور آفتاب بر ستاره ها و دیده نشدن آنها. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و قول جریر که گوید:
’الشمس طالعه لیست بکاسفه
تبکی علیک نجوم اللیل و القمرا’
بنصب النجوم و القمر علی المفعولیه لکاسفه ای لیست تکسف ضوء النجوم مع طلوعها لقله ضوئها و بکائها علیک و هذا احسن مما قیل فیه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کسف
(کَ)
در اصطلاح بانکی و تجاری، واخواست. اعتراض. و آن چنانست که اگر مدیون برات و یا سفته ای را که واخواست داشته باشد تا ده روز بعد از انقضای مدت نپرداخت دائن و یا بستانکار بوسیلۀ دادگاه اعتراض نامه ای به مدیون فرستد و وی را به تعقیب در دادگاه تهدید کند و این عمل را پرتست کردن (واخواست کردن) نامند
لغت نامه دهخدا
کسف
(کِ / کِ سَ)
جمع واژۀ کسفه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کسفه شود
لغت نامه دهخدا
کسف
بریدن جامه را، پاره کردن، پوشاندن، فرو خواباندن، گرفتن خور، برگشتن چهره، دلشور زدن بریدن (جامه و غیره را) پاره کردن، افکندن حرف متحرکی را که در آخر جزو باشد یعنی مفعولات را بدل به مفعولن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کسف
((کَ))
بریدن، پاره کردن، افکندن حرف متحرکی راکه در آخر جزو باشد، یعنی مفعولات را بدل به مفعولن کردن
تصویری از کسف
تصویر کسف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کسا
تصویر کسا
(پسرانه)
عبای ضخیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کسل
تصویر کسل
سستی کردن، کاهلی، بی حالی، تنبلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنف
تصویر کنف
خورجین، ظرفی یا جایی که توشه را در آن بگذارند، کیسه، خورجین، توشه دان، توشدان، حرزدان، راویه، جراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسف
تصویر نسف
بنا را از اصل برکندن و ویران ساختن، دانه را با غربال بیختن و پاک کردن، پراکنده ساختن باد خاک را
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشف
تصویر کشف
آشکار ساختن، پیدا کردن، برهنه کردن، پی بردن به چیزی که پیش از آن مجهول بوده، در تصوف ظهور حقایق غیبی بر سالک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسی
تصویر کسی
کس بودن، انسان بودن، باشخصیت بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتف
تصویر کتف
شانه، دوش، استخوان شانه، کول، سفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرف
تصویر کرف
نقره و مس سوخته که با آن بر ظرف های نقره نقش می زنند، برای مثال زرگر فرونشاند کرف سیه به سیم / من باز برنشانم سیم سره به کرف (کسائی - صحاح الفرس - کرف)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسب
تصویر کسب
به دست آوردن، حاصل کردن، انجام دادن کاری برای فراهم کردن هزینۀ زندگی، کاسبی، شغل، کار، مقابل اختیار، در اعتقاد اشاعره، انجام گرفتن کارهای بندگان به قدرت و ارادۀ خداوند، اکتسابی، برای مثال کسان را درم داد و تشریف و اسب / طبیعی ست اخلاق نیکو نه کسب (سعدی۱ - ۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلف
تصویر کلف
لکه، در علم نجوم لکه هایی که در ماه و خورشید دیده می شود، در پزشکی لکۀ صورت، کک مک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسر
تصویر کسر
عددی که کمتر از واحد صحیح باشد مانند ۰۴/۰، برخه، کم، کسره، حرکت زیر، کمبود، کمی، شکستن، خرد کردن، کنایه از شکست دادن، مغلوب کردن، شکاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنف
تصویر کنف
نوعی الیاف محکم از جنس سلولز که برای ساختن طناب و ریسمان به کار می رود، گیاهی از خانوادۀ پنیرکیان که این الیاف از آن ساخته می شود و دانۀ آن به عنوان دارو مصرف می شود، کنب، قنّب، ژوت
جانب، کرانه
پناه، حمایت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسک
تصویر کسک
زاغ پیسه، پرنده ای شبیه کلاغ با پرهای سیاه و سفید، شک، عکّه، کلاغ پیسه، کشکرت، زاغ پیسه، زاغه پیسه، عکعک، عقعق، کلاژه، غلبه، غلپه، کلاژاره، قلازاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشف
تصویر کشف
لاک پشت، برای مثال بست به صد مهر بر اطراف شط / عقد محبت کشفی با دو بط (جامی۱ - ۵۲۰)، برج چهارم از دوازده برج فلکی، سرطان، کوزۀ بزرگ دهان گشاد، یخدان
فرهنگ فارسی عمید
(کَ فَ)
پاره و قطعه ای از هرچیز. یقال اعطنی کسفه من ثوبک، یعنی بده به من قطعه ای از جامۀ خود. ج، کسف، کسف. جج، اکساف، کسوف. و گفته اند کسف و کسفه به یک معنی است و من قراء قوله تعالی ’کسفاً من السماء’ (قرآن 187/26). جعله واحداً و من قراء ’کسفاً جعله جمعاً. (ناظم الاطباء). قطعه ای از شیئی. ج، کسف، کسف ثم اکساف و کسوف. (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عسف
تصویر عسف
دم مرگ، منغر (قدح بزرگ)، بیراهه رفتن، ستم کردن، کار برای دیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسف
تصویر غسف
تاریکی، ظلمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسف
تصویر کاسف
بدحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاف
تصویر کاف
باز دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از گونه های درخت افرا که در جنگلها شمال ایران فراوان است و جزو درختان نواحی مرتفع جنگلها است کرف کرکو تلین ککم کیکم چیت که پلت افرای صحرایی. (اسم)} قیرسوخته و گروهی سیم (نقرهء) سوخته را گویند و سیم درست بود: . {} زر گر فرو نشاند کرف سیه بسیم من باز برنشاندم سیم سره بکرف) (کسائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسف
تصویر خسف
نقصان، کمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسف
تصویر حسف
بارش نرم، درو، زخمینی خشمگیری، کینه وری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسف
تصویر اسف
اندوه سخت، بسیاری حزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسفره الحمار
تصویر کسفره الحمار
شاهتره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرسف
تصویر کرسف
لیقه دوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسب
تصویر کسب
درآمد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کسر
تصویر کسر
بخش، برداشتها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کسوف
تصویر کسوف
خورشید گرفتگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشف
تصویر کشف
یافتن، یافته، پی برد، نویابی
فرهنگ واژه فارسی سره