جدول جو
جدول جو

معنی کسالی - جستجوی لغت در جدول جو

کسالی
(کُ / کَ / کِ لا/ کَ لی)
جمع واژۀ کسلان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کالی
تصویر کالی
نگهبان، محافظت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسالت
تصویر کسالت
سستی، بی حالی، رنجوری، بیماری، خستگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سسالی
تصویر سسالی
سیسالیوس، گیاهی شبیه رازیانه با تخم سبز رنگ به اندازۀ دانۀ گندم که در طب قدیم برای معالجۀ بعضی بیماری های ریه و معده به کار می رفته
سسالیوس، ساسالیوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلالی
تصویر کلالی
کوزه گری، سفال گری
فرهنگ فارسی عمید
(کَ لَ)
کاهل شدن. (آنندراج) (غیاث اللغات). کاهلی. (دهار). گرانی در حرکت و سستی و آهستگی و سنگینی، درماندگی و خستگی، بیماری و رنجوری. آزردگی. دلتنگی. دلگیری، گرفتگی و دل شکستگی، آشفتگی. پریشانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کبل بمعنی رسن و طناب و مراد از کبالی شاید بافنده و تابندۀ رسن باشد. (حاشیۀ دیوان ناصرخسرو) :
دین فخر تو است و ادب و خط و دبیری
پیشه ست چو حلاجی و درزی و کبالی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(کِ)
گلیم فروش. (السامی فی الاسامی) (دهار). جمعی به این نسبت شهرت دارند که عبابافی و عبافروشی را می رساند. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
شاعر مروزی، کنیۀ اوبنا بر نقل نظامی عروضی ابوالحسن و بنابر نقل آذر وهدایت ابواسحاق و لقبش مجدالدین است. مولدش مرو بوده است و خود وی باین امر اشارت دارد. در اواخر عهد سامانی و اوایل عهد غزنوی میزیسته است و عوفی وی را در شمار شعراء آل سبکتکین نام برده است. در آغاز کار شاعری مداح بود و از مدایحش قطعاتی در تذکره ها موجوداست، ولی در اواخر عمر پشیمان شد و در جایی گوید:
به مدحت کردن مخلوق روح خویش بشخودم
نکوهش را سزاوارم که جزمخلوق نستودم.
و از اینجا می توان گفت مواعظ کسائی مربوط به همین دوره از زندگانی اوست. از ممدوحان کسائی یکی عبیدالله بن احمد بن حسین عتبی است که در 365 ه. ق. به وزارت نوح بن منصور رسید و دیگر سلطان محمود غزنوی است. کسائی به مذهب تشیع معتقد بوده است. وی از استادان مسلم شعر عصر خویش بود و در ابداع مضامین و بیان معانی و توصیفات و ایراد تشبیهات مهارت و قدرت بسیار داشت و علاوه بر توصیفات و مدایح، مواعظ و حکمت راهم در شعر فارسی به کمال رساند و مقدمات ظهور شاعرانی چون ناصرخسرو را فراهم ساخت. ولادت کسائی به سال 341 ه. ق. بوده است اما وفات او بدرستی معلوم نیست. آنچه مسلم است تا سال 391هجری زنده بوده است و پنجاه سال داشته و این معنی از اشعار وی آشکار می شود. ناصرخسرو به اشعار کسایی نظر داشته است و حال آنکه این شاعر خودپسندی خاص دارد و آسان با کسی در نمی آمیزد و از اینجا پیداست که کسائی را ارجی و مقامی والا بوده است. در اشعار ناصرخسرو چنین می یابیم:
که دیبای رومی است اشعار من
اگرشعر فاضل کسائی کساست.
ناصرخسرو.
گر بخواب اندر کسائی دیدی این دیبای من
سوده کردی شرم و خجلت مر کسائی را کسا.
ناصرخسرو.
دیبۀ رومیست سخنهای او
گر سخن شهره کسائی کساست.
ناصرخسرو.
