جدول جو
جدول جو

معنی کریشان - جستجوی لغت در جدول جو

کریشان
(کَ)
دهی است از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز. دشت و گرمسیری است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پریشان
تصویر پریشان
پراکنده، افشانده، آشفته، درهم برهم، شوریده
پریشان شدن: پراکنده شدن، آشفته شدن، مضطرب شدن
پریشان کردن: پراکنده کردن، آشفته کردن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
در حال پریشانی. در حال پریشیدن، پریش. پریشیده. پراشیده. پراکنده. متفرق. منتشر. متشتت. متخلخل. متقسم. صعصع: قردحمه، رای پریشان. فکر پریشان:
باد بیرون کن ز سر تا جمع گردی بهرآنک
خاک را جز باد نتواند پریشان داشتن.
سنائی.
روزگار ضایع و مال هدر و جواهر پریشان. (کلیله و دمنه).
گفت لیلی را خلیفه کاین توئی
کز تو مجنون شد پریشان و غوی.
مولوی.
گفت چندان مبالغه در وصف ایشان بکردی و سخنهای پریشان بگفتی. (گلستان). و دفتر از گفته های پریشان بشویم. (گلستان).
در هیأتش نظر می کرد صورت ظاهرش پاکیزه و صورت حالش پریشان. (گلستان).
مرا ز مستی و عشق است نام زلف تو بردن
که قصه های پریشان ز عشق خیزد و مستی.
اوحدی.
، درهم و برهم شده. بهم برآمده. مختلط. ژولیده. گوریده. پشولیده. بشوریده. شوریده. وژگال. آلفته. آشفته: از هم فروفشانده و از هم بازکرده و بیفکنده و بباد برداده. افشانده. شعواء (در موی و زلف) :
سیه گلیم شریعت سهیل زین زنیم
که هست ریش پریشان او چو سرخ گلیم.
سوزنی.
کی دهد دست این غرض یارب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما زلف پریشان شما.
حافظ.
آن ولایت را چون زلف بتان پریشان و مانند چشم خوبان خراب یافت. (روضهالصفا از کاترمر).
آنکه برهم زن جمعیت ما شد یارب
تو پریشان تر از آن زلف پریشانش کن.
؟
، مضطرب. متوحش. بدحال. بی حواس. سرگردان. سرگشته. متردد. مغموم. غمناک. المناک. دلتنگ. محزون، تنگدست. تهی دست. فقیر. بی چیز. بی مکنت. بی بضاعت. بدبخت.
- پریشان حدیث، حدیث پراکنده و بی اساس.
- پریشان خوردن، خوردن نه به اوقات معینۀ آن و آن مضر باشد. بی ترتیب خوردن.
- بخت پریشان، بخت بد. طالع بد. تقدیر ناسازگار:
اگر بزلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست.
حافظ.
- خوابهای پریشان، اضغاث احلام. که تأویل و تعبیر آن برای اختلاطها راست نیاید. خوابهای آشفته. خوابهای درهم و برهم.
- سخن پریشان، سخن بیهوده و بی معنی. هذیان. کلام مهجور. کلام بی ربط.
- گفتار پریشان، کلام هجر. کلام بی ترتیب. سخن بی نظام
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ابوحاتم گوید که کریبان فارسی جربّان است، بمعنی درع و جیب. (از المعرب جوالیقی ص 99). مأخوذ از گریبان است. رجوع به گریبان شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
بر حسب نسخۀ شاهنامۀ چاپ پاریس کروشان زمین آن سوی مرز چاچ است:
سپهدار ترکان از آن روی چاج
نشسته به آرام بر تخت عاج
بمرز کروشان زمین هرچه بود
ز برگ درخت وز کشت و درود
بخوردند یکسر همه بار و برگ
جهان را همی آرزوبود مرگ.
و در نسخ دیگر بجای این کلمه بر آن مرز کهسار... آمده است و در این صورت لغت و شاهد آن موضوعاً منتفی است. رجوع به شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1283 شود
لغت نامه دهخدا
اسم فارسی فروج است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
در فرهنگ برهان قاطع و انجمن آراو جز آن نوشته اند: کریمان نام جد دوم رستم زال است که پدر نریمان باشد. و ولف در فهرست لغات شاهنامه و نیز فرهنگ آنندراج نوشته اند: نام یک پهلوان ایرانی که پدر نریمان بوده است. اما این معنی نادرست است و منشاء آن ظاهراً بیت زیر است از شاهنامه:
همان سام پور نریمان بود
نریمان گرد از کریمان بود.
(از یادداشت مؤلف).
در اینجا کریمان جمع کریم عربی است. رشیدی بیت زیر را از فردوسی شاهد آورده و انتساب آن بدان گویندۀ بزرگ مورد تأمل است:
به بالای سام نریمان بود
بمردی و زور کریمان بود.
(ازحاشیۀ برهان چ معین).
، نام شهر کرمان هم بوده است. (برهان). در مؤید گفته که نام شهر کرمان کریمان بوده و حذف شده به کرمان شهرت نموده است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نام دریاچه ای است در سه فرسخی مشرق شهر کازرون فارس میانۀ بلوک کازرون و بلوک نامور. طول آن گاه از یک فرسخ و نیم بگذرد و پهنای آن نزدیک به نیم فرسخ است. در سال تقریباً پانصد من ماهی از آن صید کنند
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان قره طقان است که در بخش بهشهر شهرستان ساری واقع است و 600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
پراکنده، متشتت، متخلخل، پریش، فکر پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
((پَ))
ژولیده، آشفته، پراکنده، سرگردان، سرگشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
بی حواس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
مشوّشٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
Battered, Puzzled
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
battu, perplexe
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
pobity, zdezorientowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
আহত , বিভ্রান্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
избитый , озадаченный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
zerschlagen, verwirrt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
побитий , здивований
دیکشنری فارسی به اوکراینی
آشفته، نگران، آزاردهنده، گیج کننده، آشفته حال، پریشان، تکان دهنده
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
زخمی , پریشان
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
yıpranmış, şaşkın
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
kudhoofika, kamezea
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
破旧的 , 困惑的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
피폐한 , 당황한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
ぼろぼろの , 困惑した
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
מרוט , מבולבל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
घायल , उलझन में
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
เสียหาย , งุนงง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
geslagen, verward
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
maltrecho, perplejo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
maltrattato, perplesso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
espancado, perplexo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
terluka, bingung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی