جدول جو
جدول جو

معنی کردلان - جستجوی لغت در جدول جو

کردلان
(کُ لَ)
قریه ای است سه فرسنگ بیشتر میانۀ جنوب و مشرق شنبه. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارسلان
تصویر ارسلان
(پسرانه)
مرد افکن، شکست ناپذیر، شیر، دلیر، شجاع، نام پادشاه سلجوقی، نام پسر مسعود غزنوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اردلان
تصویر اردلان
(پسرانه)
مرکب از ارد (درستی و راستی و پارسائی) + لان (مزید موخر)، نام طایفه ای از ایلات کرد ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اردوان
تصویر اردوان
(پسرانه)
یاری کننده درستکاران، نام پادشاهان معروف اشکانی، از شخصیتهای شاهنامه، نام چند تن از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کندلان
تصویر کندلان
نوعی خیمه، خیمۀ بزرگ، خیمه ای که جلو درگاه پادشاهان برپا می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارسلان
تصویر ارسلان
حیوان شیر، کنایه از شجاع، برای مثال آنچه منصب می کند با جاهلان / از فضیحت کی کند صد ارسلان (مولوی - ۵۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ)
ارتبان. ارته پان. نام عده ای از ایرانیان باستان و از آن جمله پنج تن از شاهان اشکانی و نام پادشاهی بوده از نسل گشتاسب. (برهان قاطع). رجوع به اردوان اول ودوم و سوم و چهارم و پنجم و غیره شود. این نام مرکبست از ارته تقدس و درستکار و بان یا پان به معنی حافظ و حامی و نگهبان و اردوان به معنی نگهبان درستکاران است. در فرهنگ رشیدی آمده: ((معنی ترکیبی آن نگاهدارندۀ خشم)) است و آن صحیح نیست. فردوسی در شاهنامه از دو اردوان یاد کرده:
چه زو بگذری نامدار اردوان
خردمند و با داد و روشن روان.
جو بنشست بهرام از اشکانیان
ببخشید گنجی به ارزانیان
ورا خواندند اردوان بزرگ
که از نیش بگسست چنگال گرگ.
و در حقیقت پنج اردوان اشکانی در روایات داستانی ایران که بفردوسی رسیده تبدیل به دو اردوان شده است. رجوع به ایران باستان ص 2541، 2546، 2550، 2551، 2552، 2553، 2554، 2555، 2556، 2567، 2568، 2570، 2577، 2580، 2590، 2633 و 2703 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
نام ولایتی است بسیار وسیع. (برهان قاطع) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
آردهان. (قاموس الاعلام ترکی). کرسی قضائی است در لواء جلدر، از ولایت ارزروم. موقع آن بر کنار نهر کور، بین 41 درجه و 20 دقیقۀ عرض شمالی و قریب 40درجه و 30 دقیقۀ طول شرقی، در 18 ساعته راه از مرکز لواء و در حدود 40 میلی شمال شمال غربی قارص. و آن شهری است استوار و روسها به سال 1244 هجری قمری بر آن استیلا یافتند و سپس عثمانیان شهر مزبور را بازستدندو مجدداً در جنگی که بین دولت عثمانی و روس درگرفت روسها آنرا تصرف کردند. (ضمیمۀ معجم البلدان). و آن در مغرب کارسک است. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
از جداول اهل نجوم است و در احکام مرقوم. (برهان قاطع). نوعی از اشکال و اسرار علم نجوم. (اداهالفضلا) (مؤید الفضلاء) (کشف اللغات) (فرهنگ خطی میرزا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام موضعی است از مضافات شیراز.
