جدول جو
جدول جو

معنی کریملو - جستجوی لغت در جدول جو

کریملو
(کَ)
تیره ای از ایل بهارلو از ایل خمسۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 86)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کریمه
تصویر کریمه
(دخترانه)
مؤنث کریم، بخشنده، سخاوتمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کریم
تصویر کریم
(پسرانه)
بخشنده، سخاوتمند، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیلو
تصویر کیلو
واحد اندازه گیری وزن، برابر با هزارگرم، کیلوگرم، پسوند متصل به واژه به معنای هزار مثلاً کیلوبایت، کیلومتر
فرهنگ فارسی عمید
میوۀ خوراکی گیاهی خزنده با گل های زرد رنگ که بیشتر در هند می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کریم
تصویر کریم
بخشنده، صاحب کرم، سخی، از نام ها و صفات خداوند، از صفات قرآن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کریمه
تصویر کریمه
گرانبها، برای مثال احجار کریمه، شریف، بزرگوار (زن)، هر یک از آیه های قرآن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
از ایلات ساکن اطراف خلخال آذربایجان و در جنگلهای اطراف آستارا زندگی می کنند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 108)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است جزء دهستان منجوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز. واقع در 9 هزارو پانصد گزی جنوب خداآفرین و 23هزارگزی راه شوسۀ اهر به کلیبر، با 135 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش کاغذکنان شهرستان خلخال، آب آن از دو رشته چشمه، محصول آنجا غلات و حبوب، صنایع دستی زنان آنجا گلیم و جاجیم بافی، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول. گرمسیری و دشتی است. از دوده کرملک بالا که 60 تن سکنه دارد و کرملک پائین که 50 تن سکنه دارد تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شبه جزیره ای است در جنوب روسیۀ شوروی و در شمال دریای سیاه کنار دریای آزوف به مساحت 26000 کیلومتر مربع. شهرهای عمده آن عبارتند از: سباستوپول و سمفروپول. این ناحیه از نواحی بسیار خوش آب و هوای کنارۀ دریای سیاه است
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
بنت احمد المروزی است و یکی از شیوخ بنام احمد بن علی بن ثابت بن احمد بن مهدی خطیب بغداد صحیح بخاری را در مدت پنج روز نزد این زن خواند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
کریمه. زن نیک خوی. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول ترکان عثمانی دختر را گویند چنانکه گویند کریمۀ شما و کریمۀ ایشان دختر شما و دختر ایشان. (یادداشت مؤلف). دختر. صبیه. فرزند مادینه: اما چنان باید که این دو کریمه از خاتونان باشند کریم الطرفین. (تاریخ بیهقی). امیر سبکتکین کریمه ای از کرایم او از بهر پسر خواسته بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 267). کریمه ای که به جلالت اصالت و کفایت کفات آراسته بود از بهر او بخواست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 397). کریمه ای از کرایم ناصرالدین که شقیقۀ روح او بود با چند کس از اطفال اولاد و احفاد... بدار فنا رحلت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 44) ، خاتون بیگم. (ناظم الاطباء) ، نیکو. خوب. پسندیده. (فرهنگ فارسی معین). شریف و عالی. (ناظم الاطباء) : مشتمل است بر بیان اخلاق کریمه. (اوصاف الاشراف بنقل فرهنگ فارسی معین).
- احجار کریمه، جواهر. گوهرها. جواهر قیمتی چون الماس و زمرد و یاقوت و لعل و غیره. (یادداشت مؤلف).
، هر آیه از آیات قرآن مجید. (فرهنگ فارسی معین). آیۀکریمه، آیات کریمه
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
کریمه. مؤنث کریم. ج، کرائم، کریمات. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و کرام. (اقرب الموارد) ، زن صاحب کرم. زن بخشنده. (فرهنگ فارسی معین) ، صاحب کرم. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مرد بسیارکرم و التاء للمبالغه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کریم بودن. حالت و عمل کریم:
دگر گفت کز ما چه نیکوتر است
که بر دانش بخردان افسر است
چنین داد پاسخ که آهستگی
کریمی و رادی و شایستگی.
فردوسی.
بچشمش همان خاک و هم سیم و زر
کریمی بدو یافته زیب و فر.
فردوسی.
اندرین گیتی بفضل و رادی او را یار نیست
جز کریمی و عطا بخشیدن او را کار نیست.
فرخی.
می گیر و عطابخش و نکو گوی و نکو خواه
این است کریمی و طریق ادب این است.
منوچهری.
