جدول جو
جدول جو

معنی کرزیان - جستجوی لغت در جدول جو

کرزیان
نام دریای بنطس است. صاحب حدود العالم آرد: او را دریای بنطس خوانند حد مشرق او حدود الان است و حد شمال جایها بجناک و خزران و مروات و بلغار اندرونی و قلاب است و از حد مغرب او ناحیت برجان است و از وی حد جنوب ناحیت روم است و درازای این دریا هزاروسیصد میل است اندر پهنای سیصدوپنجاه میل است. (حدود العالم). ظاهراً منسوب به کرزست. رجوع به کرز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برسیان
تصویر برسیان
(پسرانه)
نام گیاهی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرزیان
تصویر فرزیان
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی بروجرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برلیان
تصویر برلیان
(دخترانه)
الماس تراش داده شده که درخشش و زیبایی خاصی دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بازیان
تصویر بازیان
(پسرانه)
مکان روباز، مکانی نزدیک سلیمانیه محل یکی از جنگهای شیخ محمود حفید با انگلستان (نگارش کردی:بازیان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترنیان
تصویر ترنیان
(دخترانه)
سبدی که از شاخه های بید می بافند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرزیان
تصویر پرزیان
آنچه یا آنکه ضرر بسیار دارد، پرضرر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرزمان
تصویر کرزمان
گرزمان، عرش، فلک نهم بالای همۀ افلاک که آن را محیط بر عالم ماده می دانستند، در روایات دینی جایی فراتر از همۀ آسمان ها، فلک المحیط، چرخ برین، چرخ اکبر، فلک الافلاک، چرخ اثیر، چرخ اطلس، سپهران سپهر، طارم اعلیٰ، آسمان، سپهر، بالاترین مرحلۀ بهشت، بهشت برین
فرهنگ فارسی عمید
(کَ رَ)
از دیه های وازکرود است به ناحیۀ قم. (تاریخ قم ص 137)
لغت نامه دهخدا
(کَرْ)
خوابنده. (منتهی الارب) (آنندراج). کری ّ. خواب آلود وپینکی زننده را گویند. (برهان) ، دونده. (منتهی الارب) (آنندراج). کری ّ. رجوع به کری شود
لغت نامه دهخدا
(کُرْ/ کُ رِ)
فدا بود یعنی بدلی که خود را یا دیگری را از بلا برهاند. (برهان) (آنندراج) :
چون نیاز آید سزاوار است داد
جان من کریان این سالار باد.
بوشکور
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کراز، بمعنی کوزه و شیشۀ سرتنگ. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به کراز شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
قلعه ای است. (منتهی الارب). قلعه ای است از نواحی حلب بین نهر جوز و بیره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
تبر یا تبر بزرگ و ابن سیده گوید: تبری که یک سر دارد. ج، کرازین. (از اقرب الموارد). و رجوع به کرزن و کرازین شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان بالک بخش مریوان شهرستان سنندج واقع در 11 هزارگزی جنوب دژ شاهپور و 3 هزارگزی خاور راه اتومبیل رو مریوان به رزاب، با 300 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
طرویلن را گویند و آن نوع از ساسالیوس است. (یادداشت مؤلف). سیسالیوس. (فهرست مخزن الادویه ذیل طرویلون)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
طایفه ای از طوایف ساکن قزوین که بنابه گفتۀ صاحب تاریخ گزیده از دودمان ابودلف عجلی بوده اند. (از تاریخ گزیده چ اروپا ج 1 ص 847). این طایفه را دلفیان می گفته اند و ستاره شناس و جغرافی دان معروف زکریا بن محمد بن محمود از این طایفه است. (از تاریخ ادبیات ایران تألیف ادوارد براون ترجمه علی اصغر حکمت ج 3 ص 116)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
قریه ای است پنج فرسخ میانۀ جنوب و مغرب منامه به فارس. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
ضارّ. پرضرر:
شنیدستی آن داستان بزرگ
که ارجاسپ آن پرزیان پیر گرگ.
فردوسی.
چنین گفت موبد به پیش گروه
بمزدک که ای مرد دانش پژوه
یکی دین نو ساختی پرزیان
نهادی زن و خواسته در میان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(فَ زی یا)
در کتاب مقدس پریزیان آمده است. هاکس در قاموس کتاب مقدس نویسد: ’از قرار معلوم کنعانیان در شهر و فرزیان در دهات سکونت داشتند’. (قاموس کتاب مقدس). این قوم از دهنشین های کنعان بوده اند
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 28هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 5هزارگزی خاور راه شوسۀ شاه زند به ازنا. ناحیه ای است جلگه ای، معتدل و دارای 253 تن سکنه. از قنات مشروب میشود و محصول عمده اش غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. هنر دستی زنان قالی بافی است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کُ زُ وا)
کرزبان. شهری است (به خراسان از گوزکانان) بر کوه نهاده با نعمت بسیار و هوائی خوش و اندر قدیم جای ملوک گوزگانان آنجا بودی. (حدود العالم). شهری است کوهسار نزدیک طالقان و کوهستان آن متصل به کوهستان غور است. (از معجم البلدان).
از درون رشنه (؟) تا کهپایه های کرزوان
سبزه از سبزه نبرد لاله زار از لاله زار.
فرخی.
بیشه های کرزوان از لاله زار و شنبلید
گاه چون بیجاده گردد گاه چون زر عیار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
دهی است از دهستان همت آباد بخش درود شهرستان بروجرد. جلگه ای و معتدل است و 108 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ / کَ / کَ رَ)
آسمان را گویند مطلقاً. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عرش اعظم هم گفته اند که آسمان نهم باشد. (برهان). عرش خداوند عالم که آسمان نهم باشد. (ناظم الاطباء). در ادات به کاف فارسی گفته است، لیکن در لغت زند خواهد آمد که اصح کرشمان و کرژمان به ضم رای مهمله و ضم شین و زای فارسی است. (آنندراج) (انجمن آرا). اما گفتۀ صاحب انجمن آرا و به تبع اوآنندراج بر اساسی نیست و کلمه با کاف فارسی است و صحیح گرزمان است. (حاشیۀ برهان چ معین) :
مه و خورشید با برجیس و بهرام
زحل با تیر و زهره با کرزمان.
دقیقی (از انجمن آرا).
زآن شادی و طرب که دو رخسار آن گل است
بر حسن او بهشت کرزمان کند ثنا.
مسعودسعد.
، مردم دیندار و متدین. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ زَکْ کا)
دهی است از مروالرود. گروهی از اهل علم از آن ناحیتند. و ممکن است حرف اول به جیم بدل شود و جرزبان نویسند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان شهرنو بالاولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. دامنه و معتدل است و 1021 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان دهدز شهرستان اهواز. کوهستانی و معتدل است و از چشمه و قنات مشروب می شود. 139 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
سنگی سبزرنگ، شفاف، صافی و ثقیل است. آن را کلس کنند چنانکه سفید شود، پس گرم و در شنگرف حل کنند تا همچون مغنیسا گردد و بلور به آتش کرده از این کرسیان بر او ریزند رنگش مثل یاقوت شود. (نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
از اقلیم چهارم است (گیلان) و در قدیم شهری بزرگ بوده و اکنون وسط است و به آب و هوا مانند ولایات دیگر. (نزههالقلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 163). رجوع به ترجمه سفرنامۀ مازندران رابینو ص 197 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کریان
تصویر کریان
چرتی خواب آلوده، دونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزیدن
تصویر ارزیدن
قیمت کردن، بها داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزیاب
تصویر ارزیاب
کسیکه ارزش هر چیزیرا تعیین کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربیان
تصویر اربیان
از جانوران ملخ دریایی میگو از گیاهان: بابونه سگ میگو، بابونه سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرزیان
تصویر پرزیان
پرضرر
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از ولایات قدیمه ی تنکابن در زمان ملوک الطوایف میان رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی