کرن. (برهان) (ناظم الاطباء). کرند. کرنده. کرنگ. (فرهنگ فارسی معین). اسبی را گویند که رنگ او مابین زرد و بور باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به کرن، کرند، کرنده و کرنگ شود
کرن. (برهان) (ناظم الاطباء). کرند. کرنده. کرنگ. (فرهنگ فارسی معین). اسبی را گویند که رنگ او مابین زرد و بور باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به کرن، کرند، کرنده و کرنگ شود
نام یکی از بلوکات اصفهان. (منتهی الارب). از بلوکات اسپاهان حد شمالی برخوار و دهق، شرقی نجف آباد، جنوبی لنجان و فریدن و غربی فریدن است، 95 قریه و در حدود 19352 تن جمعیت دارد. (یادداشت مؤلف)
نام یکی از بلوکات اصفهان. (منتهی الارب). از بلوکات اسپاهان حد شمالی برخوار و دهق، شرقی نجف آباد، جنوبی لنجان و فریدن و غربی فریدن است، 95 قریه و در حدود 19352 تن جمعیت دارد. (یادداشت مؤلف)
مقابل بیرون، میان چیزی یا جایی، دل، برای مثال تا توانی درون کس مخراش / کاندراین راه خارها باشد (سعدی - ۸۳)، کنایه از ضمیر، باطن، برای مثال درون ها تیره شد باشد که از غیب / چراغی برکند خلوت نشینی (حافظ - ۹۴۶)
مقابلِ بیرون، میان چیزی یا جایی، دل، برای مِثال تا توانی درون کس مخراش / کاندراین راه خارها باشد (سعدی - ۸۳)، کنایه از ضمیر، باطن، برای مِثال درون ها تیره شد باشد که از غیب / چراغی برکند خلوت نشینی (حافظ - ۹۴۶)
انجام دادن، عمل کردن داخل کردن، ریختن برای مثال همی خون دام و دد و مرد و زن / بگیرد کند در یکی آبزن (فردوسی - ۱/۷۷) وارد کردن بردن تکرار کردن سخنی، برای مثال بی دلی در همه احوال خدا با او بود / او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد (حافظ۲ - ۲۷۲) تبدیل کردن به چیز دیگر مثلاً پولهایش را دلار کرد مخلوط کردن، داخل کردن، آمیختن، سپری کردن، گذراندن، رساندن زمانی به زمان دیگر مثلاً شب را همین جا صبح کردم، پیدا کردن وضع یا حالتی خاص مبتلا شدن به بیماری، برای ساختن فعل لازم، پسوند متصل به واژه به معنای فعل متعدی و عبارت فعلی به کار می رود مثلاً لطف کردن، گریه کردن، کپی کردن، ساختن، برپا کردن یک بنا نوشتن، تالیف کردن برای مثال نامه ای کن به خط و طاعت خویش / علم عنوانش نقطها تکبیر (ناصرخسرو۱ - ۲۵۶) ساختن، درست کردن، آفریدن، خلق کردن برای مثال شربت نوش آفرید از مگس نحل / نخل تناور کند ز دانۀ خرما (سعدی۲ - ۳۰۳) گزاردن، به جا آوردن مصرف کردن، خرج کردن منصوب کردن، قرار دادن
انجام دادن، عمل کردن داخل کردن، ریختن برای مِثال همی خون دام و دد و مرد و زن / بگیرد کند در یکی آبزن (فردوسی - ۱/۷۷) وارد کردن بردن تکرار کردن سخنی، برای مِثال بی دلی در همه احوال خدا با او بود / او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد (حافظ۲ - ۲۷۲) تبدیل کردن به چیز دیگر مثلاً پولهایش را دلار کرد مخلوط کردن، داخل کردن، آمیختن، سپری کردن، گذراندن، رساندن زمانی به زمان دیگر مثلاً شب را همین جا صبح کردم، پیدا کردن وضع یا حالتی خاص مبتلا شدن به بیماری، برای ساختن فعل لازم، پسوند متصل به واژه به معنای فعل متعدی و عبارت فعلی به کار می رود مثلاً لطف کردن، گریه کردن، کپی کردن، ساختن، برپا کردن یک بنا نوشتن، تالیف کردن برای مِثال نامه ای کن به خط و طاعت خویش / علم عنوانْش نُقَطها تکبیر (ناصرخسرو۱ - ۲۵۶) ساختن، درست کردن، آفریدن، خلق کردن برای مِثال شربت نوش آفرید از مگس نحل / نخل تناور کند ز دانۀ خرما (سعدی۲ - ۳۰۳) گزاردن، به جا آوردن مصرف کردن، خرج کردن منصوب کردن، قرار دادن