پنجم سپل شتر و آن گردی سخت میان سینۀ اوست یا سینۀ هر ستور ذی خف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رحی زور شتر و گفته اند سینۀ هر ذی خف. (از اقرب الموارد) ، گروهی از مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
پنجم سپل شتر و آن گردی سخت میان سینۀ اوست یا سینۀ هر ستور ذی خف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رحی زور شتر و گفته اند سینۀ هر ذی خف. (از اقرب الموارد) ، گروهی از مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نام پرنده ای است دم دراز که در کناره های آب نشیند و دم جنباند و به عربی صعوه خوانند. (برهان) (آنندراج). کرکما. دم جنبانک. (فرهنگ فارسی معین) : خجسته را بجز از خردما ندارد گوش بنفشه را بجز از کرکرک نداردپاس. منوچهری. رجوع به صعوه، دم جنبانک و کرکما شود، عکه را هم گفته اند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به عکه شود، بعضی کرک را گویند که سلوی و بلدرچین باشد. (برهان) (آنندراج). کراک. (جهانگیری). رجوع به بلدرچین شود
نام پرنده ای است دم دراز که در کناره های آب نشیند و دم جنباند و به عربی صعوه خوانند. (برهان) (آنندراج). کرکما. دم جنبانک. (فرهنگ فارسی معین) : خجسته را بجز از خُردَما ندارد گوش بنفشه را بجز از کرکرک نداردپاس. منوچهری. رجوع به صعوه، دم جنبانک و کرکما شود، عکه را هم گفته اند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به عکه شود، بعضی کرک را گویند که سلوی و بلدرچین باشد. (برهان) (آنندراج). کراک. (جهانگیری). رجوع به بلدرچین شود
کره خر. جحش. تولب. جحشه. عیر. عفا. خداقی ّ. عهو. لکع. مسحل. عطعط. عفوه. هنبر. (یادداشت بخط مؤلف) : تا خرکره بودی آن میره بودی و من از غم تو می میر در پیر خری بمن رمیدی وآنگه گویی که من خر میر. سوزنی. مگر خواهد خر شاعر که از خرکرگان وز وی چو تیم خرفروشان می شود دیوان اشعارم. سوزنی. خر خمخانه را آزاد کردم دل خرکرگان را شاد کردم. سوزنی. گه گه که در افادت درسی کند شروع تا همچو خویش خرکره را درس خوان کند. کمال الدین اسماعیل (از آنندراج). - امثال: شب خرکره طاووس نماید، نظیر: در شب گربه سمور است. ، طفل نافهم. طفل احمق. (یادداشت بخط مؤلف)
کره خر. جحش. تولب. جحشه. عیر. عَفا. خُداقی ّ. عِهْو. لَکَع. مِسْحَل. عُطعُط. عِفوَه. هنبر. (یادداشت بخط مؤلف) : تا خرکره بودی آن میره بودی و من از غم تو می میر در پیر خری بمن رمیدی وآنگه گویی که من خر میر. سوزنی. مگر خواهد خر شاعر که از خرکرگان وز وی چو تیم خرفروشان می شود دیوان اشعارم. سوزنی. خر خمخانه را آزاد کردم دل خرکرگان را شاد کردم. سوزنی. گه گه که در افادت درسی کند شروع تا همچو خویش خرکره را درس خوان کند. کمال الدین اسماعیل (از آنندراج). - امثال: شب خرکره طاووس نماید، نظیر: در شب گربه سمور است. ، طفل نافهم. طفل احمق. (یادداشت بخط مؤلف)
در عبارت ذیل می نماید که نام نوعی پرنده باشد: و اندر دشتها و بیابانهای وی (هندوستان) جانوران گوناگونند چون پیل و کرگ و طاووس و کرکری و طوطک و شارک. (حدودالعالم)
در عبارت ذیل می نماید که نام نوعی پرنده باشد: و اندر دشتها و بیابانهای وی (هندوستان) جانوران گوناگونند چون پیل و کرگ و طاووس و کرکری و طوطک و شارک. (حدودالعالم)
استخوان نرمی را گویند که آن را توان خاییدن، مانند استخوان سرشانه و غیره که به عربی غضروف خوانند. (برهان) (آنندراج). کرکرک. کرکرانک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرکرانک و غضروف شود
استخوان نرمی را گویند که آن را توان خاییدن، مانند استخوان سرشانه و غیره که به عربی غضروف خوانند. (برهان) (آنندراج). کرکرک. کرکرانک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرکرانک و غضروف شود
داروئی است که آن را عاقر قرحا خوانند. باه را زیاد کند. (برهان) (ناظم الاطباء). و آن بیخ گیاهی باشد و به عربی عودالقرح گویند. (برهان). گویند اصل آن آکرکره بوده و لغت هندی است. (از آنندراج)
داروئی است که آن را عاقر قرحا خوانند. باه را زیاد کند. (برهان) (ناظم الاطباء). و آن بیخ گیاهی باشد و به عربی عودالقرح گویند. (برهان). گویند اصل آن آکرکره بوده و لغت هندی است. (از آنندراج)
به لغت بربری دوایی است که آن را عاقرقرحا خوانند و آن بیخ طرخون رومی است. (برهان) (آنندراج). کرکرهان. قرقرهان. به سریانی کرکرهان. آککرا. (فرهنگ فارسی معین). بیخی است شبیه به سنبل رومی و از آن سرختر و در جمیع افعال مانند عاقرقرحاست و از این جهت نزد بعضی اسم عاقرقرحاست نه دوای دیگر و نزد جمعی فاوانیاست. (تحفه). رجوع به عاقرقرحا و مترادفات کلمه شود
به لغت بربری دوایی است که آن را عاقرقرحا خوانند و آن بیخ طرخون رومی است. (برهان) (آنندراج). کرکرهان. قرقرهان. به سریانی کُرکُرهان. آککرا. (فرهنگ فارسی معین). بیخی است شبیه به سنبل رومی و از آن سرختر و در جمیع افعال مانند عاقرقرحاست و از این جهت نزد بعضی اسم عاقرقرحاست نه دوای دیگر و نزد جمعی فاوانیاست. (تحفه). رجوع به عاقرقرحا و مترادفات کلمه شود
گیاهی از جنس بابونه و از تیره مرکبان که گرد گلهای خشک شده آن کشنده حشرات است عاقر قرحا عقار کوهان فورسیون کج طرخون تاغندست کلیکان طرخون رومی برطرن برطلن
گیاهی از جنس بابونه و از تیره مرکبان که گرد گلهای خشک شده آن کشنده حشرات است عاقر قرحا عقار کوهان فورسیون کج طرخون تاغندست کلیکان طرخون رومی برطرن برطلن