جدول جو
جدول جو

معنی کرمانشاه - جستجوی لغت در جدول جو

کرمانشاه
(کِ)
شهر کرمانشاه، شهر کرمانشاه یکی از شهرهای مهم باختر کشور و مرکز استان پنجم است. در زمان سلاطین ساسانی بنا شد و بانی آن بهرام چهارم، ملقب به کرمانشاه بود و به نام بانی آن نامیده شد. 47 درجه و 5 دقیقه طول و 24 درجه و 19 دقیقه عرض و 1410 متر از سطح دریا ارتفاع دارد. کرمانشاه در دامنۀ کوه سفید و 6هزارگزی جنوب رود خانه قره سو واقع شده است. هوای آن سرد و سالم و بری است. از ابنیۀ قدیم و قابل ملاحظه مسجد عمادالدوله، مسجد حاج محمدتقی، مسجدجامع، مسجد وکیل الدوله معروف به مسجد حاج شهبازخان، مسجد شاهزاده، تکیه معاون الملک و تکیۀ بیگلربیگی را میتوان نام برد. تصفیه خانه نفت ملی ایران در شمال خاوری این شهر کنار رود خانه قره سو ساخته شده که نفت خام از چاههای نفت شاه به آنجا می رسد و تصفیه می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). در اطراف شهر کتیبه ها و نقوش بسیار از دورۀ ساسانی موجود است. در زمان آل بویه بناهایی ساخته شده که همه خراب شده است.پس از جنگ حلوان قشون اسلام کرمانشاه را بدون مقاومت مسخر کرد و چون در سر راه شرق به غرب بود اهمیت یافت. از زمان صفویه به بعد که دولت عثمانی کردستان را تصرف کرد. کرمانشاه اهمیت بیشتری پیدا کرد و شاهان صفوی بخصوص شاه اسماعیل در آنجا استحکامات بسیار ساختند. طاق بستان در نزدیکی این شهر در کنار چشمۀ بزرگی ساخته شده است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 453). لقب این شهر دارالدوله است. (یادداشت مؤلف). قرمیسین. نام شهری و مدینه ای است. (برهان). نام شهری است مشهور از بناهای خسروپرویز و نشستنگاه او بوده است. گویند مکان مرتفعی به بلندی یکصد ذرع بشکل مربع برای پرویز ساخته بودند و سنگها را به سیخهای آهن چنان به یکدیگر متصل کرده که در میانۀ احجار دیده نمی شد و گمان می رفت که یکپارچه سنگ است و پس از اتمام آن عمارت آمدند خدمت او فغفور چین و خاقان ترک و ملک هند وقیصر ملک روم و جلوس کرد در آن عمارت خاصه که هزار درخت کرم یعنی رز انگور در آن کاشته بودند و جشنی خسروانه کرد با شاهان و کرم و بخشایشی فرمود با شاهان.الحاصل ایوان مداین و صورت پرویز و شیرین و شبدیز همه در آن ولایت است و قرمیسین معرب کرمانشاهان است. گویند اصل بنای کنگور از قبادبن پیروز بوده و کرمانشهان در آن کوره ساخته. (از آنندراج) (از انجمن آرا). شهرکی است (از جبال) بر ره حجاج انبوه و آبادان و با نعمت بسیار. (حدود العالم). آن را در کتب قرماسین نوشته اند. از اقلیم چهارم است طولش از جزایر خالدات ’فج’ و عرض آن از خط استوا ’لدک’، بهرام بن شاپور ذوالاکتاف ساسانی ساخت و قبادبن فیروز ساسانی تجدید عمارتش کرده، در او جهت خود عمارت عالیه ساخت و پسرش انوشیروان عادل در او دکه ای ساخت صد گز در صد گز و در یک جشن فغفور چین و خاقان ترک و رای هند و قیصر روم او را دستبوس کردند. شهری وسط بوده است اکنون دهی است و صفۀ شبدیز در آن حدود است و خسروپرویز ساخته و در صحرای آن باغی ساخته بود دو فرسنگ در دو فرسنگ و بعضی از آن مثمر گردانیده، چنانکه همه میوه های سردسیری و گرمسیری در او بودی و باقی چون میدانی به علفزار داشته و در او انواع حیوانات سرداده توالد و تناسل کردندی. (نزههالقلوب). رجوع به جغرافیای غرب ایران، کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او، مجمل التواریخ گلستانه، ایرانشهر ج 2، کرمانشاهان و کرمانشهان شود
لغت نامه دهخدا
کرمانشاه
(کِ)
ابن قراارسلان قادربیک. دومین تن از سلجوقیان کرمان که در 465 هجری قمری جلوس کرد. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به فرهنگ فارسی معین، تاریخ افضل صص 23-24، غزالی نامه ص 303 و مدخل سلجوقیان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وردانشاه
تصویر وردانشاه
(پسرانه)
نام جد مرداویج
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کرمانشاهی
تصویر کرمانشاهی
از مردم کرمانشاه، مربوط به کرمانشاه مثلاً لهجۀ کرمانشاهی، تهیه شده در کرمانشاه مثلاً روغن کرمانشاهی
فرهنگ فارسی عمید
بیمارستان کوچکی که بیش از دو سه تختخواب ندارد و بیماران سرپایی را معاینه می کند و به آن ها نسخه می دهد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان با 399 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه که در 15 هزارگزی شمال خاوری دیزگران واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 420 تن سکنه، آب آنجا از چشمه های متعدد و زه آب رود خانه محلی تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوبات و لبنیات و توتون و مختصری قلمستان است. شغل عمده مردم آنجا زراعت و صنایع دستی آنان قالیچه و جاجیم و گلیم بافی و راهش مال رو است. تابستان از طریق سنقر و گل سفید میتوان اتومبیل برد. این آبادی در دو محل بفاصله 3 هزارگز و بنام باقله علیا و باقله سفلی مشهور است و باقلۀ علیا 195 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اُ دِ کِ)
میرزا عباس... بنا بنوشتۀ صاحب مجمعالفصحا در روزگار خود از شاعران نام آور و از مداحان محمدشاه قاجار ومردی آرام و حلیم و در شاعری دارای طبعی متین و پخته بوده است. قصایدی داشته که جمع نکرده بوده است. هدایت چند قصیده از وی نقل کرده است. از اشعار اوست:
شتابان باد عنبربیز شد بر ساحت گلشن
خرامان ابر گوهرریز شد بر دامن دریا
یکی بیزان بگلشن توده های عنبر اشهب
یکی ریزان بدریا رشته های لؤلؤ لالا
چو مستان جام می بگرفت برکف لالۀ احمر
چو شاهان تاج زربنهاد بر سر نرگس شهلا...
وفات شاعر بنا بنوشتۀ فرهنگ سخنوران در سال 1288 ه. ق. اتفاق افتاده است. (از مجمعالفصحا چ سنگی ج 2 صص 68- 70 و فرهنگ سخنوران). و رجوع به این دو کتاب والذریعه قسم اول از جزء تاسع شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان با200 تن سکنه. محصول آن غلات، حبوب دیمی و لبنیات و آب آن از چاه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ مِ کِ)
میرزا کریم خان. از شاعران قرن سیزدهم بود. (از تذکره مدایح معتمدی نسخۀ خطی کتابخانه خصوصی حاج حسین نخجوانی از فرهنگ سخنوران) ، گردآمدن و مشورت و کنکاش کردن. (ناظم الاطباء). انتداء. (مصادر زوزنی). مجلس ترتیب دادن برای مشاوره یا کار دیگر:
یکی انجمن کرد با بخردان
بزرگان و بیدار دل موبدان
چه بینید گفت اندرین داستان
چه دارید یاد از گه باستان.
فردوسی.
سر تازیان سرو شاه یمن
می آورد و میخواره کرد انجمن.
فردوسی.
نبید آر و رامشگران را بخوان
بپیمای جام و بیارای خوان...
بساز انجمن کن بر این تخت من
چنان چون بود در خور بخت من.
فردوسی.
هفت کشور نمی کنند امروز
بی مقالات سعدی انجمنی.
سعدی.
داوری را دوش زانجم انجمن کرد آفتاب
وز سر اندیشه از هر در سخن کرد آفتاب.
؟ (از آنندراج).
، در بیت زیر از فردوسی ظاهراً به معنی ماتم ساختن آمده است:
چو شب کرد بر آفتاب انجمن
کدوی می و سنجد آورد زن.
(شاهنامه بروخیم ج 7 ص 2156).
و رجوع به انجمن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
دهی از دهستان میان دربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه است. دشتی سردسیر است که در 22هزارگزی شمال باختری کرمانشاه و 2هزارگزی باختر شوسۀ کردستان واقع است و 120 تن سکنه دارد. آب آن از چشمۀ محلی و چشمۀ خضرالیاس و محصول آن غلات و حبوبات و چغندر قند است و مردم آنجا بکار زراعت اشتغال دارند. در تابستان راه آنجا قابل عبور اتومبیل است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه که در 8هزارگزی شمال کرمانشاه و یکهزارگزی سرخه لیزه واقع است. دشت و سردسیر است و25 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
ناحیه ای است جنوب زین الدین و مغرب یزد. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان چمچال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاه که در 12هزارگزی جنوب صحنه و 12هزارگزی شوسۀ کرمانشاه به همدان واقع است. دشت، سرد و معتدل است و 66 تن سکنه دارد. آبش از گاماسیاب، محصولش غلات، حبوبات و توتون. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
محلی کنار راه همدان بکرمانشاه، میان همدان و چشمۀ قصبان در389000گزی تهران
لغت نامه دهخدا
(حِ)
دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاه. واقع در هیجده هزارگزی شمال باختری کنگاور دامنۀ امراله. ناحیه ای است کوهستانی. سردسیر. دارای 315 تن سکنه می باشد. فارسی، کردی زبانند. از چشمه و قنات کوچک مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، لبنیات. اهالی به کشاورزی، گله داری گذران می کنند. در زمستان گله دارها بحدود شاه آباد میروند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان ماهیدشت بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه که در 6 هزارگزی جنوب ماهیدشت، کنار رودخانه مرک واقع شده. زمینش دشت و هوایش سردسیری است. 325 تن سکنه دارد. آبش ازرودخانه مرک و قنات کوچک، محصولش غلات حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت است. تابستان راهش اتومبیل رو میباشد. در دو محل بفاصله 2/5 کیلومتر به علیا و سفلی مشهور است که سفلی در کنار رود مرک و نزدیک به ده سید نقی واقع شده است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ تِ)
دهی از دهستان سرقلعه (گرمسیر ولدبیگی) بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که در 7 هزارگزی شمال باختری سرقلعه، کنار راه فرعی باویسی به سرپل ذهاب واقع است. دشت و گرمسیر است و 350 تن سکنه دارد. آبش از چاه و سرآب سر قلعه. محصولش غلات، حبوبات دیمی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. در زمستان قریب 200 خانوار از ایل ولدبیگی برای زراعت و تعلیف احشام خود در اطراف این آبادی ساکن میشوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دینوربخش صحنۀ شهرستان کرمانشاه و در 25 هزارگزی شمال باختری صحنه و 2 هزارگزی باختر شوسۀ کرمانشاه به سنقر در دامنه واقع است، ناحیه ایست سردسیر و دارای 380 تن سکنه، آب آنجا از رود خانه جامیشاب تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و چغندر قند و توتون و حبوبات ومیوه و شغل مردم آنجا زراعت است، این آبادی در دو محل واقع شده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حُجْ جَ)
دهی است از دهستان میان دربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان در بیست وچهارهزارگزی شمال باختری کرمانشاهان و چهارهزارگزی شمال قزاقچی. دشت و سردسیر است. آب آن از چشمۀ خضرالیاس و محصول آن، غلات، حبوبات، چغندرقند، صیفی و برنج است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
محله ای است به نیشابور که آن را مربقه کرمانیه گویند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
سیمین، ازخاندان درانی افغانستان از 1207- 1216 میلادی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به طبقات سلاطین اسلام شود
لغت نامه دهخدا
(شَرْ)
لقب عام ملوک شروان. (آثار الباقیه). لقب پادشاهان شروان (به اران) که آنان را لیزان شاه و خرسان شاه نیز می خوانده اند. (از حدود العالم). منظور خاقان اکبرابوالهیجا فخرالدین منوچهربن فریدون شروانشاه و پسروی خاقان کبیر جلال الدین ابوالمظفر اخستان بن منوچهر است که پدر و پسر ممدوح خاقانی بوده اند:
چون عزم داری راه را چون دل دهی دلخواه را
فرمان شروانشاه را بر دل نگهبان دیده ام.
خاقانی.
یا گهرهایی که در افسر نشاند افراسیاب
پیش شروانشاه کیخسرو مکان افشانده اند.
خاقانی.
رجوع به شروانشاهان و دیوان خاقانی چ سجادی صفحۀ سی و شش وسی و هفت مقدمه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
محل درمان. جایی که بیمار را معالجه کنند، مطب. (یادداشت مرحوم دهخدا). کلینیک،به معنی مطب در بیمارستان، و آن قسمتی از بیمارستان است که دارای تختخواب است و یک سرپزشک آنرا اداره می کند. (از لغات فرهنگستان). مؤسسه ای برای تشخیص بیماری و درمان بیماران سرپائی. امروزه درمانگاهها بوسیلۀ بیمارستانهای عمومی یا خصوصی و سازمانهای صنعتی یا کارگری یا گروهی از پزشکان اداره میشوند. مبداء پیدایش درمانگاهها داروخانه هایی بوده است که به فقرا داروی رایگان میداده اند. در ایران از زمان های بسیار قدیم درمانگاههای رایگان وجود داشته مانند ’دارالشفای مشهد’. امروزه درمانگاههای بیمارستانها و مؤسسات خیریه غالباً مجانی است. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
کرمانشاهان. شهر کرمانشاه. شهری است مشهور که آن را کرمانشه نیز گویند:
به ده فرسنگ از کرمانشهان دور
نه از کرمانشهان بل از جهان دور.
نظامی.
به کرمان رسید از کنار جهان
ز کرمان درآمد به کرمانشهان.
نظامی.
رجوع به کرمانشاهان و قرمیسین شود
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رُ)
ابن نصیر بن فرخانشاه منجم. وی ایرانی است. درزمان دیالمه به بغداد سکونت جست. در علم نجوم خبیر و بر احوال و آثار و حوادث ستارگان عالم بود. چهار روز مانده به آخر جمادی الاولی سال 367 ه. ق. به بغداددرگذشت. (از تاریخ الحکماء قفطی چ لیپزیک ص 256)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
کرمانشهان. (از آنندراج). کرمانشاه:
پس از دوران دولتشه به کرمانشه یکی بنگر
چنان بینی مداین را که بی نوشیروانستی.
طالب آملی (از آنندراج).
رجوع به کرمانشهان، کرمانشاه، کرمانشاهان و قرمیسین شود
کرمانشاه. لقب بهرام بهرامیان است. رجوع به کرمانشاه شود:
چو بنشست بهرام بهرامیان
ببست از پی داد و بخشش میان
به تاجش زبرجد برافشاندند
همی نام کرمانشهش خواندند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کِ)
لقب بهرام بن شاپور بود. در ترجمه طبری آمده بهرام بن شاپور را کرمانشاه خواندند، زیرا که شاپور او را پادشاهی کرمان داده بود و به کودکی آنجا فرستاده بود. ابن بلخی می نویسد: بهرام بن شاپور ذی الاکتاف را از بهر آن کرمانشاه گفتندی که به روزگار پدرش و برادرش کرمان او داشت. (فارسنامۀ ابن بلخی چ اروپا ص 73) ، لقب بهرام بهرامیان است و او بهرام پسر بهرام پسر اورمزد پسر شاپور پسر اردشیر بابکان است که چهار ماه سلطنت کرد. (یادداشت مؤلف). پس از وفات بهرام دوم در سنۀ 203 میلادی پسرش وهرام سوم به تخت نشست، اما سلطنتش بیش از چهار ماه دوام نیافت نرسه پسر شاپور اول که عم پدر این پادشاه جوان بود طغیان کرد و غالب شد. (از ایران در زمان ساسانیان ص 257)
لغت نامه دهخدا
(کِ شَ)
شهرستان کرمانشاهان، یکی از شهرستان های بزرگ استان پنجم کشور است. از شمال به سنندج و از شمال خاور به اسدآباد همدان و از جنوب به شاه آباد و از خاور به شهرستان های نهاوند و تویسرکان و از جنوب خاوری به خرم آباد محدود است. شهرستان کرمانشاهان از بخشهای زیر تشکیل شده است: 1- بخش مرکزی شامل دهستانهای حومه، دروفرامان، پایروند خالصه، الهیارخانی، میان دربند، بیلوار و ماهیدشت علیا و سفلی. 2- بخش سنقر و کلیائی شامل دهستانهای کلیائی و فعله گری. 3- بخش کنگاور شامل دهستان کنگاور. 4- بخش صحنه شامل دهستانهای حومه، دینور، چمچمال و خدابنده لو. 5- بخش سنجابی شامل دهستان سنجابی. 6- بخش گوران شامل دهستان گوران قلخانی. 7- بخش ثلاث شامل دهستان باباجانی، قبادی و ولدبیگی. این شهرستان از 1505 ده تشکیل شده است و جمعیت آن نزدیک به 428000 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). از شمال محدود است به کوههایی که فاصله بین روددیاله و گاماساب می باشد، از مشرق به کوههای کنگاور، از جنوب به کوههای کلهر و از مغرب به خاک عراق و شامل دو ناحیۀ متمایز است: اول ناحیۀ جلگه ای که بکلی نواحی آن مختلف است. چین خوردگیهای این قسمت نسبتاً منظم تر از کردستان و امتدادشان از شمال به جنوب شرقی و مانند دیواری قرار گرفته است. اراضی آن دارای جنگلهای وسیع و معادن بسیار است. مطابق تحقیقات معلوم شده که کرمانشاه مرکز قوم مادی بوده و بعد از زمان اشکانیان نیز اهمیّت داشته و از زمان ساسانیان آن را ایالت ماه مینامیدند و در ابتدای دورۀ اسلامی خرابه های شهر کامبادم در شمال شهر کرمانشاه یافت شده. تقسیمات حکومتی کرمانشاهان از قرار ذیل است: 1- کرمانشاه و حومه. 2- سنقر کلیائی. 3- میان دربند و بالا دربند. 4- دینور. 5- کنگاور. 6- ماهیدشت و هارون آباد و فیروزآباد. 7- کرند. 8- ذهاب و قصر. 9- هرسین. (از فرهنگ جغرافیای سیاسی کیهان). و رجوع به کرمانشاه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
منسوب به کرمانشاه. از مردم کرمانشاه. (فرهنگ فارسی معین) ، ساخته و پرداخته یا حاصل از ناحیۀ کرمانشاه، چون: گیوۀکرمانشاهی و روغن کرمانشاهی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
پادشاه شروان و آن عنوان امرای ناحیه شروان - که در مشرق رود کورا و مغرب بحر خزر قرار دارد - می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمانگاه
تصویر درمانگاه
محل درمان، جایی که بیمار را معالجه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به کرمانشاه از مردم کرمانشاه اهل کرمانشاه، ساخته و پرداخته کرمانشاه: گیوه کرمانشاهی روغن کرمانشاهی
فرهنگ لغت هوشیار
((دَ))
محل مداوا در بخش های مختلف بیمارستان که بیماران را سرپایی معاینه کنند و نسخه دهند، مطب در بیمارستان، بیمارستان کوچک که بیش از دو یا سه تخت ندارد
فرهنگ فارسی معین
بیمارستان، دارالشفاء، مریض خانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد