ناز، اشاره با چشم و ابرو، غمزه، حرکات دل انگیز چشم و ابروی زیبا رویان، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های ماهور، نوا، همایون، سه گاه، چهارگاه و راست پنج گاه
ناز، اشاره با چشم و ابرو، غمزه، حرکات دل انگیز چشم و ابروی زیبا رویان، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های ماهور، نوا، همایون، سه گاه، چهارگاه و راست پنج گاه
کریمه. زن نیک خوی. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول ترکان عثمانی دختر را گویند چنانکه گویند کریمۀ شما و کریمۀ ایشان دختر شما و دختر ایشان. (یادداشت مؤلف). دختر. صبیه. فرزند مادینه: اما چنان باید که این دو کریمه از خاتونان باشند کریم الطرفین. (تاریخ بیهقی). امیر سبکتکین کریمه ای از کرایم او از بهر پسر خواسته بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 267). کریمه ای که به جلالت اصالت و کفایت کفات آراسته بود از بهر او بخواست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 397). کریمه ای از کرایم ناصرالدین که شقیقۀ روح او بود با چند کس از اطفال اولاد و احفاد... بدار فنا رحلت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 44) ، خاتون بیگم. (ناظم الاطباء) ، نیکو. خوب. پسندیده. (فرهنگ فارسی معین). شریف و عالی. (ناظم الاطباء) : مشتمل است بر بیان اخلاق کریمه. (اوصاف الاشراف بنقل فرهنگ فارسی معین). - احجار کریمه، جواهر. گوهرها. جواهر قیمتی چون الماس و زمرد و یاقوت و لعل و غیره. (یادداشت مؤلف). ، هر آیه از آیات قرآن مجید. (فرهنگ فارسی معین). آیۀکریمه، آیات کریمه
کریمه. زن نیک خوی. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول ترکان عثمانی دختر را گویند چنانکه گویند کریمۀ شما و کریمۀ ایشان دختر شما و دختر ایشان. (یادداشت مؤلف). دختر. صبیه. فرزند مادینه: اما چنان باید که این دو کریمه از خاتونان باشند کریم الطرفین. (تاریخ بیهقی). امیر سبکتکین کریمه ای از کرایم او از بهر پسر خواسته بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 267). کریمه ای که به جلالت اصالت و کفایت کفات آراسته بود از بهر او بخواست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 397). کریمه ای از کرایم ناصرالدین که شقیقۀ روح او بود با چند کس از اطفال اولاد و احفاد... بدار فنا رحلت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 44) ، خاتون بیگم. (ناظم الاطباء) ، نیکو. خوب. پسندیده. (فرهنگ فارسی معین). شریف و عالی. (ناظم الاطباء) : مشتمل است بر بیان اخلاق کریمه. (اوصاف الاشراف بنقل فرهنگ فارسی معین). - احجار کریمه، جواهر. گوهرها. جواهر قیمتی چون الماس و زمرد و یاقوت و لعل و غیره. (یادداشت مؤلف). ، هر آیه از آیات قرآن مجید. (فرهنگ فارسی معین). آیۀکریمه، آیات کریمه
شبه جزیره ای است در جنوب روسیۀ شوروی و در شمال دریای سیاه کنار دریای آزوف به مساحت 26000 کیلومتر مربع. شهرهای عمده آن عبارتند از: سباستوپول و سمفروپول. این ناحیه از نواحی بسیار خوش آب و هوای کنارۀ دریای سیاه است
شبه جزیره ای است در جنوب روسیۀ شوروی و در شمال دریای سیاه کنار دریای آزوف به مساحت 26000 کیلومتر مربع. شهرهای عمده آن عبارتند از: سباستوپول و سمفروپول. این ناحیه از نواحی بسیار خوش آب و هوای کنارۀ دریای سیاه است
پنجم سپل شتر و آن گردی سخت میان سینۀ اوست یا سینۀ هر ستور ذی خف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رحی زور شتر و گفته اند سینۀ هر ذی خف. (از اقرب الموارد) ، گروهی از مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
