گرفتن ماه یا خورشید، در علوم ادبی در علم عروض انداختن حرف هفتم از رکن چنان که از مفعولات مفعولا باقی بماند و نقل به مفعولن شود، بریدن جامه یا چیز دیگر، قطع کردن
گرفتن ماه یا خورشید، در علوم ادبی در علم عروض انداختن حرف هفتم از رکن چنان که از مفعولات مفعولا باقی بماند و نقل به مفعولن شود، بریدن جامه یا چیز دیگر، قطع کردن
بریدن چیزی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، پاره کردن و بریدن جامه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، بد گردیدن حال کسی، نگونسار کردن چشم را. (ازناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عبوس و ترشروی شدن. (از اقرب الموارد). ترشروی شدن و درباره بخیل ترشروی گویند: اکسفا و امساکاً. (از ناظم الاطباء). ترشروی شدن، منه المثل اکسفاً و امساکاً، یعنی ترشروئی یا زفتی و در حق بخیل ترشروی گویند. (از منتهی الارب) ، گرفته شدن آفتاب و ماه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، گرفته گردانیدن خدای ماه و آفتاب را، لازم و متعدی هردو آید. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بهتر آن است که در ماه گرفتن خسف و در آفتاب گرفتن کسف بکار رود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، غالب آمدن نور آفتاب بر ستاره ها و دیده نشدن آنها. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و قول جریر که گوید: ’الشمس طالعه لیست بکاسفه تبکی علیک نجوم اللیل و القمرا’ بنصب النجوم و القمر علی المفعولیه لکاسفه ای لیست تکسف ضوء النجوم مع طلوعها لقله ضوئها و بکائها علیک و هذا احسن مما قیل فیه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
بریدن چیزی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، پاره کردن و بریدن جامه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، بد گردیدن حال کسی، نگونسار کردن چشم را. (ازناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عبوس و ترشروی شدن. (از اقرب الموارد). ترشروی شدن و درباره بخیل ترشروی گویند: اکسفا و امساکاً. (از ناظم الاطباء). ترشروی شدن، منه المثل اکسفاً و امساکاً، یعنی ترشروئی یا زفتی و در حق بخیل ترشروی گویند. (از منتهی الارب) ، گرفته شدن آفتاب و ماه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، گرفته گردانیدن خدای ماه و آفتاب را، لازم و متعدی هردو آید. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بهتر آن است که در ماه گرفتن خسف و در آفتاب گرفتن کسف بکار رود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، غالب آمدن نور آفتاب بر ستاره ها و دیده نشدن آنها. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و قول جریر که گوید: ’الشمس طالعه لیست بکاسفه تبکی علیک نجوم اللیل و القمرا’ بنصب النجوم و القمر علی المفعولیه لکاسفه ای لیست تکسف ضوء النجوم مع طلوعها لقله ضوئها و بکائها علیک و هذا احسن مما قیل فیه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
در اصطلاح بانکی و تجاری، واخواست. اعتراض. و آن چنانست که اگر مدیون برات و یا سفته ای را که واخواست داشته باشد تا ده روز بعد از انقضای مدت نپرداخت دائن و یا بستانکار بوسیلۀ دادگاه اعتراض نامه ای به مدیون فرستد و وی را به تعقیب در دادگاه تهدید کند و این عمل را پرتست کردن (واخواست کردن) نامند
در اصطلاح بانکی و تجاری، واخواست. اعتراض. و آن چنانست که اگر مدیون برات و یا سفته ای را که واخواست داشته باشد تا ده روز بعد از انقضای مدت نپرداخت دائن و یا بستانکار بوسیلۀ دادگاه اعتراض نامه ای به مدیون فرستد و وی را به تعقیب در دادگاه تهدید کند و این عمل را پرتست کردن (واخواست کردن) نامند
بریدن جامه را، پاره کردن، پوشاندن، فرو خواباندن، گرفتن خور، برگشتن چهره، دلشور زدن بریدن (جامه و غیره را) پاره کردن، افکندن حرف متحرکی را که در آخر جزو باشد یعنی مفعولات را بدل به مفعولن کردن
بریدن جامه را، پاره کردن، پوشاندن، فرو خواباندن، گرفتن خور، برگشتن چهره، دلشور زدن بریدن (جامه و غیره را) پاره کردن، افکندن حرف متحرکی را که در آخر جزو باشد یعنی مفعولات را بدل به مفعولن کردن
نقره و مس سوخته که با آن بر ظرف های نقره نقش می زنند، برای مثال زرگر فرونشاند کرف سیه به سیم / من باز برنشانم سیم سره به کرف (کسائی - صحاح الفرس - کرف)
نقره و مس سوخته که با آن بر ظرف های نقره نقش می زنند، برای مِثال زرگر فرونشاند کرف سیه به سیم / من باز برنشانم سیم سره به کرف (کسائی - صحاح الفرس - کرف)
به دست آوردن، حاصل کردن، انجام دادن کاری برای فراهم کردن هزینۀ زندگی، کاسبی، شغل، کار، مقابل اختیار، در اعتقاد اشاعره، انجام گرفتن کارهای بندگان به قدرت و ارادۀ خداوند، اکتسابی، برای مثال کسان را درم داد و تشریف و اسب / طبیعی ست اخلاق نیکو نه کسب (سعدی۱ - ۹۰)
به دست آوردن، حاصل کردن، انجام دادن کاری برای فراهم کردن هزینۀ زندگی، کاسبی، شغل، کار، مقابلِ اختیار، در اعتقاد اشاعره، انجام گرفتن کارهای بندگان به قدرت و ارادۀ خداوند، اکتسابی، برای مِثال کسان را درم داد و تشریف و اسب / طبیعی ست اخلاق نیکو نه کسب (سعدی۱ - ۹۰)
نوعی الیاف محکم از جنس سلولز که برای ساختن طناب و ریسمان به کار می رود، گیاهی از خانوادۀ پنیرکیان که این الیاف از آن ساخته می شود و دانۀ آن به عنوان دارو مصرف می شود، کنب، قنّب، ژوت جانب، کرانه پناه، حمایت
نوعی الیاف محکم از جنس سلولز که برای ساختن طناب و ریسمان به کار می رود، گیاهی از خانوادۀ پنیرکیان که این الیاف از آن ساخته می شود و دانۀ آن به عنوان دارو مصرف می شود، کَنَب، قِنَّب، ژوت جانب، کرانه پناه، حمایت
پاره و قطعه ای از هرچیز. یقال اعطنی کسفه من ثوبک، یعنی بده به من قطعه ای از جامۀ خود. ج، کسف، کسف. جج، اکساف، کسوف. و گفته اند کسف و کسفه به یک معنی است و من قراء قوله تعالی ’کسفاً من السماء’ (قرآن 187/26). جعله واحداً و من قراء ’کسفاً جعله جمعاً. (ناظم الاطباء). قطعه ای از شیئی. ج، کسف، کسف ثم اکساف و کسوف. (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
پاره و قطعه ای از هرچیز. یقال اعطنی کسفه من ثوبک، یعنی بده به من قطعه ای از جامۀ خود. ج، کِسف، کِسَف. جج، اکساف، کسوف. و گفته اند کسف و کسفه به یک معنی است و من قراء قوله تعالی ’کِسفاً من السماء’ (قرآن 187/26). جعله واحداً و من قراء ’کِسَفاً جعله جمعاً. (ناظم الاطباء). قطعه ای از شیئی. ج، کِسف، کِسَف ثم اکساف و کسوف. (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
یکی از گونه های درخت افرا که در جنگلها شمال ایران فراوان است و جزو درختان نواحی مرتفع جنگلها است کرف کرکو تلین ککم کیکم چیت که پلت افرای صحرایی. (اسم)} قیرسوخته و گروهی سیم (نقرهء) سوخته را گویند و سیم درست بود: . {} زر گر فرو نشاند کرف سیه بسیم من باز برنشاندم سیم سره بکرف) (کسائی)
یکی از گونه های درخت افرا که در جنگلها شمال ایران فراوان است و جزو درختان نواحی مرتفع جنگلها است کرف کرکو تلین ککم کیکم چیت که پلت افرای صحرایی. (اسم)} قیرسوخته و گروهی سیم (نقرهء) سوخته را گویند و سیم درست بود: . {} زر گر فرو نشاند کرف سیه بسیم من باز برنشاندم سیم سره بکرف) (کسائی)