گر سخنهای کسائی شده پیرندو ضعیف
سخن حجت باقوت و تازه و برناست.
ناصرخسرو.
سوزنی نیز در اشاره به سخنان جاودانۀ کسائی می گوید:
کرد عتبی باکسائی همچنان کردار خوب
ماند عتبی از کسائی تا قیامت زنده نام.
سوزنی.
و نیز گوید:
باش ممدوح بسی شاعر که ممدوحان بسی
زنده نامند از دقیقی و کسائی و شهید.
بیتی چند از سخنان آبدار این شاعر به نقل از مجلد دوم گنج بازیافته گرد آوردۀ دکتر دبیرسیاقی اینجا نقل می شود:
به سیصدوچهل و یک رسید نوبت سال
چهارشنبه و سه روز باقی از شوال
بیامدم بجهان تا چه گویم و چه کنم
سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال
ستوروار بدین سان گذاشتم همه عمر
که برده گشتۀ فرزندم و اسیر عیال
بکف چه دارم از این پنجه شمرده تمام
شمار نامۀ با صد هزار گونه و بال
من این شمار به آخرچگونه فصل کنم
که ابتداش دروغ است و انتهاش خجال
درم خریدۀ آزم ستم رسیدۀ حرص
نشانۀ حدثانم شکار ذل سؤال
دریغ فر جوانی دریغ عمر لطیف
دریغ صورت نیکو دریغ حسن و جمال
کجا شد آن همه خوبی کجا شد آن همه عشق
کجا شد آن همه نیرو کجا شد آن همه حال
سرم بگونۀ شیر است و دل بگونۀ قیر
رخم بگونۀ نیل است و تن بگونۀ نال
نهیب مرگ بلرزاندم همی شب و روز
چو کودکان بد آموز را نهیب دوال
گذاشتیم و گذشتیم وبودنی همه بود
شدیم و شد سخن ما فسانۀ اطفال
ایا کسائی پنجاه بر تو پنجه گذارد
بکندبال ترا زخم پنجه و چنگال
توگر بمال و امل بیش از این نداری میل
جدا شو از امل و گوش وقت خویش بمال.
#
گل نعمتی است هدیه فرستاده از بهشت
مردم کریم تر شوداندر نعیم گل
ای گل فروش گل چه فروشی برای سیم ؟
وز گل عزیزتر چه ستانی به سیم گل ؟
#
دستش از پرده برون آمد چون عاج سپید
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه
پشت دستش به مثل چون شکم قاقم نرم
چون دم قاقم کرده سرانگشت سیاه.
#
ای ز عکس رخ تو آینه ماه
شاه حسنی و عاشقانت سپاه
هرکجا بنگری دمد نرگس
هرکجا بگذری برآید ماه
روی و موی تو نامۀ خوبیست
چه بود نامه جز سپید و سیاه ؟
به لب و چشم راحتی وبلا
به رخ و زلف توبه ای و گناه
دست ظالم زسیم کوته به
ای به رخ سیم زلف کن کوتاه.
#
مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر
بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار
آن کیست بدین حال و که بوده ست و که باشد
جز شیر خداوند جهان حیدر کرار
این دین هدی را به مثل دایره ای دان
پیغمبر ما مرکز وحیدر خط پرگار
علم همه عالم به علی داد پیمبر
چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار.
#
از خضاب من و از موی سیه کردن من
گر همی رنج خوری بیش خور و رنج مبر
غرضم زین نه جوانیست بترسم که ز من
خرد پیران جویند و نیابند اثر.
#
به جام اندر تو پنداری روان است
ولیکن گر روان دارد روانی
به ماهی ماند آبستن به مریخ
بزاید چون به پیش لب رسانی.
رجوع به تاریخ ادبیات در ایران از دکتر صفا ج 1 و لباب الالباب عوفی و چهارمقالۀ نظامی عروضی ومجمع الفصحاء ج 1 و سخن و سخنوران فروزانفر شود
لغت نامه دهخدا
(کِسْ سی لا)
یک نوع پوست درختی داروئی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
دهی است از دهستان هیربخش مرکزی شهرستان اردبیل، کوهستانی است و897تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
ناروایی متاع و کالا در بازار و بی رواجی و نداشتن خریدار. (ناظم الاطباء). عدم رواج. صاحب آنندراج گوید یاء مصدری به کساد ملحق کنند و بهمان معنی مصدری استعمال کنند از عالم (از قبیل) نقصان و نقصانی و جریان و جریانی. (آنندراج). کاسد بودن. بی رونقی و ناروایی:
چو زلف لیلیم آشفتگی است حاصل عمر
به ضعف طالعمجنون کسادی بازار.
واله هروی.
خطش برآمد وکالا در کسادی زد
که گفت ریش فروشد متاع مردم را.
واله هروی.
گرفت گرد کسادی متاع خوبی حیف
نشست آینۀ حسن را غبار دریغ.
علی نقی کمره ای (از آنندراج).
بر مراد دهد نخل نامرادی ما
هزار گونه رواج است در کسادی ما.
شانی تکلو (از آنندراج).
آراست چون کسادی دکان خویش را
سودای عشق سود و زیان را فروگرفت.
ظهوری (از آنندراج).
کسادیهای بازار بتان در خشم و کین باشد
شکست طاق ابرو دایم از چین جبین باشد.
معزفطرت.
در وطن نظمم ندارد قدر چون در نجف
از کسادی می برم این تحفه را جای دگر.
شفیع اثر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَسْ سا)
کار غسال. مرده شویی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
امیر عمید کمال الدین جمال الکتاب کمالی بخارایی از مشاهیر امرا و کتّاب عهد سلجوقی و از شاعران بزرگ زمان بوده است. نظامی عروضی او را به نام و عناوینی که آورده ایم ذکر کرده و اعجوبۀ دهر و نادرۀ ماوراءالنهر دانسته است. هدایت درباره عمید کمالی مطلب تازه ای ندارد. جز آنکه نام او را کمال بخارایی ثبت کرده و او را ممدوح انوری دانسته و گفته است ممدوح حکیم اوحدالدین انوری بوده است. رشید وطواط نیز یک بیت او را آورده و گفته است: ’کمال گوید نیکو، و از صفت قلم به مدح ممدوح آید و این تخلص کمالی خوب است و اعتقاد من آن است که در عرب و عجم هیچکس به از این تخلص نکرده است و این از کارهای کمال بدیع است. شعر:
رخ تیره سربریده نگونسار و مشک بار
گوید که نوک خامۀدستور کشورم’.
به هر حال جودت الفاظ و لطف معانی کمالی از قدیم مشهور و مورد اعتراف استادان شعر و ناقدان سخن بوده است. ممدوح وی در سخن معزالدین و الدنیا سنجربن ملکشاه بود. از اشعار اوست:
زلف نگار گفت که ازقیر چنبرم
شب صورت و شبه صفت و مشک پیکرم
ترکیبم از شب است وز روز است مرکبم
بالینم از گل است وز لاله ست بسترم
یا در میان ماه بود سال و مه تنم
یا بر کران روز بود روز و شب سرم
جنبان تر از هوایم و لرزان ترم ز آب
تیره ترم ز خاک و همیشه بر آذرم
با ورد همنشینم و با دود هم قرین
با زهره هم قرانم و با مه مجاورم...
(از تاریخ ادبیات در ایران، تألیف صفا ج 2 ص 681). و رجوع به لباب الالباب ج 1 صص 86 -91 و مجمع الفصحا ص 486 و 487 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
معرب سسالیوس که نباتی است به لغت یونانی. (منتهی الارب). مأخوذ از یونانی، انغوزه. (ناظم الاطباء). سسالیوس کاشم رومی بود و بعضی طبیبان گویند انجدان رومی است. (الابنیه عن حقائق الادویه)
لغت نامه دهخدا
(رُ لا)
گلۀ شتران. (آنندراج). در متنهای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه، در 17500 گزی خاور هشتیان، 95هزارگزی باختر ارابه رو حماملر به قولونجی، دره و سردسیر مالاریائی و دارای 46 تن سکنه است، آب از چشمه دارد، محصول آن غلات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است، صنایع دستی آن جاجیم بافی است وراه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
منسوب به غساله: و اگر قوت هاضمۀ جگرضعیف باشد اسهال غسالی بود، یعنی همچون آبی بود که گوشت تازه در وی شسته باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(غُ لا)
جمع واژۀ غسیله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غسیله. شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
از نواحی شمال یونان است. از طرف شمال به اولیمپ و از مغرب به پند و از جنوب به کوه اوتا و از مشرق به اوسا و په لیون محدود است. شهرهای اصلی این ناحیه عبارتند از ولو و لاریسا. این سرزمین را تسالیا نیز نامند و در حدود پنجاه هزار تن از سکنۀ آن مسلمانند ناحیۀ بسیار آبادان و پرمحصول است و عمده محصولات آنجا زیتون و توتون و غله است. در دشتهای سرسبز این سرزمین پرورش مواشی بسیار رایج است. درسال 1460 میلادی بتصرف ترکهای عثمانی درآمد و سپس بر طبق قرارداد برلن به دولت یونان واگذار گردید. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 667، 704، 747، 752، 753، 767، 768، 769، 774، 000 و ج 2 ص 1190، 1193، 1200، 1222، 1225، 1231، 1247، 1260، 000 و ج 3 ص 1978، 2027، 2032، 2049، 2163 000 و تمدن قدیم فوستل دوکلانژ و فرهنگ ایران باستان ص 236 و 275 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
کاهل شدن، سستی و آهستگی و دلشکستگی، رنجوری، بیماری، آزردگی، دلگیری
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل غسال مرده شویی. منسوب به غساله: و اگر قوت هاضمه جگر ضعیف باشد اسهال غسالی بود یعنی همچون آبی بود که گوشت تازه در وی شسته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالی
تصویر کالی
وامی که تاخیر افتد، نگاهبان
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی چتراک از گیاهان دارویی گیاهی است از تیره چتریان که دو ساله یا پایاست. برگهایش دارای بریدگیهای عمیق و گلهایش سفید یا قرمز است. این گیاه در مناطق خشک و معتدل اروپا و آسیا میروید و از ریشه آن جهت معالجه صرع استفاده میکنند سسالیوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیالی
تصویر کیالی
عمل و شغل کیال، دستمزدی که بوزن کننده محصول پردازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلالی
تصویر کلالی
منسوب به کلال، کوزه گر کاسه گر فخار: (با سنگ و تیغ دست کلالی چو یار شد خونریز تر چو استره آبدار شد)، (سیفی بدیعی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسادی
تصویر کسادی
مندک مندگی وازنش سرد بازاری کساد: (چو زلف لیلیم آشفتگی است حاصل عمر بضعف طالع مجنون کسادی بازار)، (واله هروی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کساله
تصویر کساله
کسالت در فارسی بی کاری تنبلی سستی ناخوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کحالی
تصویر کحالی
شغل و عمل کحال، علم بامراض چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالی
تصویر کالی
محافظت کننده، نگاهبان، متأخر، بیعانه، وامی که به تأخیر افتد و در پرداخت آن درنگ شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسالت
تصویر کسالت
((کَ لَ))
سستی، بیماری، رنجوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسادی
تصویر کسادی
بی رونقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسانی
تصویر کسانی
افرادی
فرهنگ واژه فارسی سره
بیماری، درد، عارضه، مرض، ناخوشی، نقاهت
متضاد: سلامت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی رواجی، بی رونقی، بی معاملگی، رکود
متضاد: رونق
فرهنگ واژه مترادف متضاد