گلیم و پلاس را گویند. (برهان). گلیم. (دهار). گلیم که آن را پوشند. (غیاث اللغات). کساء. رجوع به کساء شود: گر بخواب اندر کسائی دیدی این دیبای من سوده کردی شرم و خجلت مر کسائی را کسا. ناصرخسرو. پیش کف راد تست از غایت جود و سخا در شبه، دیبا رکو، اکسون کسا، اطلس گلیم. سوزنی
گلیم و پلاس را گویند. (برهان). گلیم. (دهار). گلیم که آن را پوشند. (غیاث اللغات). کساء. رجوع به کساء شود: گر بخواب اندر کسائی دیدی این دیبای من سوده کردی شرم و خجلت مر کسائی را کسا. ناصرخسرو. پیش کف راد تست از غایت جود و سخا در شبه، دیبا رکو، اکسون کسا، اطلس گلیم. سوزنی
در حاشیۀ مثنوی این لفظ به معنی دور و جدا نوشته شده است و در لطائف و غیره یافت نشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). ظاهراً صحیح کلمه گسال است. (از غیاث اللغات)
در حاشیۀ مثنوی این لفظ به معنی دور و جدا نوشته شده است و در لطائف و غیره یافت نشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). ظاهراً صحیح کلمه گسال است. (از غیاث اللغات)
گلیم. ج، اکسیه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). گلیم که آن را پوشند. ج، اکسیه. (آنندراج). جامه. (از اقرب الموارد). - حدیث کساء، حدیثی که شرح بهم گرد آمدن حضرت محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و جبرئیل را در زیر گلیمی کند و آن را برای استشفاء خوانند. (از یادداشت مؤلف). رجوع به حدیث و حدیث کساء شود. ، شیر سرشیر بسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چادر. (از منتهی الارب). تحول الکساء، چیزی در چادر نهاد و بر پشت برداشت. (منتهی الارب) مرکّب از: ک س و، جمع واژۀ کسوه و کسوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، رجوع به کسوه شود
گلیم. ج، اَکسیَه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). گلیم که آن را پوشند. ج، اکسیه. (آنندراج). جامه. (از اقرب الموارد). - حدیث کساء، حدیثی که شرح بهم گرد آمدن حضرت محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و جبرئیل را در زیر گلیمی کند و آن را برای استشفاء خوانند. (از یادداشت مؤلف). رجوع به حدیث و حدیث کساء شود. ، شیر سرشیر بسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چادر. (از منتهی الارب). تحول الکساء، چیزی در چادر نهاد و بر پشت برداشت. (منتهی الارب) مُرَکَّب اَز: ک س و، جَمعِ واژۀ کُسوه و کِسوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، رجوع به کسوه شود
گسار. گسارنده. خورنده باشد و امر به این معنی هم هست یعنی بخور لیکن این لفظ را به غیر از غمگسار و میگسار با چیزی دیگر ترکیب نکرده اند و نان گسار و آب گسار نگفته اند و با کاف فارسی مشهور است اما در مؤید الفضلاء با کاف تازی نوشته اند و اصح نیز این است چه کساردن که مصدر است در فرهنگ جهانگیری با کاف فارسی به معنی گذاشتن آمده است نه به معنی خوردن اﷲ اعلم. (برهان) (آنندراج). خورنده و تحمل کننده و همیشه این صفت با کلمه می و غم مرکب می گردد چنانکه گویند می گسار یعنی خورندۀ می و غمگسار یعنی تحمل کننده غم و اندوه. (ناظم الاطباء)
گسار. گسارنده. خورنده باشد و امر به این معنی هم هست یعنی بخور لیکن این لفظ را به غیر از غمگسار و میگسار با چیزی دیگر ترکیب نکرده اند و نان گسار و آب گسار نگفته اند و با کاف فارسی مشهور است اما در مؤید الفضلاء با کاف تازی نوشته اند و اصح نیز این است چه کساردن که مصدر است در فرهنگ جهانگیری با کاف فارسی به معنی گذاشتن آمده است نه به معنی خوردن اﷲ اعلم. (برهان) (آنندراج). خورنده و تحمل کننده و همیشه این صفت با کلمه می و غم مرکب می گردد چنانکه گویند می گسار یعنی خورندۀ می و غمگسار یعنی تحمل کننده غم و اندوه. (ناظم الاطباء)