رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، قزح، سرویسه، توبه، سدکیس، ایرسا، تربیسه، رخش، نوسه، تیراژه، سرکیس، قوس و قزح، سرگیس، آزفنداک، آژفنداک، تیراژی، اغلیسون، سویسه، آلیسا، نوس، آفنداک، درونه، شدکیس، کلکم، ترسه، آدینده، نوشه، تویه، تربسه برای مثال فلک مر جامه ای را ماند ازرق / مر او را چون طرازی خوب کرکم (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۸)
رَنگین کَمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، قُزَح، سَرویسِه، توبِه، سَدکیس، ایرسا، تربیسِه، رَخش، نوسَه، تیراژِه، سِرکیس، قُوس و قَزَح، سَرگیس، آزفَنداک، آژفَنداک، تیراژی، اِغلیسون، سَویسِه، آلیسا، نوس، آفَنداک، دُرونِه، شَدکیس، کَلکَم، تُرسِه، آدیندِه، نوشَه، تویِه، تَربَسِه برای مِثال فلک مر جامه ای را مانَد ازرق / مر او را چون طرازی خوب کرکم (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۸)
رحم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، زهدان، بچّه دان، بوگان، پوگان، بوهمان، بویگان
رَحِم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، زَهدان، بچّه دان، بوگان، پوگان، بوهمان، بویگان
تخم گیاهی است که آن را دوسر گویند و در میان زراعت گندم وجو روید. گرم و خشک است در اول و دوم و محلل ورم خنازیر باشد و شیلم همان است. (برهان). نوعی از غله که دوسر نیز گویند. (ناظم الاطباء). در لهجۀ مردم گلپایگان گرگاس است. تخم یولاف که دوسر باشد. (فرهنگ فارسی معین). گیاه مهلک و مضری است که بعضی آن را دارنل دانند و یونانیان آن را ذرنیان دانند و اعراب آن را زوان گویند. خلاصه این سبزه همه جا در میان گندم روید و تماماً شبیه گندم است، بطوری که قبل از ظهور سنبل به سختی آن را از گندم تمیز می توان داد و دارای چند دانه در میان غلافهای معدود بر سنبل بلندی می باشد. اعراب آن را کوبیده غربال کنند و اگر چنانچه در میان گندم داخل شده نان ساخته شود اسباب دوار سر خواهد شد و بعضی اوقات مسهل است. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به دوسر شود، نزد بعضی اسم بزر شیلم است. (فهرست مخزن الادویه)
تخم گیاهی است که آن را دوسر گویند و در میان زراعت گندم وجو روید. گرم و خشک است در اول و دوم و محلل ورم خنازیر باشد و شیلم همان است. (برهان). نوعی از غله که دوسر نیز گویند. (ناظم الاطباء). در لهجۀ مردم گلپایگان گُرگاس است. تخم یولاف که دوسر باشد. (فرهنگ فارسی معین). گیاه مهلک و مضری است که بعضی آن را دارنل دانند و یونانیان آن را ذرنیان دانند و اعراب آن را زوان گویند. خلاصه این سبزه همه جا در میان گندم روید و تماماً شبیه گندم است، بطوری که قبل از ظهور سنبل به سختی آن را از گندم تمیز می توان داد و دارای چند دانه در میان غلافهای معدود بر سنبل بلندی می باشد. اعراب آن را کوبیده غربال کنند و اگر چنانچه در میان گندم داخل شده نان ساخته شود اسباب دوار سر خواهد شد و بعضی اوقات مسهل است. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به دوسر شود، نزد بعضی اسم بزر شیلم است. (فهرست مخزن الادویه)
زعفران. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). عربی زعفران. (غیاث اللغات). لیث گوید: آن زعفران است و ابوعمرو گوید کرکم و کرنب نباتی است که به زعفران مشابهت دارد. (ترجمه صیدنه). ابن سراج گوید: کرکم اعجمی است و زعفران است واحد آن کرکمه است. و در حدیث است: تغیر وجه جبریل حتی عاد کانه کرکمه. (از المعرب ص 219) ، بیخ ورس. (برهان). عصفر. (منتهی الارب) (آنندراج). عصفر و گفته اند شبیه آن است. کرکمه، پاره ای از آن. (از اقرب الموارد) ، زردچوبه. زرچوبه. هرد. (یادداشت مؤلف). عروق الصفر. دارزرد. (برهان ذیل دارزرد). نوعی از عروق صفر را نامند. (فهرست مخزن الادویه) ، بعضی گویند داروئی است که به زیره ماند. (ترجمه صیدنه) ، مصطکی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، علک. (اقرب الموارد) ، نزد بعضی مامیران است. (فهرست مخزن الادویه)