پنجم سپل شتر و آن گردی سخت میان سینۀ اوست یا سینۀ هر ستور ذی خف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رحی زور شتر و گفته اند سینۀ هر ذی خف. (از اقرب الموارد) ، گروهی از مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ناز و غمزه. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عشوه. شکنه. برزم. (ناظم الاطباء). غنج. غنج. غنج. (منتهی الارب). دلال. (یادداشت مؤلف) : ناز اگر خوب را سزاست بشرط نسزد جز تراکرشمه و ناز. رودکی. گه خرامش چون لعبتی کرشمه کنان بهر خرامش از او صدهزار غنج و دلال. فرخی. بینی آن چشم پر کرشمه و ناز که بدان چشم هیچ دلبر نیست. عنصری. گرچه به دست کرشمۀ تو اسیرم از سر کوی تو پای بازنگیرم. خاقانی. مرا به نیم کرشمه تمام کشتی و آنگه نظر ز کام دل من تمام بازگرفتی. خاقانی. در عشق فتوح چیست دانی از دوست کرشمۀ نهانی. خاقانی. دل و دین فداش کردم به کرشمه گفت نی نی سر و زر نثار ما کن که چنین بسر نیاید. خاقانی. آهوچشمی که هر زمانی کشتی به کرشمه ای جهانی. نظامی. شست کرشمه چو کماندار شد تیر نینداخته بر کار شد. نظامی. بیچاره دلم ز نرگس مستش صد توبه به یک کرشمه بشکستش. عطار. ای یک کرشمۀ تو صد خون حلال کرده روی چو آفتابت ختم جمال کرده. عطار. کرشمۀ تو شرابی به عاشقان پیمود که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد. حافظ. تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده. حافظ. غرض کرشمۀ حسن است ورنه حاجت نیست جمال دولت محمود را به زلف ایاز. حافظ. این تقویم تمام که با شاهدان شهر ناز و کرشمه بر سر منبر نمی کنم. حافظ. گرد کرشمه از کف نعلین خویش ریز آن توتیا به چشم سفیدرکاب کش. شیخ العارفین (از آنندراج). مضراب مطرب از رگ طنبور خون گشاد در خاطرش کرشمۀ ساقی خلیده ست. اسیر لاهیجی (از آنندراج). رخسار او به ناز و کرشمه هزار بار صد نکته روبرو به رخ ماه و خور گرفت. اسیر لاهیجی (از آنندراج). به یک کرشمه که بر جان زدی ز دست شدم دگر شراب مده ساقیا که مست شدم. امیرشاهی سبزواری (از آنندراج). کند عشق ار بکارت یک کرشمه ز چشمت خون تراود چشمه چشمه. ؟ (از آنندراج). ، اشاره به چشم و ابرو. (برهان) (از آنندراج) (از غیاث اللغات). چشمک و اشارۀ به چشم و ابرو. (ناظم الاطباء) : مخمور دو چشم تو که به یک غنج و کرشمه صد بار در خانه خمار شکسته. سوزنی. باز از کرشمه زخمۀ نو درفزوده ای درد نوم به درد کهن برفزوده ای. خاقانی. گاه از ستیزه گوش فلک برکشیده ای گاه از کرشمه دیدۀ اختر شکسته ای. خاقانی. کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه بر هدف میراند چون تیر. نظامی. چشمت به کرشمه خون من ریخت از قتل خطا چه غم خورد مست. سعدی. ای زلف تو هر خمی کمندی چشمت به کرشمه چشم بندی. سعدی. تا سحر چشم یار چه جادو کند که باز بنیادبر کرشمۀ جادو نهاده ایم. حافظ. ، گوشۀ چشم. (یادداشت مؤلف) : به غلامان دست پروردم به کرشمه اشارتی کردم. نظامی. و تمام آنگه شود به حقیقت که پسندیده آید در بارگاه شاه جهان... و به کرشمۀ لطف خداوندی مطالعه فرماید. (گلستان سعدی) ، در تداول عامه، قصد و آهنگ کاری. قصد و عمل. آهنگ و عمل. (یادداشت مؤلف) : چه خوش بود که برآید به یک کرشمه دو کار زیارت شه عبدالعظیم و دیدن یار. ؟ (یادداشت مؤلف). ، نغمۀ کوچک سه ضربی است و در اکثر دستگاهها و آوازها نواخته می شود. (فرهنگ فارسی معین)
ناز و غمزه. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عشوه. شکنه. برزم. (ناظم الاطباء). غَنج. غُنج. غُنُج. (منتهی الارب). دلال. (یادداشت مؤلف) : ناز اگر خوب را سزاست بشرط نسزد جز تراکرشمه و ناز. رودکی. گه خرامش چون لعبتی کرشمه کنان بهر خرامش از او صدهزار غنج و دلال. فرخی. بینی آن چشم پر کرشمه و ناز که بدان چشم هیچ دلبر نیست. عنصری. گرچه به دست کرشمۀ تو اسیرم از سر کوی تو پای بازنگیرم. خاقانی. مرا به نیم کرشمه تمام کشتی و آنگه نظر ز کام دل من تمام بازگرفتی. خاقانی. در عشق فتوح چیست دانی از دوست کرشمۀ نهانی. خاقانی. دل و دین فداش کردم به کرشمه گفت نی نی سر و زر نثار ما کن که چنین بسر نیاید. خاقانی. آهوچشمی که هر زمانی کشتی به کرشمه ای جهانی. نظامی. شست کرشمه چو کماندار شد تیر نینداخته بر کار شد. نظامی. بیچاره دلم ز نرگس مستش صد توبه به یک کرشمه بشکستش. عطار. ای یک کرشمۀ تو صد خون حلال کرده روی چو آفتابت ختم جمال کرده. عطار. کرشمۀ تو شرابی به عاشقان پیمود که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد. حافظ. تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده. حافظ. غرض کرشمۀ حسن است ورنه حاجت نیست جمال دولت محمود را به زلف ایاز. حافظ. این تقویم تمام که با شاهدان شهر ناز و کرشمه بر سر منبر نمی کنم. حافظ. گرد کرشمه از کف نعلین خویش ریز آن توتیا به چشم سفیدرکاب کش. شیخ العارفین (از آنندراج). مضراب مطرب از رگ طنبور خون گشاد در خاطرش کرشمۀ ساقی خلیده ست. اسیر لاهیجی (از آنندراج). رخسار او به ناز و کرشمه هزار بار صد نکته روبرو به رخ ماه و خور گرفت. اسیر لاهیجی (از آنندراج). به یک کرشمه که بر جان زدی ز دست شدم دگر شراب مده ساقیا که مست شدم. امیرشاهی سبزواری (از آنندراج). کند عشق ار بکارت یک کرشمه ز چشمت خون تراود چشمه چشمه. ؟ (از آنندراج). ، اشاره به چشم و ابرو. (برهان) (از آنندراج) (از غیاث اللغات). چشمک و اشارۀ به چشم و ابرو. (ناظم الاطباء) : مخمور دو چشم تو که به یک غنج و کرشمه صد بار در خانه خمار شکسته. سوزنی. باز از کرشمه زخمۀ نو درفزوده ای درد نوم به درد کهن برفزوده ای. خاقانی. گاه از ستیزه گوش فلک برکشیده ای گاه از کرشمه دیدۀ اختر شکسته ای. خاقانی. کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه بر هدف میراند چون تیر. نظامی. چشمت به کرشمه خون من ریخت از قتل خطا چه غم خورد مست. سعدی. ای زلف تو هر خمی کمندی چشمت به کرشمه چشم بندی. سعدی. تا سحر چشم یار چه جادو کند که باز بنیادبر کرشمۀ جادو نهاده ایم. حافظ. ، گوشۀ چشم. (یادداشت مؤلف) : به غلامان دست پروردم به کرشمه اشارتی کردم. نظامی. و تمام آنگه شود به حقیقت که پسندیده آید در بارگاه شاه جهان... و به کرشمۀ لطف خداوندی مطالعه فرماید. (گلستان سعدی) ، در تداول عامه، قصد و آهنگ کاری. قصد و عمل. آهنگ و عمل. (یادداشت مؤلف) : چه خوش بود که برآید به یک کرشمه دو کار زیارت شه عبدالعظیم و دیدن یار. ؟ (یادداشت مؤلف). ، نغمۀ کوچک سه ضربی است و در اکثر دستگاهها و آوازها نواخته می شود. (فرهنگ فارسی معین)
کوتاهانه یا بر یک پهلو دویدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کوتاهانه دویدن و یا بر یک پهلو دویدن. (ناظم الاطباء). و در نزد کسایی کردمه و کردحه بمعنی دویدن حماربر یک پهلو است. (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن قوم را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آماده و مهیا نمودن و تجهیز کردن. (ناظم الاطباء)
کوتاهانه یا بر یک پهلو دویدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کوتاهانه دویدن و یا بر یک پهلو دویدن. (ناظم الاطباء). و در نزد کسایی کردمه و کردحه بمعنی دویدن حماربر یک پهلو است. (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن قوم را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آماده و مهیا نمودن و تجهیز کردن. (ناظم الاطباء)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان میانه. کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 266 تن است. آب آن از چشمه، محصولش غلات، حبوب، برنج و پنبه و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان میانه. کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 266 تن است. آب آن از چشمه، محصولش غلات، حبوب، برنج و پنبه و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
مونث کریم زن باگذشت مونث کریم: زن صاحب کرم زن بخشنده، زن نیک خوی: (وقتی شخصی به کریمه ای تزوج ساخت)، (مرز بان نامه)، نیکو خوب پسندیده: (... مشتمل است بر بیان اخلاق کریمه)، (اوصاف الاشراف)، هر آیه از آیات قرآن مجید
مونث کریم زن باگذشت مونث کریم: زن صاحب کرم زن بخشنده، زن نیک خوی: (وقتی شخصی به کریمه ای تزوج ساخت)، (مرز بان نامه)، نیکو خوب پسندیده: (... مشتمل است بر بیان اخلاق کریمه)، (اوصاف الاشراف)، هر آیه از آیات قرآن مجید