نام پرنده ای است دم دراز که در کناره های آب نشیند و دم جنباند و به عربی صعوه خوانند. (برهان) (آنندراج). کرکما. دم جنبانک. (فرهنگ فارسی معین) : خجسته را بجز از خردما ندارد گوش بنفشه را بجز از کرکرک نداردپاس. منوچهری. رجوع به صعوه، دم جنبانک و کرکما شود، عکه را هم گفته اند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به عکه شود، بعضی کرک را گویند که سلوی و بلدرچین باشد. (برهان) (آنندراج). کراک. (جهانگیری). رجوع به بلدرچین شود
نام پرنده ای است دم دراز که در کناره های آب نشیند و دم جنباند و به عربی صعوه خوانند. (برهان) (آنندراج). کرکما. دم جنبانک. (فرهنگ فارسی معین) : خجسته را بجز از خُردَما ندارد گوش بنفشه را بجز از کرکرک نداردپاس. منوچهری. رجوع به صعوه، دم جنبانک و کرکما شود، عکه را هم گفته اند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به عکه شود، بعضی کرک را گویند که سلوی و بلدرچین باشد. (برهان) (آنندراج). کراک. (جهانگیری). رجوع به بلدرچین شود
گرگر. (آنندراج) (از انجمن آرا) (فرهنگ فارسی معین). یکی از نامهای خدای تعالی است جل جلاله. (برهان). نامی از نامهای خدای تعالی. (یادداشت مؤلف). نام خدای تعالی است. (انجمن آرا) (آنندراج). به لفظ پهلوی نام باری تعالی است. کامگر. (صحاح الفرس). نمی دانم معنی کرکر چیست، ولی از استعمال دقیقی پیداست که از اسماء صفات است نه ذات. گمان می کنم که کاف اول تازی و دومی پارسی باشد از ’کر’ بمعنی توان و قدرت و گر بمعنی مالک و دارا و معنی مجموع قدیر و قادر و توانا باشد. (یادداشت مؤلف). این کلمه در نسخۀ وفائی به معنی کامکار آمده و در ادات الفضلاء به هر دو کاف فارسی آمده و گفته است که به معنی صانعالصناعت است. (از یادداشتهای مؤلف). صورت مصحف گرگر و گروگر است. (حاشیۀ برهان) : چو بیچاره گشتند و فریاد جستند بر ایشان ببخشود یزدان کرکر. دقیقی. برآمد ز کوه آنگه آرام و جنبش بدو داد در دهر یزدان کرکر. ناصرخسرو. بی رنج به کام دل رسیده از یاری بخت و عون کرکر. مسعودسعد. ، بمعنی کامکار هم آمده است که پادشاه صاحب اقبال باشد. (برهان)
گرگر. (آنندراج) (از انجمن آرا) (فرهنگ فارسی معین). یکی از نامهای خدای تعالی است جل جلاله. (برهان). نامی از نامهای خدای تعالی. (یادداشت مؤلف). نام خدای تعالی است. (انجمن آرا) (آنندراج). به لفظ پهلوی نام باری تعالی است. کامگر. (صحاح الفرس). نمی دانم معنی کرکر چیست، ولی از استعمال دقیقی پیداست که از اسماء صفات است نه ذات. گمان می کنم که کاف اول تازی و دومی پارسی باشد از ’کر’ بمعنی توان و قدرت و گر بمعنی مالک و دارا و معنی مجموع قدیر و قادر و توانا باشد. (یادداشت مؤلف). این کلمه در نسخۀ وفائی به معنی کامکار آمده و در ادات الفضلاء به هر دو کاف فارسی آمده و گفته است که به معنی صانعالصناعت است. (از یادداشتهای مؤلف). صورت مصحف گرگر و گروگر است. (حاشیۀ برهان) : چو بیچاره گشتند و فریاد جستند بر ایشان ببخشود یزدان کرکر. دقیقی. برآمد ز کوه آنگه آرام و جنبش بدو داد در دهر یزدان کرکر. ناصرخسرو. بی رنج به کام دل رسیده از یاری بخت و عون کرکر. مسعودسعد. ، بمعنی کامکار هم آمده است که پادشاه صاحب اقبال باشد. (برهان)
درخت کاج را نیز گویند و به عربی صنوبر خوانند. (برهان). نوعی از کاج که آن را قمل قریش گویند. (فرهنگ فارسی معین). صنوبر صغار است که آن را قمل قریش نامند. (فهرست مخزن الادویه)
