جدول جو
جدول جو

معنی کرموک - جستجوی لغت در جدول جو

کرموک
فرد مبتلا به کرم کدو، میوه ی کرمو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرموک
تصویر فرموک
گردنا، نوعی اسباب بازی شبیه دوک که دور خود می چرخد، گلولۀ نخ که روی دوک پیچیده شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرمک
تصویر کرمک
کرم کوچک، نوعی کرم کوچک و سفید که انگل لولۀ گوارش است و با تخم ریزی در اطراف مخرج باعث خارش شدید می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کروک
تصویر کروک
سایه بان درشکه و اتومبیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رموک
تصویر رموک
بسیار رمنده، رم کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرپوک
تصویر کرپوک
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، کرباسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کربشه، کرفش، کرباشه، کرباشو، کلباسو
فرهنگ فارسی عمید
(کَ مَ)
دهی است از دهستان قشلاق بزرگ بخش گرمسار شهرستان محلات. جلگه ای و معتدل است و 466 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
پارچۀ گستردنی. (منتهی الارب). ’طنفسه’ و گلیم و فرش. (از اقرب الموارد). درنوک. و رجوع به درنوک شود
لغت نامه دهخدا
دهی است در مغرب ده نو از نواحی چهارجوی. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دهی است از توابع فردوس (تون) و غالباً آن را با ده دیگری در جنب آن بنام مصابی ’مصعبی’ نام می برند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مرکّب از: کرم + و، پسوند اتصاف و دارندگی، کرموندی. کرم زده. دارای کرم. کرم خورده. که در آن کرم باشد. که در وی کرم افتاده بود. مدوّد. (یادداشت مؤلف) ، حسود. رشگن. رشگین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَُ ئی یَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش طبس از شهرستان فردوس که در 20 هزارگزی شمال باختری طبس و 8 هزارگزی شمال باختری شوسۀ عمومی طبس به یزد قرار دارد. جلگه ای است گرمسیر که از قنات مشروب میشود و محصول عمده اش غله و کار مردم آن کشاورزی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ ئی یِ)
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقعدر 32 هزارگزی شمال خاوری بیرجند. هوای آن معتدل، دارای 62 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و بادام عناب و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. مزرعۀ کربلائی حسن میری و چشمه گل خوارجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
وادیی است میان نهر اردن و بحر لوط واقع در شام که به سبب جنگی که در عهد خلافت ابوبکرخلیفۀ اول در آنجا روی داد سخت مشهور است. خالد بن ولید فرماندۀ قوای اسلام با مرگ خلیفۀ اول و آغاز خلافت خلیفۀ ثانی از فرماندهی عزل و ابوعبیده بن جراح به جای وی منصوب گردید ولی خالد این فرمان را پنهان داشت و به جنگ ادامه داد و لشکر روم را بکلی درهم شکست و بعد به حضور ابوعبیده رفت و به منصب جدید او تهنیت گفت. جنگ یرموک پایان فتوح الشام است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 6). وادیی است به ناحیۀ شام یا موضعی است. و منه یوم الیرموک. (منتهی الارب). ناحیه ای است در شام و غزوۀ یرموک معروف است. (از لباب الانساب).
- یوم الیرموک، از جنگهای عصر اسلام است در ناحیه ای به همین نام که در شام واقع است و آن در سال سیزدهم هجرت میان مسلمین و روم روی داد و پس از آن ابواب شام بر روی عساکر اسلامی مفتوح گشت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از بلوک فاراب دهستان عمارلو از بخش رودبار شهرستان رشت. کوهستانی، معتدل و مرطوب است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کردوک هارا بعض محققین با کردها تطبیق کرده اند. گزنفون گویداین مردم بسیار رشیدند و هنوز تابع پادشاهان پارس نشده اند. از نوشتۀ گزنفون برمی آید که مسکن آنان در سرزمین کوهستانی و صعب بوده است و با ارمنستان سرحد مشترک داشته اند. (از تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1073). رجوع به تاریخ ایران باستان، کرد و پیوستگی نژادی وتاریخی او ص 91، کرد و کردو در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول. گرمسیری و دشتی است. از دوده کرملک بالا که 60 تن سکنه دارد و کرملک پائین که 50 تن سکنه دارد تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گروهۀ ریسمان ریسیده شده را گویند که بر دوک پیچیده شده باشد. (برهان) :
مشغول پنبه چرخ و ندانسته کآفتاب
فرموک اخترانش بدزدد زدوکدان.
اثیر اخسیکتی.
سراپایت یکی گردد چو فرموک
چو مردان ترک گیری پنبه و دوک.
عطار.
، چوبی را نیز گویند به اندام مخروطی که طفلان ریسمانی را بر آن پیچند و از دست گذارند تا روی زمین به چرخ درآید. (برهان). فرفروک. فرفر. فرفره. بادفر. رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
سقف درشکه و کالسکه و امثال آن که باز و بسته شود. قسمت فوقانی درشکه و کالسکه. (یادداشت بخط مؤلف). روسی است بمعنی سقف درشکه و اتومبیل که بتوان جمع کرد و گسترد. این کلمه در ترکی بمعنی دم آهنگری است
لغت نامه دهخدا
شهر زیبایی در شمال عراق. قلعۀ آن بر سر تلی واقع و خود شهر در اطراف قلعه قرار دارد. (حواشی جهانگشای نادری چ انوار ص 651). این شهر کردنشین و از مراکز استخراج و تصفیه نفت است. 65هزار تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
(کَ)
صاحب مهذب الاسماء آن را بمعنی داحوس آورده است. شاید کلمه مصحف کژدمک باشد. (یادداشت مؤلف). رجوع به ناخن پال شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
موش کور که شب پره و شبکور نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آرام کردن، ایستاییدن ایستاشدن، پاییدن (مواظب بودن) جانوری که زود رم کند رمنده
فرهنگ لغت هوشیار
کرم کوچک، تصغیر کرم یکی از کرمها طفیلی از راسته نماتود ها و از رده کرمها گرد که بدنی کوچک و باریک و سفید رنگ دارد. نر و ماده این جانور از هم جدا هستند. طول نر ها بین 5 تا 6 میلیمتر و ماده ها بطول 9 تا 12 میلیمترند. ماده تخمها خود را در چین های مخرج میریزد و بهمین سبب موجب خارش شدید میشود. خاراندن مخرج و آلوده شدن انگشتان سبب آلودگی ظروف و اشخاص باین انگل میگردد و در دختر بچه ها ممکنست کرم وار مهبل شود و ایجاد تحریک و ترشح کند و گاهی در پسر بچه ها نیز وارد مجرای ادرار میشود کرم سنجاقی او کسیور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کروک
تصویر کروک
از روسی چینتاک سقف در شکه و اتومبیل
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره نعناعیان که دو ساله است و برخی گونه های پایا نیز دارد. این گیاه بسیار معطر است و در حقیقت یکی از گونه های مریم گلی است و بر اثر پرورش وکشت های متوالی بارتفاعی بالغ بر یک متر وحتی بیشتر میرسد. مرموک در اکثر نقاط اروپا و آسیا (از جمله ایران) میروید. برگهایش متقابل و دارای دمبرگ مشخص و بطرز نامساوی دندانه دار و بزرگ و بیضوی و خشن است. گلهایش که سفید رنگ مایل به هستند ومعطر میباشند بوضع زیبایی در انتهای ساقه ظاهر میشوند. از تقطیر سر شاخه های گل دار این گیاه اسانس گیری میشود. در اسانس آن اترهای مختلف از قبیل اسکلارئول و سدرن وجود دارد. از برگهای مرموک در تداوی بعنوان مقوی و ضد تشنج و تسکین حملات سیاه سرفه و رفع نزله استفاده میکنند و بعلاوه از سرشاخه های گل دارش جهت معطر ساختن بعضی ورموت ها و شرابها و لیکورها استفاده میشود. اسانس آن در عطر سازی خصوصا ساختن ادوکلنی مصرف دارد
فرهنگ لغت هوشیار
گروهه ریسمان ریسیده که بر دوک پیچیده باشند، چوبی بشکل مخروط که کودکان ریسمان بدان پیچند و از دست گذارند تا در روی زمین بچرخ در آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرمو
تصویر کرمو
آنچه دارا کرم باشد کرمدار کرم خورده: میوه کرمو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرموک
تصویر فرموک
((فَ))
گروهه ریسمان ریسیده که در دوک پیچیده باشند، چوبی به شکل مخروط که کودکان ریسمان پیچند و از دست گذارند تا در روی زمین به چرخ درآید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رموک
تصویر رموک
((رَ))
جانوری که زود رم می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کروک
تصویر کروک
((کُ))
سقف درشکه و اتومبیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرمو
تصویر کرمو
((کِ))
کرم دار، کرم خورده
فرهنگ فارسی معین
((کِ مَ))
نوعی سوپاپ لاستیک دوچرخه که در موقع باد زدن به طور خودکار باز و بسته می شود و از خروج باد لاستیک جلوگیری می کند، نوعی کرم کوچک سفید رنگ که در چین های مخرج (خصوصاً انسان) تخم ریزی می کند
فرهنگ فارسی معین
نرماده، نرولاس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خارپشت
فرهنگ گویش مازندرانی