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
اردشین. قصبه و اسکلۀ کوچکی است در قضای آتنه از سنجاق لازستان ولایت طربزون و در هفت هزارگزی شمال شرقی آتنه واقع است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
نوعی از طیور دارای نوکی مخروط که گوشت آن لذیذ است
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه. سکنۀ آن 213 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بُ زُ)
دهی است از دهستان قوشخانه بخش باجگیران شهرستان قوچان. سکنۀ آن 308 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
جمع برده:
آن کو به هندوان شد یعنی که غازیم
از بهر بردگان نه ز بهر غزاشده ست.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شهری با جمعیت 75376 تن در جنوب بنگال غربی هند. معابدمتعدد و کاخ زیبایی دارد. (دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
رئیس قراولان مخصوص خشیارشا، شاهنشاه هخامنشی. وی در سال 466 قبل از میلاد کنگاشی بر ضد شاه ترتیب داده خواجه ای را میتری دات (مهرداد) نام در آن داخل کرد. کتزیاس نام این خواجه را اسپاتامیترس نوشته است. اردوان بدستیاری خواجۀ مزبور شب وارد خوابگاه خشیارشا شده او را در خواب کشت. پس از این واقعه نزد اردشیر، پسر سوم خشیارشا رفته او را از فوت شاه آگاه کرد و گفت که قتل شاه کار داریوش پسر بزرگ خشیارشاست. او برای رسیدن بتخت اینکار کرده و خود اردشیر هم در خطر است. سخنان اردوان چنان در مزاج اردشیر نوجوان اثر کرد که در حال برای کشیدن انتقام پدر و حفظ جان خود بسرای داریوش رفته به همدستی اردوان و چندتن از قراولان او را بکشت. و سپس اردوان اردشیر را بر تخت نشانید با این مقصود که چندی با او مماشات کند تا موقع قتلش برسد و خود تخت را تصاحب کند. جهت امیدواری او را از اینجا باید دانست که در زمان خشیارشا اعتبار زیاد یافته بود و هفت پسر اومشاغل مهم در دوائر دولتی داشتند. (رجوع به ایران باستان ص 904، 905 شود) در مدت چند ماه اردوان راتق وفاتق و شاه حقیقی بود، تا اینکه خواست اردشیر را هم از میان بردارد، ولی این دفعه گرفتار شد. کتزیاس تفصیل قضیه را چنین نوشته: آمتیس، که دختر خشیارشا و خواهر اردشیر بود مورد شکایت شوهرش بغابوخش (مگابیز یونانیان) واقع شد. اردشیر خواهر خود را سخت ملامت کردو با وجود این ترضیۀ خاطر شوهرش بعمل نیامد و بغابوخش بقدری کینۀ زن را در دل گرفت که بزودی بغض خود را شامل شاه هم کرد و چون اردوان هم نسبت بشاه سوء قصد می ورزید، این دو تن بیکدیگر نزدیک شده برای اجرای مقصود واحد هم قسم گشتند. بغابوخش از ترس یا جهت دیگری نزد شاه رفته سر را افشا کرد و بحکم اردشیر اردوان را گرفته بمحبس انداختند. پس از آن تحقیقات و استنطاقات قضیۀ کشته شدن خشیارشا کشف و شرکت مهرداد خواجه معلوم شد. در نتیجه خواجه را بجرم شرکت در قتل مذکور و قتل داریوش برادر شاه، با زجرهای شدید کشتند ولی اردوان چون صاحب قوم و قبیلۀ متنفذی در باختر بود، چندی در حبس بماند تا آنکه او را هم در جدال سختی با سه تن از پسرانش کشتند و بغابوخش که در این جدال زخم برداشته بود بکمک طبیب یونانی آپولﱡنیدس نام معالجه شد و با زن خود آشتی کرد. دیودور سیسیلی شرح قضیه را طور دیگر نوشته، این مورخ گوید (کتاب 11، بند69) : اردوان یکنفر گرگانی بود، که میخواست بتخت برسد با این مقصود شبانه داخل اطاق خشیارشا گردیده او را کشت. بعد خواست سه پسر او را هم بکشد و چون ویشتاسپ والی باختر غائب بود، به داریوش و اردشیر پرداخت وبه اردشیر چنین وانمود، که خشیارشا را داریوش کشته و بر اثر این تهمت اردشیر در خشم شده برادر خود را کشت. بعد اردوان به اردشیر حمله کرد، ولی او بمقام مدافعه برآمده زخم خفیفی برداشت و ضربتی مهلک به اردوان زده کار او را بساخت. ژوستین این واقعه را چنین ذکر کرده (کتاب 3، بند1) : اردشیر از اردوان خواست که قشون خود را سان بدهد و در حین سان دیدن به او گفت، جوشن من خیلی کوتاه است، اردوان در حال جوشن خود را کند، که بشاه تقدیم کند و چون برهنه ماند، اردشیر شمشیر خود را کشیده به تن او فرو برد و امر کرد، پسران او را گرفتند. پلوتارک از قول، دی نن نوشته که ارودان در مدت هفت ماه نیابت سلطنت میکرد و بعضی گمان می کنند، که نیابت او از طرف ویشتاسپ پسر خشیارشا والی باختر بوده. رجوع به ایران باستان صص 908- 909 شود. ظاهراً همین اردوان است که تمیستوکل پس از ورود به ایران نزد او شده گفت، من یونانی کامل هستم و لازم است راجع بمطلبی که شاه علاقۀ کامل به آن دارد بحضور شاه برسم. اردوان جواب داد: ای بیگانه، قوانین انسان در همه جا یکی نیست، آنچه برای جمعی خوب است، برای عده ای بد است، ولی چیزی که برای همه خوب میباشد، این است که هر قوم قوانین مملکت خود را رعایت کند. شما یونانیها آزادی و برابری را از هر چیز برتر میدانید، یکی از بهترین قوانین ما این است که شاه را محترم بداریم و او را صورت خدائی بدانیم، که حافظ همه چیز است، پس اگر خواهی عادات ما را بجا آورده او را بپرستی مانند ما میتوانی او را ببینی و با او حرف بزنی (مقصود از پرستیدن که یونانیها استعمال میکنند بزانو درآمدن یا بخاک افتادن است. م). اگر عقیدۀ دیگری داری، باید بتوسط شخصی با او حرف بزنی، زیرا عادت پارسی بر این است، که کسی نمیتواند شاه را ببیند، مگر اینکه اول او را پرستش کند. تمیستوکل در جواب چنین گفت: اردوان، من به اینجا با این مقصود آمده ام، که افتخارات و قدرت شاه را زیاد کنم. البته اطاعت از قوانین شما خواهم کرد، زیرا اراده خدائی که دولت پارس را به این اندازه بلند و بزرگ کرده، چنین است. من چنان کنم، که شاه مورد پرستش مردمانی بیشتر گردد. در این موقعاردوان سؤال کرد: بشاه بگوئیم، که تو کیستی، زیرا چنانکه می بینم، تو یک شخص متعارف نیستی. تمیستوکل جواب داد: ((اما در این باب باید بگویم، که کسی جز شاه نخواهد دانست، من کیستم)). در اینجا پلوتارک گوید (تمیستوکل، بند 32) که: این حکایت از فانیاس یونانی است، ولی اراتس تن در کتاب خود راجع بثروت نوشته، که یکی از زنان غیر عقدی اردوان از اهل اری تره تمیستوکل را به او معرفی کرد. رجوع به ایران باستان ص 914، 915 و نیز ص 723، 727، 733، 736، 803 و 1466 شود
آفدم یا افدم آخرین پادشاه اشکانی: و اردوان را در سیرالملوک آذروان نوشتست آفدم یعنی آخر. (مجمل التواریخ و القصص ص 32). رجوع به اردوان پنجم شود
سکه ای در عراق عجم بدست آمده از اردوان نامی با این نوشتۀ منقوش: آراق ملکو، یعنی پادشاه عراق. (ایران باستان ص 2680)
اخیر هیجدهمین پادشاه اشکانی طبق جدولی از قسم دوم (اسامی پادشاهان اشکانی) به روایت حمزه. رجوع به اردوان پنجم شود
لغت نامه دهخدا
(کُ خوَرْ / خُرْ)
از طسوج جوزه و جرکان. (تاریخ قم ص 119)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
مرکب از: ’دوش’ + ’وان’ = بان، دوشبان، سینه بند آهنین که در روز جنگ پوشند، محافظ دوش، شکم بند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
یکی از دهستان های بخش حومه شهرستان کرمانشاه است که در جنوب خاوری این شهرستان، بین دهستانهای ماهیدشت و عثمانوند و رود خانه صمیره واقع است و از 16 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 2250 تن سکنه دارد. قرای مهم آن پیازآباد و گردکان دار و آبطاف و بان ریوند است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ریکان گرمسار. جلگه ای و معتدل است و 453 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
شهرکی است (به ناحیت کرمان) بر راه رودان از پارس، جائی با نعمت بسیار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان شهرنو بالاولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. دامنه و معتدل است و 1021 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کُ دُ / دَ)
نوعی از خیمه را گویند و بعضی این لغت را ترکی می دانند. (برهان). خیمه ای بزرگ که در پیش درگاه ملوک بر پای دارند و این لغت را برخی ترکی می دانند. (آنندراج) (انجمن آرا). خیمه ای کلان و بزرگ که در پیش دروازۀ پادشاه استاده کنند و این لفظ ترکی است. (غیاث). خیمه ای بزرگ که پیش ملوک ایستاده کنند و بعضی گویند ترکی است. (فرهنگ رشیدی). نوعی از خیمه و چادر. (ناظم الاطباء) :
باد فراش آسمانش تا زند
بارگاه و کندلان کوس و علم.
شرف الدین شفروه.
عصمت نهفته رخ به سراپرده ات مقیم
دولت گشاد رخت بقا زیر کندلان.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص قیح).
این یکی کندلان زد آن خیمه
فکر هرکس به قدر همت اوست.
نظام قاری (دیوان ص 51).
منشور خرگه و تتق و چتر و سایبان
بر کندلان چرخ مدور نوشته اند.
نظام قاری (دیوان ص 24).
ناگاه ز کندلان به در جست عمود
بر پای از آن میانه برخاست که من.
نظام قاری (دیوان ص 124)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ لَ)
دهی از دهستان براآن است که در بخش حومه شهرستان اصفهان واقع است و 121 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10). از قرای اصفهانست. (از معجم البلدان) (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان ابرغان است که در بخش مرکزی شهرستان سراب واقع است و 439 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ترکی درنده شیر شیر، دلیر، یکی از ویژه نام های ترکی است شیر درنده، شیر، مجازاًمرد شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صندلان
تصویر صندلان
نادرست نویسی سندلان سندل سرخ از گیاهان صندل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردان
تصویر کردان
پارسی تازی گشته گردان ک افسار افسار، پاسخ راست در خنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهلان
تصویر ترهلان
قونیزه
فرهنگ لغت هوشیار
خیمه بزرگ که در پیش در گاه ملوک بر پای دارند: عصمت نهفته رخ بسرا پرده ات مقیم دولت گشاده رخت بقا زیر کندلان. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارطلان
تصویر ارطلان
لاتینی گشته توکا از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارسلان
تصویر ارسلان
((اَ سَ))
شیر، اسد، شجاع، دلیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کردان
تصویر کردان
اکراد
فرهنگ واژه فارسی سره