زعفران. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). عربی زعفران. (غیاث اللغات). لیث گوید: آن زعفران است و ابوعمرو گوید کرکم و کرنب نباتی است که به زعفران مشابهت دارد. (ترجمه صیدنه). ابن سراج گوید: کُرکُم اعجمی است و زعفران است واحد آن کرکمه است. و در حدیث است: تغیر وجه جبریل حتی عاد کانه کرکمه. (از المعرب ص 219) ، بیخ ورس. (برهان). عصفر. (منتهی الارب) (آنندراج). عصفر و گفته اند شبیه آن است. کرکمه، پاره ای از آن. (از اقرب الموارد) ، زردچوبه. زرچوبه. هَرد. (یادداشت مؤلف). عروق الصفر. دارزرد. (برهان ذیل دارزرد). نوعی از عروق صفر را نامند. (فهرست مخزن الادویه) ، بعضی گویند داروئی است که به زیره ماند. (ترجمه صیدنه) ، مصطکی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، علک. (اقرب الموارد) ، نزد بعضی مامیران است. (فهرست مخزن الادویه)
امام است کرامیه را. (منتهی الارب). امام کرامیه را گویند که قائلند به اینکه معبودشان مستقر بر عرش است و جوهر است. (از اقرب الموارد). محمد بن عبدالکریم سجستانی است او در ایام ظاهر خلیفه ظهور کرد و از روی نقل و خبر برای خدای تعالی بودن در زمان و مکان را اثبات می کرد. ابوالفتح بستی گوید: الفقه فقه ابی حنیفه وحداً والدّین دین محمد بن کرام. (از یادداشت مؤلف). رجوع به کرامیه و کرامیان شود
امام است کرامیه را. (منتهی الارب). امام کرامیه را گویند که قائلند به اینکه معبودشان مستقر بر عرش است و جوهر است. (از اقرب الموارد). محمد بن عبدالکریم سجستانی است او در ایام ظاهر خلیفه ظهور کرد و از روی نقل و خبر برای خدای تعالی بودن ِ در زمان و مکان را اثبات می کرد. ابوالفتح بستی گوید: الفقه فقه ابی حنیفه وحداً والدّین دین محمد بن کرام. (از یادداشت مؤلف). رجوع به کرامیه و کرامیان شود
جمع واژۀ کریم. بزرگواران. (از آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به ک-ریم شود، جمع واژۀ کریمه. (از اقرب الموارد). رجوع به کریمه شود، در تداول فارسی زبانان، بزرگان و مردان بزرگ وجوانمرد و بامروت و بلندهمت و اصیل و پاک نژاد و حلیم و مهربان و بلندمرتبت. (ناظم الاطباء) : عطای او نه ز دشمن برید و نه از دوست چنین بود ره آزادگان و خوی کرام. فرخی. نبیذ خور که به نوروز هر که می نخورد نه از گروه کرام است و نز عداد اناس. منوچهری. سپیده دم که وقت کار عام است نبیذ مشکبو رسم کرام است. منوچهری. بر نفس خویش به شکر خدای سود همی گیر برسم کرام. ناصرخسرو. خوی کرام گیر که حری را خوی کریم مقطع و مبدا شد. ناصرخسرو. وگر کریم شود آرزوت نام و لقب کریم وارت فعل کرام باید کرد. ناصرخسرو. جاودان ماند کریم از مدح شاعر زنده نام زین بود شاعرنوازی عادت و رسم کرام. سوزنی. هواخواه او گشته از جان و دل صغار و کبار و کرام و لئام. سوزنی. مدحت از گفتار شاعر محمل صدق است و کذب صدق در حق کرام و کذب در حق لئام. سوزنی. کاین آبنوس و عاج شب روز وروز و شب چون عاج و آبنوس شکافد دل کرام. خاقانی. بوددر غزنین امامی از کرام نام بودش میوۀ عبدالسلام. عطار (از مصیبت نامه). او چو ذوق راستی دید از کرام بی تکبر راستی را شد غلام. مولوی (مثنوی). - حسابش با