شیپور بزرگ، نای جنگی، خرنای، کرنای، کارنای، نای رویین، نای ترکی، برای مثال زود آ که شود رزمگهت همچو قیامت / کوس تو و کرنای تو چون دم زدن صور (امیرمعزی - ۳۰۲)
شیپور بزرگ، نای جنگی، خَرنای، کَرنای، کارنای، نای رویین، نای تُرکی، برای مِثال زود آ که شود رزمگهت همچو قیامت / کوس تو و کرنای تو چون دم زدن صور (امیرمعزی - ۳۰۲)
طایفه ای از بابلیان که بنابه مندرجات کتیبۀ داریوش که در شوش به دست آمده است در حمل لوازم مورد نیاز قصر و ساختن آن سهمی داشته اند. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2 صص 1605- 1607 شود
طایفه ای از بابلیان که بنابه مندرجات کتیبۀ داریوش که در شوش به دست آمده است در حمل لوازم مورد نیاز قصر و ساختن آن سهمی داشته اند. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2 صص 1605- 1607 شود
گیاهی باشد که آن را هلندوز خوانند. (لغت فرس اسدی). گیاهی باشد دارویی و آن را هلندوز هم گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). گرپا. کربا. (از برهان). نوعی از ریباس است. (یادداشت مؤلف). کرپه. کرپاوان. شبدر. (فرهنگ فارسی معین). این کلمه را در فرهنگها به صورتهای زیر نیز ضبط کرده اند: کرپاوان، کزبار، کزبا، کزوا، کزیا، کریا. و خدای داناست که صحیح کدام است. (از یادداشت مؤلف) : پیش تیغ تو روز صف دشمن هست چون پیش داس نو کرپا. رودکی. اگر زفیض کفت رشحه ای بدی در ابر شدی زبرجد و فیروزه پیکر کرپا. عسجدی. رجوع به کرپه، کرپاوان و هلندوز شود در ترکی میوۀ دیررس و برۀ دیرزاد و مانند اینهاست، یعنی میوه ای که برخی درختان دوباره پس از سپری شدن هنگام میوه دهی خود می دهند یا بره ای که برخی گوسفندان دوباره در تابستان می زایند. ولی چون این گونه میوه ها و بره ها همیشه کوچکتر از دیگر میوه ها وبره ها می باشند از اینجا کرپا را به معنی کوچک بکار برده اند و هم اکنون در آذربایجان کرپه به همین معنی است. (از شهریاران گمنام ص 241). رجوع به کرپه شود
گیاهی باشد که آن را هلندوز خوانند. (لغت فرس اسدی). گیاهی باشد دارویی و آن را هلندوز هم گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). گرپا. کربا. (از برهان). نوعی از ریباس است. (یادداشت مؤلف). کرپه. کرپاوان. شبدر. (فرهنگ فارسی معین). این کلمه را در فرهنگها به صورتهای زیر نیز ضبط کرده اند: کرپاوان، کزبار، کزبا، کزوا، کزیا، کریا. و خدای داناست که صحیح کدام است. (از یادداشت مؤلف) : پیش تیغ تو روز صف دشمن هست چون پیش داس نو کرپا. رودکی. اگر زفیض کفت رشحه ای بدی در ابر شدی زبرجد و فیروزه پیکر کرپا. عسجدی. رجوع به کرپه، کرپاوان و هلندوز شود در ترکی میوۀ دیررس و برۀ دیرزاد و مانند اینهاست، یعنی میوه ای که برخی درختان دوباره پس از سپری شدن هنگام میوه دهی خود می دهند یا بره ای که برخی گوسفندان دوباره در تابستان می زایند. ولی چون این گونه میوه ها و بره ها همیشه کوچکتر از دیگر میوه ها وبره ها می باشند از اینجا کرپا را به معنی کوچک بکار برده اند و هم اکنون در آذربایجان کرپه به همین معنی است. (از شهریاران گمنام ص 241). رجوع به کرپه شود
مخفف کهیعص، (کاف ها یا عین صاد) که کلمه اول از نخستین آیۀ سورۀ مریم است، کهیعص ذکر رحمه ربک عبده زکریا: خاک مشکین که ز درگاه رسول آورده ست حرز بازوش چو الکهف و چو کاها بینند، خاقانی
مخفف کهیعص، (کاف ها یا عین صاد) که کلمه اول از نخستین آیۀ سورۀ مریم است، کهیعص ذکر رحمه ربک عبده زکریا: خاک مشکین که ز درگاه رسول آورده ست حرز بازوش چو الکهف و چو کاها بینند، خاقانی
دهی است از توابع علی آباد ساری. (سفرنامۀ مازندران تألیف رابینو ص 120). در فرهنگ جغرافیایی کروا ضبط و نوشته شده است: دهی است از دهستان علی آباد بخش مرکزی شهرستان قائم شهر. دشت، معتدل و مرطوب است، با 200 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از توابع علی آباد ساری. (سفرنامۀ مازندران تألیف رابینو ص 120). در فرهنگ جغرافیایی کُروا ضبط و نوشته شده است: دهی است از دهستان علی آباد بخش مرکزی شهرستان قائم شهر. دشت، معتدل و مرطوب است، با 200 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
کرنای. کرنی. نای که برای شنواندن مردم کر بکار رود. سماعه. (یادداشت مؤلف) ، نوعی از نفیر. (ناظم الاطباء). کره نای. خرنای. نوعی نفیر دراز که در قدیم در رزم بکار می رفت و اینک در ولایات شمالی ایران (مخصوصاً گیلان) به هنگام اقامۀمراسم عزاداری (عاشورا) بندرت استعمال میشود. (حاشیۀ برهان چ معین ج 3). یکی از اسباب موسیقی می باشد وبه هیئت شاخ نفیر ساخته شده است و در عیدها و زمان اعلان جنگ و غیره نواخته می شود. (از قاموس کتاب مقدس). بوق بلندتر از سرنا با دهانۀ فراخ. طول بوق گاه نزدیک یک گز و نیم است. (یادداشت مؤلف) : کوس حاج است که دیو از فزعش گردد کر زو چو کرنای سلیمان دم عنقا شنوند. خاقانی. ، آلتی است بادی و بلند که صدای آن بم است و چون سوراخ ندارد با انگشتان نواخته نشود و از این روی فقط برای دم دادن به کار می رود. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرنای شود
کرنای. کرنی. نای که برای شنواندن مردم کر بکار رود. سماعه. (یادداشت مؤلف) ، نوعی از نفیر. (ناظم الاطباء). کره نای. خرنای. نوعی نفیر دراز که در قدیم در رزم بکار می رفت و اینک در ولایات شمالی ایران (مخصوصاً گیلان) به هنگام اقامۀمراسم عزاداری (عاشورا) بندرت استعمال میشود. (حاشیۀ برهان چ معین ج 3). یکی از اسباب موسیقی می باشد وبه هیئت شاخ نفیر ساخته شده است و در عیدها و زمان اعلان جنگ و غیره نواخته می شود. (از قاموس کتاب مقدس). بوق بلندتر از سرنا با دهانۀ فراخ. طول بوق گاه نزدیک یک گز و نیم است. (یادداشت مؤلف) : کوس حاج است که دیو از فزعش گردد کر زو چو کرنای سلیمان دم عنقا شنوند. خاقانی. ، آلتی است بادی و بلند که صدای آن بم است و چون سوراخ ندارد با انگشتان نواخته نشود و از این روی فقط برای دم دادن به کار می رود. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرنای شود
دهی از دهستان مرودشت بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در 49 هزارگزی شمال زرقان کنار راه فرعی مرودشت به ابرج. دامنه، معتدل، مالاریایی. دارای 240 تن سکنۀ شیعۀ فارسی زبان. آب آن از قنات، محصول آن غلات و چغندر و حبوبات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان مرودشت بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در 49 هزارگزی شمال زرقان کنار راه فرعی مرودشت به ابرج. دامنه، معتدل، مالاریایی. دارای 240 تن سکنۀ شیعۀ فارسی زبان. آب آن از قنات، محصول آن غلات و چغندر و حبوبات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
به ناکام. به ناخواست. ناخواه. به زور. به ستم. جبراً. قهراً. قسراً. به زبردستی. به کراهت. به استکراه. به اکراه. مقابل طوعاً. (یادداشت مؤلف) : حکم شما را چه توان کرد که طوعاً او کرهاً واقع و مجری. (ترجمه تاریخ یمینی ص 456). وزیر این سخن بشنید طوعاً اوکرهاً بپسندید. (گلستان سعدی). رجوع به کره شود
به ناکام. به ناخواست. ناخواه. به زور. به ستم. جبراً. قهراً. قسراً. به زبردستی. به کراهت. به استکراه. به اکراه. مقابل طوعاً. (یادداشت مؤلف) : حکم شما را چه توان کرد که طوعاً او کرهاً واقع و مجری. (ترجمه تاریخ یمینی ص 456). وزیر این سخن بشنید طوعاً اوکرهاً بپسندید. (گلستان سعدی). رجوع به کره شود
کرکا. نام ناحیه ای است که در کتیبۀ داریوش اول پادشاه هخامنشی آمده و این پادشاه آن را از متصرفات خود دانسته است. جای کرخا بطور دقیق معلوم نیست، گروهی با گرجستان و گروه دیگر با کاریۀ آسیای صغیر منطبق دانسته اند، اما صاحب تاریخ ایران باستان آن را همان قرطاجنه که فنیقیها کرث خدشث می نامیدند پنداشته است. (از تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1452 و 1454). رجوع به قرطاجنه و کارتاژ شود
کرکا. نام ناحیه ای است که در کتیبۀ داریوش اول پادشاه هخامنشی آمده و این پادشاه آن را از متصرفات خود دانسته است. جای کرخا بطور دقیق معلوم نیست، گروهی با گرجستان و گروه دیگر با کاریۀ آسیای صغیر منطبق دانسته اند، اما صاحب تاریخ ایران باستان آن را همان قرطاجنه که فنیقیها کرث خدشث می نامیدند پنداشته است. (از تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1452 و 1454). رجوع به قرطاجنه و کارتاژ شود
نوعی نفیر دراز که در قدیم در رزم بکار میرفت و اینک در ولایات شمال ایران (مخصوصا گیلان) بهنگام اقامه مراسم عزا داری (عاشورا) بندرت بکار برده میشود، آلتی است بادی و بلند که صدای آن بم است و چون سوراخ ندارد با انگشتان نواخته نمیشود و از اینرو فقط برای دم دادن بکار میرود
نوعی نفیر دراز که در قدیم در رزم بکار میرفت و اینک در ولایات شمال ایران (مخصوصا گیلان) بهنگام اقامه مراسم عزا داری (عاشورا) بندرت بکار برده میشود، آلتی است بادی و بلند که صدای آن بم است و چون سوراخ ندارد با انگشتان نواخته نمیشود و از اینرو فقط برای دم دادن بکار میرود