درخت کاج را نیز گویند و به عربی صنوبر خوانند. (برهان). نوعی از کاج که آن را قمل قریش گویند. (فرهنگ فارسی معین). صنوبر صغار است که آن را قمل قریش نامند. (فهرست مخزن الادویه)
نوعی از باقلا باشد و معرب آن جرجر است و به این معنی با گاف فارسی هم هست. (برهان). نوعی از باقلا. (ناظم الاطباء). کرکره. باقلا. (فرهنگ فارسی معین). اسم باقلی است. (فهرست مخزن الادویه)
نوعی از باقلا باشد و معرب آن جرجر است و به این معنی با گاف فارسی هم هست. (برهان). نوعی از باقلا. (ناظم الاطباء). کرکره. باقلا. (فرهنگ فارسی معین). اسم باقلی است. (فهرست مخزن الادویه)
بانگ آسیا. نام آواز آسیای دستی. (یادداشت مؤلف) ، بانگ نوعی خندیدن که از قهقهه آهسته تر باشد. حکایت صوت قسمی خندیدن. (یادداشت مؤلف). خنده نه به اعتدال و ممتد، آواز گرفتن پوست بعضی حبوبات با سودن آجرپاره ای بدان. (یادداشت مؤلف) ، نام آواز کشانیدن کفش پاره در پای بر زمین. (یادداشت مؤلف) ، کشیدن چیزی بر زمین که برداشتن او را کشنده نتواند. (یادداشت مؤلف). - امثال: کرکرش هم حساب است. (یادداشت مؤلف)
بانگ آسیا. نام آواز آسیای دستی. (یادداشت مؤلف) ، بانگ نوعی خندیدن که از قهقهه آهسته تر باشد. حکایت صوت قسمی خندیدن. (یادداشت مؤلف). خنده نه به اعتدال و ممتد، آواز گرفتن پوست بعضی حبوبات با سودن آجرپاره ای بدان. (یادداشت مؤلف) ، نام ِ آوازِ کشانیدن ِ کفش پاره در پای بر زمین. (یادداشت مؤلف) ، کشیدن چیزی بر زمین که برداشتن او را کشنده نتواند. (یادداشت مؤلف). - امثال: کرکرش هم حساب است. (یادداشت مؤلف)
در عبارت ذیل می نماید که نام نوعی پرنده باشد: و اندر دشتها و بیابانهای وی (هندوستان) جانوران گوناگونند چون پیل و کرگ و طاووس و کرکری و طوطک و شارک. (حدودالعالم)
در عبارت ذیل می نماید که نام نوعی پرنده باشد: و اندر دشتها و بیابانهای وی (هندوستان) جانوران گوناگونند چون پیل و کرگ و طاووس و کرکری و طوطک و شارک. (حدودالعالم)
استخوان نرمی را گویند که آن را توان خاییدن، مانند استخوان سرشانه و غیره که به عربی غضروف خوانند. (برهان) (آنندراج). کرکرک. کرکرانک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرکرانک و غضروف شود
استخوان نرمی را گویند که آن را توان خاییدن، مانند استخوان سرشانه و غیره که به عربی غضروف خوانند. (برهان) (آنندراج). کرکرک. کرکرانک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرکرانک و غضروف شود
قصبه ای به آذربایجان. حاصلش غله و پنبه و انگور و میوه باشد و در حدود آن ضیاءالملک نخجوانی پلی بر رود ارس ساخته و از جمله کبارابنیۀ خیر است. (نزهه القلوب چ دبیرسیاقی ص 102)
قصبه ای به آذربایجان. حاصلش غله و پنبه و انگور و میوه باشد و در حدود آن ضیاءالملک نخجوانی پلی بر رود ارس ساخته و از جمله کبارابنیۀ خیر است. (نزهه القلوب چ دبیرسیاقی ص 102)
پنجم سپل شتر و آن گردی سخت میان سینۀ اوست یا سینۀ هر ستور ذی خف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رحی زور شتر و گفته اند سینۀ هر ذی خف. (از اقرب الموارد) ، گروهی از مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
پنجم سپل شتر و آن گردی سخت میان سینۀ اوست یا سینۀ هر ستور ذی خف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رحی زور شتر و گفته اند سینۀ هر ذی خف. (از اقرب الموارد) ، گروهی از مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)