کرام الکاتبین بودن، لاابالی و بی بند و بار و لاقید نسبت به اصول اخلاقی و غیره بودن. (یادداشت مؤلف) : تو پنداری که حاسد رفت و جان برد حسابش با کرام الکاتبین است. حافظ. - کرام الکاتبین، هر یک از دو فرشتۀ چپ و راست که ثبت اعمال آدمی کند: و ان علیکم لحافظین کراماً کاتبین. (قرآن 10/82-11). کشف الاسرار در تفسیراین دو آیه آرد: یعنی ملائکی که شما را نگاه میدارندو اعمالتان را در صحائف ثبت می کنند و چیزی از اعمال بنی آدم برایشان مخفی نماند. و گفته اند که منظور از ’کراماً’ یعنی شتاب میکنند در نوشتن حسنات و بازمی ایستند از نوشتن سیئات به امید استغفار و توبه پس مینویسند گناه و توبه را با هم. (از کشف الاسرار ج 1 ص 406). نفس مردم را خداوندان عقل از روی هوش برکشد تا با کرام الکاتبین همتا شود. ناصرخسرو. و صحیفه بر دست کرام الکاتبین. (ترجمه تاریخ یمینی ص 448)
جَمعِ واژۀ کریم. بزرگواران. (از آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به ک-ریم شود، جَمعِ واژۀ کریمه. (از اقرب الموارد). رجوع به کریمه شود، در تداول فارسی زبانان، بزرگان و مردان بزرگ وجوانمرد و بامروت و بلندهمت و اصیل و پاک نژاد و حلیم و مهربان و بلندمرتبت. (ناظم الاطباء) : عطای او نه ز دشمن برید و نه از دوست چنین بود ره آزادگان و خوی کرام. فرخی. نبیذ خور که به نوروز هر که می نخورد نه از گروه کرام است و نز عداد اناس. منوچهری. سپیده دم که وقت کار عام است نبیذ مشکبو رسم کرام است. منوچهری. بر نفس خویش به شکر خدای سود همی گیر برسم کرام. ناصرخسرو. خوی کرام گیر که حری را خوی کریم مقطع و مبدا شد. ناصرخسرو. وگر کریم شود آرزوت نام و لقب کریم وارت فعل کرام باید کرد. ناصرخسرو. جاودان ماند کریم از مدح شاعر زنده نام زین بود شاعرنوازی عادت و رسم کرام. سوزنی. هواخواه او گشته از جان و دل صغار و کبار و کرام و لئام. سوزنی. مدحت از گفتار شاعر محمل صدق است و کذب صدق در حق کرام و کذب در حق لئام. سوزنی. کاین آبنوس و عاج شب روز وروز و شب چون عاج و آبنوس شکافد دل کرام. خاقانی. بوددر غزنین امامی از کرام نام بودش میوۀ عبدالسلام. عطار (از مصیبت نامه). او چو ذوق راستی دید از کرام بی تکبر راستی را شد غلام. مولوی (مثنوی). - حسابش با کرام الکاتبین بودن، لاابالی و بی بند و بار و لاقید نسبت به اصول اخلاقی و غیره بودن. (یادداشت مؤلف) : تو پنداری که حاسد رفت و جان برد حسابش با کرام الکاتبین است. حافظ. - کرام الکاتبین، هر یک از دو فرشتۀ چپ و راست که ثبت اعمال آدمی کند: و ان علیکم لحافظین کراماً کاتبین. (قرآن 10/82-11). کشف الاسرار در تفسیراین دو آیه آرد: یعنی ملائکی که شما را نگاه میدارندو اعمالتان را در صحائف ثبت می کنند و چیزی از اعمال بنی آدم برایشان مخفی نماند. و گفته اند که منظور از ’کراماً’ یعنی شتاب میکنند در نوشتن حسنات و بازمی ایستند از نوشتن سیئات به امید استغفار و توبه پس مینویسند گناه و توبه را با هم. (از کشف الاسرار ج 1 ص 406). نفس مردم را خداوندان عقل از روی هوش برکشد تا با کرام الکاتبین همتا شود. ناصرخسرو. و صحیفه بر دست کرام الکاتبین. (ترجمه تاریخ یمینی ص 448)
دارویی است که آن را به عربی افواه الطیب و ضرو خوانند و آن نوعی از درخت بلوط است و در کوهستان یمن بسیار می باشد و صمغ آن را صمغ الکمکام خوانند و بعضی گویند پوست بیخ آن درخت و بعضی دیگر گویند کمکام صمغ آن درخت است. (برهان) (آنندراج). بنه. ضرو. (فرهنگ فارسی معین). و گویند کمکام برگ درخت صمغ ضرو است که کمکام خوانند. (ابن البیطار، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). برگ بطم، و بعضی گویند پوست بطم است و بعضی گویند علک بطم است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، صمغی است یا حسن لبه که شلم درخت ضرو است. (منتهی الارب). شکم درخت ضرو و یاپوست آن درخت. (ناظم الاطباء). صمغ درخت بنه. مصطکی. صمغ الکمکام. (فرهنگ فارسی معین) : صمغش را کمکام خوانند و آن... مانند لادن خوشبوی است و در عطریات بکار دارند. (نزهه القلوب)
دارویی است که آن را به عربی افواه الطیب و ضرو خوانند و آن نوعی از درخت بلوط است و در کوهستان یمن بسیار می باشد و صمغ آن را صمغ الکمکام خوانند و بعضی گویند پوست بیخ آن درخت و بعضی دیگر گویند کمکام صمغ آن درخت است. (برهان) (آنندراج). بنه. ضرو. (فرهنگ فارسی معین). و گویند کمکام برگ درخت صمغ ضرو است که کمکام خوانند. (ابن البیطار، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). برگ بطم، و بعضی گویند پوست بطم است و بعضی گویند علک بطم است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، صمغی است یا حسن لبه که شلم درخت ضرو است. (منتهی الارب). شکم درخت ضرو و یاپوست آن درخت. (ناظم الاطباء). صمغ درخت بنه. مصطکی. صمغ الکمکام. (فرهنگ فارسی معین) : صمغش را کمکام خوانند و آن... مانند لادن خوشبوی است و در عطریات بکار دارند. (نزهه القلوب)
اقحوان. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین). بابونج. مقارجه. رجل الدجاجه. بابونک. بابونق. (یادداشت مؤلف). شجرۀ مریم. بابونۀ گاوچشم. بابونۀ گاوی. (فرهنگ فارسی معین). گیاهی است از تیره مرکبان که دارای گونه های دوساله و پایا می باشد. ارتفاعش 30 تا80 سانتی متر است و معمولاً در کنار جاده ها و روی دیوارها و اماکن مخروب بحالت خودرو می روید. منشاء اولیۀ این گیاه را آسیای صغیر و بالکان نوشته اند، ولی امروزه در غالب نقاط آسیا و اروپا به فراوانی می روید (در اکثر نقاط ایران بخصوص در شمال فراوان است). برگهای گیاه مزبور نرم و به رنگ سبز روشن و دارای تقسیمات دندانه دار است. نهنج گل آن دارای یک قسمت مرکزی برنگ زرد محصور در گلهای زبانه ای سفیدرنگ است. قسمت مورد استفادۀ آن گلهای آن است. (فرهنگ فارسی معین)
اقحوان. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین). بابونج. مقارجه. رجل الدجاجه. بابونک. بابونق. (یادداشت مؤلف). شجرۀ مریم. بابونۀ گاوچشم. بابونۀ گاوی. (فرهنگ فارسی معین). گیاهی است از تیره مرکبان که دارای گونه های دوساله و پایا می باشد. ارتفاعش 30 تا80 سانتی متر است و معمولاً در کنار جاده ها و روی دیوارها و اماکن مخروب بحالت خودرو می روید. منشاء اولیۀ این گیاه را آسیای صغیر و بالکان نوشته اند، ولی امروزه در غالب نقاط آسیا و اروپا به فراوانی می روید (در اکثر نقاط ایران بخصوص در شمال فراوان است). برگهای گیاه مزبور نرم و به رنگ سبز روشن و دارای تقسیمات دندانه دار است. نهنج گل آن دارای یک قسمت مرکزی برنگ زرد محصور در گلهای زبانه ای سفیدرنگ است. قسمت مورد استفادۀ آن گلهای آن است. (فرهنگ فارسی معین)
زهدان. بچه دان. (برهان). بوکان. (جهانگیری). بوکام. (رشیدی). و صاحب فرهنگ رشیدی گوید: بخاطر میرسد که این لفظ بوکام به بای موحده و واو باشد. - انتهی. لیکن صحیح بوکان است
زهدان. بچه دان. (برهان). بوکان. (جهانگیری). بوکام. (رشیدی). و صاحب فرهنگ رشیدی گوید: بخاطر میرسد که این لفظ بوکام به بای موحده و واو باشد. - انتهی. لیکن صحیح بوکان است
نام یکی از دههاهزار جریب مازندرانست. (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی) : و از جوانب دیلمان و اشکور وطارم و خرکام کوتوالان می آمدند. (جهانگشای جوینی)
نام یکی از دههاهزار جریب مازندرانست. (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی) : و از جوانب دیلمان و اشکور وطارم و خرکام کوتوالان می آمدند. (جهانگشای جوینی)
دهی است از دهستان پشتکوه سورتیجی در بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری که در 7 هزارگزی خاوری کیاسر قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 185 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و رودخانه عالیکا و محصول آن غلات و مختصری برنج است و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 124 شود
دهی است از دهستان پشتکوه سورتیجی در بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری که در 7 هزارگزی خاوری کیاسر قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 185 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و رودخانه عالیکا و محصول آن غلات و مختصری برنج است و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 124 شود
دهی است از دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک. کوهستانی و سردسیر است و 951 تن سکنه دارد. این ده از دو محل بالا و پائین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک. کوهستانی و سردسیر است و 951 تن سکنه دارد. این ده از دو محل بالا و پائین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
قوس قزح را گویند. (برهان) (آنندراج). آژفنداک. (ناظم الاطباء). کمان رستم. (یادداشت مؤلف) : فلک مر جامه ای را ماند ازرق مر او را چون طرازی خوب کرکم. بهرامی
قوس قزح را گویند. (برهان) (آنندراج). آژفنداک. (ناظم الاطباء). کمان رستم. (یادداشت مؤلف) : فلک مر جامه ای را ماند ازرق مر او را چون طرازی خوب کرکم. بهرامی
دهی است از دهستان یعقوب وندپایی بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد. کوهستانی و گرمسیر است و 164 تن سکنه دارد و از طایفۀ خدمه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان یعقوب وندپایی بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد. کوهستانی و گرمسیر است و 164 تن سکنه دارد و از طایفۀ خدمه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
گیاهی است از تیره مرکبان که دارا گونه های دو ساله و پایا میباشد. ارتفاعش 30 تا 80 سانتیمتر است و معمولا در کنار جاده ها و روی دیوار ها و اماکن مخروب بحالت خود رو میروید. منشا اولی این گیاه را آسیای صغیر و بالکان نوشته اند ولی امروزه در غالب نقاط آسیا و اروپا بفراوانی میروید (در اکثر نقاط ایران خصوصا نواحی شمال فراوان است)، برگها گیاه مزبور نرم و برنگ سبز روشن و دارا تقسیمات دندانه دار است. نهنج گل آن دارا یک قسمت مرکزی برنگ زرد محصور در گلها زبانه یی سفید رنگ است. قسمت مورد استفاده آن گلها آنست اقحوان شجره مریم بابونه گاو چشم با بونه گاوی
گیاهی است از تیره مرکبان که دارا گونه های دو ساله و پایا میباشد. ارتفاعش 30 تا 80 سانتیمتر است و معمولا در کنار جاده ها و روی دیوار ها و اماکن مخروب بحالت خود رو میروید. منشا اولی این گیاه را آسیای صغیر و بالکان نوشته اند ولی امروزه در غالب نقاط آسیا و اروپا بفراوانی میروید (در اکثر نقاط ایران خصوصا نواحی شمال فراوان است)، برگها گیاه مزبور نرم و برنگ سبز روشن و دارا تقسیمات دندانه دار است. نهنج گل آن دارا یک قسمت مرکزی برنگ زرد محصور در گلها زبانه یی سفید رنگ است. قسمت مورد استفاده آن گلها آنست اقحوان شجره مریم بابونه گاو چشم با بونه گاوی