طایفه ای از طوایف ساکن قزوین که بنابه گفتۀ صاحب تاریخ گزیده از دودمان ابودلف عجلی بوده اند. (از تاریخ گزیده چ اروپا ج 1 ص 847). این طایفه را دلفیان می گفته اند و ستاره شناس و جغرافی دان معروف زکریا بن محمد بن محمود از این طایفه است. (از تاریخ ادبیات ایران تألیف ادوارد براون ترجمه علی اصغر حکمت ج 3 ص 116)
طایفه ای از طوایف ساکن قزوین که بنابه گفتۀ صاحب تاریخ گزیده از دودمان ابودلف عجلی بوده اند. (از تاریخ گزیده چ اروپا ج 1 ص 847). این طایفه را دلفیان می گفته اند و ستاره شناس و جغرافی دان معروف زکریا بن محمد بن محمود از این طایفه است. (از تاریخ ادبیات ایران تألیف ادوارد براون ترجمه علی اصغر حکمت ج 3 ص 116)
کراویا. قرنباد. زرنباد. (یادداشت مؤلف). کرویاء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). تخمی است که آن را زیرۀ رومی گویند و نانخواه همان است بر روی خمیر نان پاشند و خوردن آن به ناشتا قوّت معده دهد و کروبه و زنیان هم می گویند. (برهان) (از آنندراج). نانخواه. زنیان. (ناظم الاطباء). نوعی از زیره که مقوی معده است. (غیاث اللغات). به فارسی زیرۀ رومی و شاه زیره و قرنباد گویند از زیره درازتر و بالیده تر و مایل به زردی و با حدت و تلخی است. (تحفه) ، فراسیون. کراث جبلی. گندنای کوهی. (یادداشت مؤلف). گیاهی است بستانی او به قدر ذرعی و برگش مانند شبت و گلش سفید و بیخش مثل زردک و پختۀ او مأکول است و بری او قردماناست و گلش سفید مایل به کبودی می باشد و در سایر صفات مانند بستانی است. (تحفه). ظاهراً لغتی در کرابیه است که هم اکنون در جنوب خراسان متداول است و در تهران آن را زیرۀ سبز نامند. (از یادداشتهای لغت نامه) : و از شهر بردع ابریشم بسیار خیزد و استران نیک و روناس و شاه بلوط و کرویا. (حدود العالم). (عطارد دلالت دارد بر) ماش و باقلی و کرویا و گشنیز. (التفهیم). دست از دروغزن بکش و نان مخور باکرویا و زیره و آویشنش. ناصرخسرو. این است پند حجت و این است مغز دین و آرایش سخنش چو گشنیز و کرویاست. ناصرخسرو. اکنون نچرد گوزن در صحرا جز سنبل و کرویا و آویشن. ناصرخسرو. طعامهای لطیف زود گوارا... به بوی افزارها خوش کرده چون زیره وکرویا و دارچینی و نانخواه و زعفران. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و افزار دیگ، دارچینی و کرویا و شبت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به کراویا، شاه زیره و قردمانا شود. - کرویای بری، قردماناست گلش سفید مایل به کبودی می باشد. (تحفه). کرویا جبلیه. (یادداشت مؤلف). رجوع به قردمانا شود. - کرویای رومیه یا کرویای رومی، قردمانا. (یادداشت مؤلف) (از مفاتیح العلوم). - کرویای شامیه، قردمانا است. (یادداشت مؤلف). رجوع به قردمانا شود
کراویا. قرنباد. زرنباد. (یادداشت مؤلف). کَرَویاء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). تخمی است که آن را زیرۀ رومی گویند و نانخواه همان است بر روی خمیر نان پاشند و خوردن آن به ناشتا قوّت معده دهد و کروبه و زنیان هم می گویند. (برهان) (از آنندراج). نانخواه. زنیان. (ناظم الاطباء). نوعی از زیره که مقوی معده است. (غیاث اللغات). به فارسی زیرۀ رومی و شاه زیره و قرنباد گویند از زیره درازتر و بالیده تر و مایل به زردی و با حدت و تلخی است. (تحفه) ، فراسیون. کراث جبلی. گندنای کوهی. (یادداشت مؤلف). گیاهی است بستانی او به قدر ذرعی و برگش مانند شبت و گلش سفید و بیخش مثل زردک و پختۀ او مأکول است و بری او قردماناست و گلش سفید مایل به کبودی می باشد و در سایر صفات مانند بستانی است. (تحفه). ظاهراً لغتی در کرابیه است که هم اکنون در جنوب خراسان متداول است و در تهران آن را زیرۀ سبز نامند. (از یادداشتهای لغت نامه) : و از شهر بردع ابریشم بسیار خیزد و استران نیک و روناس و شاه بلوط و کرویا. (حدود العالم). (عطارد دلالت دارد بر) ماش و باقلی و کرویا و گشنیز. (التفهیم). دست از دروغزن بکش و نان مخور باکرویا و زیره و آویشنش. ناصرخسرو. این است پند حجت و این است مغز دین و آرایش سخنش چو گشنیز و کرویاست. ناصرخسرو. اکنون نچرد گوزن در صحرا جز سنبل و کرویا و آویشن. ناصرخسرو. طعامهای لطیف زود گوارا... به بوی افزارها خوش کرده چون زیره وکرویا و دارچینی و نانخواه و زعفران. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و افزار دیگ، دارچینی و کرویا و شبت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به کراویا، شاه زیره و قردمانا شود. - کرویای بری، قردماناست گلش سفید مایل به کبودی می باشد. (تحفه). کرویا جبلیه. (یادداشت مؤلف). رجوع به قردمانا شود. - کرویای رومیه یا کرویای رومی، قردمانا. (یادداشت مؤلف) (از مفاتیح العلوم). - کرویای شامیه، قردمانا است. (یادداشت مؤلف). رجوع به قردمانا شود
فرشتگان مقرب را گویند و ایشان را در عالم هیچ تعلق و تدبیر و تصرفی نیست. (برهان) (آنندراج) : پیش بزم مصطفی بین دعوت کروبیان عودسوزان آفتاب و عود کیوان آمده. خاقانی. شو بده انصاف خویش کز همه کروبیان حجرۀ روح القدس به ز تو مهمان نداشت. خاقانی. قلب و میمنه از کروبیان ملک و میسره از تواتر امداد سعادات فلک.... (جهانگشای جوینی). ما نتوانیم حق حمد تو گفتن با همه کروبیان عالم بالا. سعدی. به تهدید اگر برکشد تیغ حکم بمانند کروبیان صم و بکم. سعدی. درون خلوت کروبیان عالم قدس صریر کلک تو باشد سماع روحانی. حافظ. ای ملهمی که در صف کروبیان قدس فیضی رسد بخاطر پاکت زمان زمان. حافظ. رجوع به کروبی، کروبیون و کروبیم شود
فرشتگان مقرب را گویند و ایشان را در عالم هیچ تعلق و تدبیر و تصرفی نیست. (برهان) (آنندراج) : پیش بزم مصطفی بین دعوت کروبیان عودسوزان آفتاب و عود کیوان آمده. خاقانی. شو بده انصاف خویش کز همه کروبیان حجرۀ روح القدس به ز تو مهمان نداشت. خاقانی. قلب و میمنه از کروبیان ملک و میسره از تواتر امداد سعادات فلک.... (جهانگشای جوینی). ما نتوانیم حق حمد تو گفتن با همه کروبیان عالم بالا. سعدی. به تهدید اگر برکشد تیغ حکم بمانند کروبیان صم و بکم. سعدی. درون خلوت کروبیان عالم قدس صریر کلک تو باشد سماع روحانی. حافظ. ای ملهمی که در صف کروبیان قدس فیضی رسد بخاطر پاکت زمان زمان. حافظ. رجوع به کروبی، کروبیون و کروبیم شود
نام برادر پیران ویسه است. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اما ولف در فهرست شاهنامه نوشته نام پهلوان تورانی که پسر ویسه بود. (فهرست ولف) : یکی نامور ترک را کرد یاد سپهبد کروخان ویسه نژاد. فردوسی. رجوع به کروت شود
نام برادر پیران ویسه است. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اما ولف در فهرست شاهنامه نوشته نام پهلوان تورانی که پسر ویسه بود. (فهرست ولف) : یکی نامور ترک را کرد یاد سپهبد کروخان ویسه نژاد. فردوسی. رجوع به کروت شود
بر حسب نسخۀ شاهنامۀ چاپ پاریس کروشان زمین آن سوی مرز چاچ است: سپهدار ترکان از آن روی چاج نشسته به آرام بر تخت عاج بمرز کروشان زمین هرچه بود ز برگ درخت وز کشت و درود بخوردند یکسر همه بار و برگ جهان را همی آرزوبود مرگ. و در نسخ دیگر بجای این کلمه بر آن مرز کهسار... آمده است و در این صورت لغت و شاهد آن موضوعاً منتفی است. رجوع به شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1283 شود
بر حسب نسخۀ شاهنامۀ چاپ پاریس کروشان زمین آن سوی مرز چاچ است: سپهدار ترکان از آن روی چاج نشسته به آرام بر تخت عاج بمرز کروشان زمین هرچه بود ز برگ درخت وز کشت و درود بخوردند یکسر همه بار و برگ جهان را همی آرزوبود مرگ. و در نسخ دیگر بجای این کلمه بر آن مرز کهسار... آمده است و در این صورت لغت و شاهد آن موضوعاً منتفی است. رجوع به شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1283 شود
از اقلیم چهارم است (گیلان) و در قدیم شهری بزرگ بوده و اکنون وسط است و به آب و هوا مانند ولایات دیگر. (نزههالقلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 163). رجوع به ترجمه سفرنامۀ مازندران رابینو ص 197 شود
از اقلیم چهارم است (گیلان) و در قدیم شهری بزرگ بوده و اکنون وسط است و به آب و هوا مانند ولایات دیگر. (نزههالقلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 163). رجوع به ترجمه سفرنامۀ مازندران رابینو ص 197 شود
منسوب به کاوه، کاویانی، چون: اختر کاویان، چتر کاویان، درفش کاویان، رایت کاویان، (از یادداشتهای مؤلف) : با درفش کاویان و طاقدیس زر مشت افشار و شاهانه کمر، رودکی، بدو نیمه کرد اختر کاویان یکی نیمه بگرفت و رفت از میان، فردوسی، بیفتاد از دست ایرانیان درفش فروزندۀ کاویان، فردوسی، ببستند گردان ایرانیان بپیش اندرون اختر کاویان، فردوسی، کجا آن تیغ کآتش در جهان زد تپانچه بر درفش کاویان زد، نظامی، از جور دومار برنجوشم چون رایت کاویان ببینم، خاقانی، یا لعاب اژدهای حمیری بردرفش کاویان خواهم فشاند، خاقانی، پیش آمده روان فریدون گهرفشان تا زان گهر زمین علم کاویان شده، خاقانی، رجوع به کاویانی شود
منسوب به کاوه، کاویانی، چون: اختر کاویان، چتر کاویان، درفش کاویان، رایت کاویان، (از یادداشتهای مؤلف) : با درفش کاویان و طاقدیس زر مشت افشار و شاهانه کمر، رودکی، بدو نیمه کرد اختر کاویان یکی نیمه بگرفت و رفت از میان، فردوسی، بیفتاد از دست ایرانیان درفش فروزندۀ کاویان، فردوسی، ببستند گردان ایرانیان بپیش اندرون اختر کاویان، فردوسی، کجا آن تیغ کآتش در جهان زد تپانچه بر درفش کاویان زد، نظامی، از جور دومار برنجوشم چون رایت کاویان ببینم، خاقانی، یا لعاب اژدهای حمیری بردرفش کاویان خواهم فشاند، خاقانی، پیش آمده روان فریدون گهرفشان تا زان گهر زمین علم کاویان شده، خاقانی، رجوع به کاویانی شود
سنگی سبزرنگ، شفاف، صافی و ثقیل است. آن را کلس کنند چنانکه سفید شود، پس گرم و در شنگرف حل کنند تا همچون مغنیسا گردد و بلور به آتش کرده از این کرسیان بر او ریزند رنگش مثل یاقوت شود. (نزهه القلوب)
سنگی سبزرنگ، شفاف، صافی و ثقیل است. آن را کلس کنند چنانکه سفید شود، پس گرم و در شنگرف حل کنند تا همچون مغنیسا گردد و بلور به آتش کرده از این کرسیان بر او ریزند رنگش مثل یاقوت شود. (نزهه القلوب)
که ظاهراً مخففی از ’زررویان’ با دو راء مهمله. ولی ابوریحان در کتاب الجماهر فی الجواهر همه آن را زرویان با یک راء می آورد، در زابلستان بوده است: و فی زرویان بزابلسان (بدون تاء در نسخۀ چاپی). احجار یسمونها... (کتاب الجماهر چ هند ص 262، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در الجماهر چ هند ص 29، 217، 195، 238 زروبان و ص 216، 217، 233، 237، 242، 244، 245، 246، 262 زرویان آمده است. رجوع به زررویان شود
که ظاهراً مخففی از ’زررویان’ با دو راء مهمله. ولی ابوریحان در کتاب الجماهر فی الجواهر همه آن را زرویان با یک راء می آورد، در زابلستان بوده است: و فی زرویان بزابلسان (بدون تاء در نسخۀ چاپی). احجار یسمونها... (کتاب الجماهر چ هند ص 262، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در الجماهر چ هند ص 29، 217، 195، 238 زروبان و ص 216، 217، 233، 237، 242، 244، 245، 246، 262 زرویان آمده است. رجوع به زررویان شود
نام دریای بنطس است. صاحب حدود العالم آرد: او را دریای بنطس خوانند حد مشرق او حدود الان است و حد شمال جایها بجناک و خزران و مروات و بلغار اندرونی و قلاب است و از حد مغرب او ناحیت برجان است و از وی حد جنوب ناحیت روم است و درازای این دریا هزاروسیصد میل است اندر پهنای سیصدوپنجاه میل است. (حدود العالم). ظاهراً منسوب به کرزست. رجوع به کرز شود
نام دریای بنطس است. صاحب حدود العالم آرد: او را دریای بنطس خوانند حد مشرق او حدود الان است و حد شمال جایها بجناک و خزران و مروات و بلغار اندرونی و قلاب است و از حد مغرب او ناحیت برجان است و از وی حد جنوب ناحیت روم است و درازای این دریا هزاروسیصد میل است اندر پهنای سیصدوپنجاه میل است. (حدود العالم). ظاهراً منسوب به کرزست. رجوع به کرز شود
پارسی تازی گشته کاروانک چکرنه در برخی از واژه نامه ها (کبک) امده کبک، پرنده ایست از راسته پا بلندان که در حدود 12 گونه آن در سراسر کره زمین میزیند. این پرنده دارا جثه ای متوسط (باندازه یک سار) است و رنگ پر هایش زرد مخلوط با خرمایی و خاکستر یست
پارسی تازی گشته کاروانک چکرنه در برخی از واژه نامه ها (کبک) امده کبک، پرنده ایست از راسته پا بلندان که در حدود 12 گونه آن در سراسر کره زمین میزیند. این پرنده دارا جثه ای متوسط (باندازه یک سار) است و رنگ پر هایش زرد مخلوط با خرمایی و خاکستر یست