آنکه زی اهل خرد دوستی عترت او
با کریمی نسبش تا بقیامت اثرست.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(کُ مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان هیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل. کوهستانی و معتدل است و 255 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی جزء دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان که در 51هزارگزی باخترقیدار و 36هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 258 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و بافتن گلیم و جاجیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل، واقع در هشت هزار گزی خاور گرمی و دوهزارگزی شوسۀ بیله سوار به گرمی، کوهستانی گرمسیر، دارای 7 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه. سکنۀ آن 174 تن است. آب آن از رود خانه لیلان و قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات و نخود و چغندرقند است. صنایع دستی زنان جاجیم بافی می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
در فرهنگ برهان قاطع و انجمن آراو جز آن نوشته اند: کریمان نام جد دوم رستم زال است که پدر نریمان باشد. و ولف در فهرست لغات شاهنامه و نیز فرهنگ آنندراج نوشته اند: نام یک پهلوان ایرانی که پدر نریمان بوده است. اما این معنی نادرست است و منشاء آن ظاهراً بیت زیر است از شاهنامه:
همان سام پور نریمان بود
نریمان گرد از کریمان بود.
(از یادداشت مؤلف).
در اینجا کریمان جمع کریم عربی است. رشیدی بیت زیر را از فردوسی شاهد آورده و انتساب آن بدان گویندۀ بزرگ مورد تأمل است:
به بالای سام نریمان بود
بمردی و زور کریمان بود.
(ازحاشیۀ برهان چ معین).
، نام شهر کرمان هم بوده است. (برهان). در مؤید گفته که نام شهر کرمان کریمان بوده و حذف شده به کرمان شهرت نموده است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نوعی آرایش گیسو. در نقشهای موجود از اردشیر کلاه وی مدور است و در آن گردن پوشی است به شکل گویی که پارچۀ نازکی آن را پوشیده است. این گوی در حقیقت یک نوع آرایش گیسوان (یا کلاه گیس) است که از بالای دیهیم بیرون آمده و هرتسفلد آن را کریمبوس نامیده و آن اغلب از پارچۀ ابریشمی که مرواریدنشان یا جواهرنشان است پوشیده شده. (از ایران در زمان ساسانیان ص 111 و 112)
لغت نامه دهخدا
این کلمه درعبارت زیر آمده است شاید به معنی درخور و قابل اعتنا: و چند معتمدخاص را با محفه و استر و مبلغی کریمند جهت خرجی به یزد فرستاده مولانا را طلب داشت. (تاریخ جدید یزد)
لغت نامه دهخدا
(کِ مِ)
دهی است از دهستان مصعبی بخش حومه شهرستان فردوس. کوهستانی و معتدل است و 644 تن سکنه دارد. محصول آن پنبه و زعفران و زیره و ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان هروآباد. کوهستانی و معتدل است و 145 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دهی است از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل. کوهستانی، گرمسیر است و 107 تن سکنه دارد. از رود خانه برزند آب می گیرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان چهاردولی بخش اسدآباد. واقع در 5هزارگزی شمال چنار عباس خان. کوهستانی، سردسیر. دارای 308 تن سکنه. آب آن از چشمه ها. محصول آنجا غلات و لبنیات و انگور و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ مِ لَ)
مصغر حرمل. درختی است مانندانار کوچک و برگ آن نرم تر از برگ انار است و ریزه های آن از ریزه های درخت عشر کوچک تر باشد، و چون خشک شود بصورت نرم تر از پنبه درآید که متکای شاهان از آن پر کنند و به اشراف هدیه کنند و آنرا باد به آسانی حمل میکند. (تاج العروس). و این همان نرم خاشاکی است که امروز آن را با آهک مخلوط کرده برای سفید کردن دیوار درون گرمابه ها بکار برند و آنرا در تهران لویی و در بروجرد کره پو خوانند
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نام یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان خرم آباد. این دهستان در شمال شهرستان واقع و حدود آن از شمال، بخش سلسله. از خاور، دهستان ده پیر. از باختر، سفیدکوه و دهستان ناوه کش و از جنوب، خرم آباد است. موقعیت طبیعی: تپه ماهور و کوهستانی. هوا: معتدل و سردسیر. آب آن از رود خانه خرم آباد و چشمه ها. بلندترین کوههای آن سیاه و سفیده کوه است و دارای 38 آبادی و حدود 6400 تن سکنه است. دیه های مهم آن سراب تلخ پیر حیاتی، پاپی خالدار بالا و قلعه نوریمله است. ساکنان از طایفۀ حسنوند و بیرالوندو طوایف مختلفند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرمو
تصویر کرمو
آنچه دارا کرم باشد کرمدار کرم خورده: میوه کرمو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریمه
تصویر کریمه
مونث کریم زن باگذشت مونث کریم: زن صاحب کرم زن بخشنده، زن نیک خوی: (وقتی شخصی به کریمه ای تزوج ساخت)، (مرز بان نامه)، نیکو خوب پسندیده: (... مشتمل است بر بیان اخلاق کریمه)، (اوصاف الاشراف)، هر آیه از آیات قرآن مجید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریمه
تصویر کریمه
((کَ مِ یا مَ))
زن صاحب کرم، زن نیک خوی، خوب، پسندیده
فرهنگ فارسی معین
از مکان های واقع در روستای زیارت در جنوب شهر گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان عشرستاق هزار جریب بهشهر، از توابع چهاردانگه
فرهنگ گویش مازندرانی
کرم مانند، خامه ای
دیکشنری اردو به فارسی