جدول جو
جدول جو

معنی کستبلا - جستجوی لغت در جدول جو

کستبلا
به هندی بزرقطونا است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استعلا
تصویر استعلا
برتری، غلبه، چیرگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استحلا
تصویر استحلا
شیرین دانستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استملا
تصویر استملا
درخواست با صدای بلند خواندن مطلبی تا بتوان آن را املا کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استبرا
تصویر استبرا
تخلیۀ کامل ادرار از مثانۀ مردان با فشردن مجرای آن، بازداشتن حیوان حلال گوشت از خوردن چیزهای نجس، برائت خواستن از وام یا عیب و تهمت، طلب برائت کردن، خودداری از نزدیکی با زن به منظور سپری شدن مدت حیض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استیلا
تصویر استیلا
مستولی شدن، دست یافتن، چیره شدن، پیروز شدن، چیرگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استبقا
تصویر استبقا
باقی گذاشتن، زنده گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استبطا
تصویر استبطا
کاهل شمردن، درنگ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستبرا
تصویر ستبرا
ضخامت، ستبری، کلفتی، گندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسیلا
تصویر کسیلا
پوست یا ساقۀ گیاهی شبیه روناس به رنگ سرخ تیره
فرهنگ فارسی عمید
(اِ رِلْ لا)
سرادا استرلا، (سلسلۀ ستاره) بلندترین سلسلۀ جبال پرتقال که از سمت شمال شرقی با کوه مزاس که یکی از شعب سلسلۀ گاته در اسپانیا میباشد مربوطست و بسوی جنوب غربی امتداد مییابد. مرتفعترین قله اش کوه کنتاروو لگادو است که 1993 گز ارتفاع دارد و در اکثر فصول سال از برف مستور است. آبهائی که از این سلسله جریان پیدا میکند بسه حوزه تقسیم میگردد: از جهت شمال بوسیلۀ نهر کوا به رود خانه دورو، و از جانب جنوب بتوسط نهر ززره به رود خانه تاج، و از سوی مشرق هم به رود خانه موندگو میریزد.
(پوردا...، (لنگرگاه ستاره) قصبه ایست در جهت جنوب شرقی برزیل در ایالت ریودوژانیرو در ساحل راست مصب ّ نهر اینومیریم که به خلیج ریودوژانیرو میریزد. در ازمنۀ سالفه وقتی عدّۀ نفوسش به 12000 تن بالغ میشده ولی در اثر پیداشدن راههای دیگر برای تجارت از اهمیت افتاده است
نهری در جمهوری کوسته ریکا از آمریکای وسطی. این نهر از جبال پیکوبلانکو و سروشیرپیو سرازیر و از اجتماع پنج نهر حاصل و بسوی مشرق روان و بدریای آنتیل میریزد
لغت نامه دهخدا
(گَ پَ)
به شدن از بیماری. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). از بیماری به شدن. (زوزنی). شفا یافتن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِلْ لا)
شهرکی به خطۀ ناوار شمال اسپانیا و جنوب غربی شهرستان بنبلونه (پامپلون). از نظر موقع جغرافیائی به تنگه های ناوار نزدیک و بدین مناسبت دارای اهمیت نظامی است، غوره مانندی برآوردن خرمابن بعد درودن خرما. (منتهی الارب). غوره گونه برآوردن نخل پس از چیدن خرمای آن
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ)
از: (ستبر، سطبر + ا، عمق) : و آن درازی نخستین را خاصه درازا خوانند و طول خوانند و دوم را پهنا و عرض خوانند و سوم را ستبر او عمق خوانند. (دانشنامۀ علایی ص 74). اماآنکه اندر جسم بود از درازا و پهنا و ستبرا آنچه معروفست آن نه صورت جسمست ولکن عرض بود اندر وی چنانکه پارۀ موم را بگیری و او را درازا بدستی کنی و پهنادو انگشت و ستبرا انگشتی. (دانشنامۀ علایی ص 75)
لغت نامه دهخدا
(کَ بُ)
کتبوغا. زین الدین... یکی از جملۀ اسرای مغول بود که در واقعۀ حمص بدست مسلمانان افتاد و سلطان قلاوون او را تربیت کرد. پس از کشته شدن الملک الاشرف سلطان شام وی به همدستی جمعی از ممالیک بیدرا (ب د) را که به سلطنت رسیده بود کشت و برادرش را به نام محمد به سلطنت رساند و خود نیابت سلطنت یافت اماعاقبت پس از دو سال حکمرانی در سال 696 هجری قمری از دست لاچین به دمشق گریخت. (تاریخ مغول ص 267 و 268)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
کربلاء:
دفتر پیش آر و بخوان حال آنک
شهره ازاو شد به جهان کربلاش.
ناصرخسرو.
هین مرو گستاخ در دشت بلا
هین مران کورانه اندر کربلا.
مولوی.
گفت دانم کز تجوع وز خلا
جمع آمد رنجتان زین کربلا.
مولوی.
یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه
یارب به خون پاک شهیدان کربلا.
سعدی.
تا زائر کربلای عشق تو شدم
از داغ همیشه کربلائی پوشم.
ملاطغرا (از آنندراج).
رجوع به کربلاء شود
لغت نامه دهخدا
اسم هندی عصفر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
دهی است از دهستان هیربخش مرکزی شهرستان اردبیل، کوهستانی است و897تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دست یافتن بر زبردست شدن، چیره شدن، بر، چیرگی غلبه، بودن کوکب در درجه ای از برخی که در آن برج و درجه او را حظی از حظوظ خمسه باشد، دست یابی، چیرگی دست یافتن بر زبردست شدن، چیره شدن، بر، چیرگی غلبه، بودن کوکب در درجه ای از برخی که در آن برج و درجه او را حظی از حظوظ خمسه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
ماندن خواهی، برجای خواهی، زنده گذاشتن بقای چیزی ا طلبیدن، بر جای بداشتن بر جا گذاشتن، زنده گذاشتن باقی گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
نوشتن خواستن، یاد نویساندن ازیاد چیزی نویسانیدن خواستن املا کردن، خواستن املا پرسیدن، یا استملا حدیث. خواستار گفتن حدیث شدن، از کسی برای نوشتن، ازیاد چیزی نویسانیدن خواستن املا کردن، خواستن املا پرسیدن، یا استملا حدیث. خواستار گفتن حدیث شدن، از کسی برای نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
سترگی خواهی، برتری جستن، برتری یافتن بلندی خواستن بلند گردیدن، بر بلندی بر آمدن، برتری جستن رجحان جستن، بزرگوار شدن، بلندی رفعت، بلندی خواستن بلند گردیدن، بر بلندی بر آمدن، برتری جستن رجحان جستن، بزرگوار شدن، بلندی رفعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجلا
تصویر استجلا
روشن ساختن نمایانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبلال
تصویر استبلال
به خواهی بهبود جویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبکا
تصویر استبکا
زاری خواهی گریه خواهی مویه خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسیلا
تصویر کسیلا
کسیله از کهیلا: هندی دارچین ختایی (سلیخه) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبرا
تصویر استبرا
طلب برائت کردن برائت ذمه خواستن پاکی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
منفرداً و بطور تنهایی، آزادانه خود سرانه به استقلال آزادانه، همیشه مستقلا کارهای خود را انجام میدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستبرا
تصویر ستبرا
گندگی درشتی کلفتی، سفتی غلضت، فربهی چاقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استلا
تصویر استلا
فر بهیدن گوسپندان اندوه به در کردن، شادانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحلا
تصویر استحلا
شیرین شمردن، شیرین خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیلا
تصویر استیلا
((اِ))
دست یافتن، چیرگی، غلبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستقلا
تصویر مستقلا
جداسرانه، خودسرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
آزادانه، بالاستقلال، خودمختارانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برتری، تسخیر، تسلط، تفوق، چیرگی، سلطه، سیطره، غلبه، قدرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد