جدول جو
جدول جو

معنی کردخیل - جستجوی لغت در جدول جو

کردخیل
(کُ دَ مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان حومه بخش لشت نشا از شهرستان رشت. جلگه ای، معتدل و مرطوب است و 390 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
کردخیل
از توابع جنت رودبار واقع در شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کردعلی
تصویر کردعلی
(پسرانه)
کرد (فارسی) + علی (عربی) مرکب از کرد (نام طایفه ای) + علی (بلندمرتبه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کردنی
تصویر کردنی
لایق و شایستۀ انجام دادن، برای مثال خون پیاله خور که حلال است خون او / در کار باده باش که کاری است کردنی (حافظ - ۹۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرخیل
تصویر سرخیل
سرگروه، سردسته، سرکرده
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ لِ)
نوعی از انجدان است و آن را انجدان رومی گویند و چارپایان را خوردن آن باعث زیادتی نتاج گردد، یعنی بچه بسیار آرند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
هر چیز که لایق و شایان کرده شدن وبجا آورده شدن باشد. (ناظم الاطباء). درخور کردن. (یادداشت مؤلف). قابل اجرا. انجام دادنی. مقابل ناکردنی و نکردنی. (فرهنگ فارسی معین)، که کردن آن ضرور و واجب است. (یادداشت مؤلف) :
همان کردنیها چو آمد پدید
به گیتی جز از خویشتن کس ندید.
فردوسی.
کنون کردنی کرد جادوپرست (ضحاک)
مرا برد باید بشمشیر دست.
فردوسی.
چو آن کردنی کارها کرد راست
ز سالار آخور خری ده بخواست.
فردوسی.
هرچند بر آن اعتماد نباشد ناچار کردنی است. (تاریخ بیهقی ص 85).
فرمان تو کردنی است دانم
خواهم که کنم نمی توانم.
نظامی.
، ممکن. (ناظم الاطباء).
- ناکردنی، غیرضرور. غیرواجب:
چرا از پی سنگ ناخوردنی
کنی داوریهای ناکردنی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
پهلوانی ایرانی است. (فهرست شاهنامۀولف). در شاهنامه فردوسی چ بروخیم ج 6 ص 1578 گرگوی آمده و در ذیل صفحه ضبط یکی از نسخه بدلها را کردوی آورده و آن را غلط دانسته است. رجوع به گرگوی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
درآوردن. داخل ساختن. (از المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
مرد نازک اندام پرگوشت. (منتهی الارب). پرگوشت. فربه
لغت نامه دهخدا
(خِ عَ نَ وَ)
دیاری که مرد و پهلوان و بهادر پرورد: سیستان ولایتی مردخیز است. (حدود العالم). رجوع به مرد شود
لغت نامه دهخدا
(کُ خوَرْ / خُرْ)
از طسوج جوزه و جرکان. (تاریخ قم ص 119)
لغت نامه دهخدا
(کُ دَ بی یَ)
قبای کوتاه نیم آستین که تا میان ران را می پوشاند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کْرُ / کُ رُ کُ)
کروکودیل. تمساح. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تمساح کروکودیل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جمع واژۀ کربال. (اقرب الموارد). (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به کربال شود
لغت نامه دهخدا
قریه ای است بفاصله پنجاه وهشت هزارگزی شمال قلعۀ دوست محمدخان علاقۀ حکومت درجه 3 وازه خواه حکومت کلان کتو از حکومت اعلی غزنی افغانستان بمختصات جغرافیایی زیر: طول شرقی: 67 درجه و 17 دقیقه و 31 ثانیه و عرض شمالی: 33 درجه و 9 دقیقه و 22 ثانیه، (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دُ)
ناحیه ایست واقع در بخش شرقی آذربایجان و آن از بالق چای (ماهی رود) مشروب میشود، مرکز آن شهر اردبیل واقع در 48 درجه و 2 دقیقه طول شرقی و 38 درجه عرض شمالی است در 1570گز ارتفاع. و فاصله آن تا سرحد قریب 40 هزار گز است. این شهر در فلاتی بشکل دایره ساخته شده که کوههائی آنرا احاطه کرده اند و در مغرب آن آتشفشان خاموش سبلان به ارتفاع 4820 گز قرار گرفته که پیوسته در برف مستور است. در اطراف شهر که زمین آن آهکی است درخت کم است ولی بواسطۀ کاریزها بخوبی مشروب میشود و مزارع مهم و مراتع وسیع جهت اغنام دارد. آب و هوای آن بواسطۀ ارتفاع بسیار سرد ولی سالم است و از میوه های آن گیلاس و سیب و گلابی معروف است. در اطراف اردبیل چشمه های آب گرم معدنی فراوان یافت میشود و بواسطۀ همین چشمه ها و هوای معتدل شهر اردبیل ییلاق دربار پادشاهان ایران بوده. فردوسی و یاقوت بنای آنرا به فیروز ساسانی نسبت داده و آنرا فیروزگرد نامیده اند. در زمان بنی امیه مرکز حکومت آذربایجان از مراغه به اردبیل منتقل گردید. یاقوت که شخصاً شهر اردبیل را دیده از کثرت جمعیت و آبادی آن خبر میدهد ولی اندکی پس از یاقوت، مغول آنرا متصرف شده خراب و منهدم کردند و تمام سکنۀ آنجا را بقتل رسانیدند و بعدها مجدداً شهر ساخته شد و در زمان صفویه بمنتهی درجۀ اعتبار خود رسید. شیخ صفی الدین عارف مشهور ازین شهر بود. مدفن وی و نیزچند تن از سلاطین صفویه در همین شهر است. از بناهای معروف این شهر مقبرۀ شیخ صفی الدین مذکور است که دارای کتابخانه ای معتبر بوده و آن در زمان شاه عباس وقف مقبره شده بود ولی بهنگام جنگ روس و ایران سال 1828م. پسکویچ سردار روس تمام آن کتابخانه را بیغما برد و بکتاب خانه پطرگراد منتقل کرد. ژنرال گاردان دراطراف شهر باروئی ساخت که اکنون خرابست. موقع اردبیل بسیار مهم است زیرا که در سر راه تجارتی تبریز و آستارا و لنکران واقع شده و واسطۀ تجارتی قفقازیه و شهرهای داخلی آذربایجان و غیره میباشد. بهترین صادرات آن خشکبار و قالی و پشم است. جمعیت آن در حدود 20000 تن است ولی سابقاً در زمان صفویه بیشتر بوده و اگر راه های اطراف آن ساخته شود اهمیت آن بیشتر خواهد شد. توابع اردبیل از این قرار است: 1- اجارود، مرکز آن کرمی و آن دارای 99 قریه و 12000 تن سکنه است. 2- مشکین، مرکز آن خیاب، دارای 90000 تن سکنه. 3- نمین و ولکیج، مرکز آن ولکیج، دارای 58 قریه و 18500 تن سکنه. 4- مغان. در کنار رود ارس که مسکن طوایف شاهسون است و قراء بسیار ندارد. نادرشاه افشار در این محل بسلطنت انتخاب شد. (جغرافیای سیاسی تألیف کیهان ص 166 و 167). و آن در راه سراب و آستارا میان شام اسبی و کیلانده در 322000 گزی تبریز و دارای پستخانه و تلگرافخانه و مدارس است. یاقوت گوید اردبیل اشهر شهرهای آذربیجان است و آن پیش از اسلام کرسی ناحیه بود. طول آن 80 درجه و عرض 36 درجه و 33 دقیقه است. طالعها السماک. بیت حیاتها اول درجه من الحمل تحت اثنتی عشره درجه من السرطان یقابلها مثلها من الجدی. بیت ملکها مثلها من الحمل عاقبتها مثلها من المیزان و هی فی الاقلیم الرابع. ابوعون در زیج خویش آرد: طول آن 73 درجه و نیم و عرض وی 38 درجه است و آن شهریست بسیار بزرگ و من آنرا در سنۀ 617 هجری قمری دیدم و آن در فضائی گشاده بنا شده و نهرهای پرآب در ظاهر و باطن آن روانست و با این حال درختی میوه دار در آن و نواحی آن دیده نمیشود با وجود صحت هوا و عذوبت آب و جودت ارض، اگر درختی از این قبیل در آن غرس کنند توفیق نیابند و این شگفت آور و سبب آن مخفی است و میوه ها را از وراء جبل از نواحی که در مسافت یکروزه راه یا کمابیش واقعند، بدانجا آرند و بین آن و بحر خزر دوروزه راه است و بین آن دو بیشه ایست انبوه که بهنگام اضطرار بدانجا التجا کنند و بدان از ایذاء دشمنان مصون مانند و بعلاوه درختان آن را قطع کنند و از خلنج (خدنگ) کاسه ها و صینی ها سازند و در اردبیل صنعتگران بسیار بدین کار مشغولند ولی قطعه ای از این قبیل خالی از عیب بدست نیاید و من نزد صنعتگران مزبور شدم و قطعه ای بدون عیب التماس کردم گفتند ممکن نیست و بهترین این نوع رااز ری بدست آرند و من خود در ری نزد صناع آن شدم و قطعات سلیمه بسیار دیدم. پس از انفصال من از اردبیل، تاتار بدانجا حمله کردند و بین آنان و مردم شهر جنگها درپیوست و بسختی مدافعه کردند و دوبار سپاه مغول از آنجا منصرف شدند و بار سوم بازگشته و بر اهالی شهر غلبه کردند و آنجا را بگشودند و مسلمانان بکشتند واحدی از ایشان را که دیدند، زنده نگذاشتند و جز کسانی که مخفی بودند ازین مهلکه جان بسلامت نبردند و شهررا سخت خراب کردند و آنگاه بازگشتند و اردبیل را به وضعی ناپسند و کم سکنه باقی گذاشتند و اکنون بصورت اول و بهتر از آن برگشته است و در دست مغول است. گویند اول کسی که آنرا بساخت فیروز پادشاه است و آنرا ’باذان فیروز’ نام نهاد. ابوسعد گوید: شاید اردبیل منسوب به اردبیل بن أرمینی بن لنطی بن یونان باشد. و رطل آن بزرگ است و وزن آن 1040 درهم است و بین آن و سرا دوروزه راه و میان آن شهر و تبریز هفت روزه راه و از آنجا تا خلخال نیز دو روز است و گروهی بسیار از اهل علم در هر فن بدان منسوبند. (معجم البلدان). مؤلف نزهه القلوب آرد: اردبیل از اقلیم چهارم است، طولش از جزایر خالدات ’فب ک’ و عرض از خط استوا ’لح’. کیخسروبن سیاوش کیانی ساخت در پای کوه سبلان افتاده است. هوایش در غایت سرد است چنانکه غله در آن سال که بدروندبتمام خرد نتوان کرد بعضی با سال دیگر بماند و آنجاجز غله چیزی دیگر حاصل نباشد. آبش از کوه سبلان جاری است و نیک گوارنده است و بدین سبب مردم آنجا اکول تمام باشند و اکثر بر مذهب امام شافعی اند و مرید شیخ صفی الدین علیه الرحمه اند. ولایتش صد پاره دیه است و همه سردسیر است و بر سر کوه سبلان قلعه ای محکم بوده است آنرا دز بهمن و رویین دز خوانده اند و در شاهنامه گوید بوقت نزاع پادشاهی میان کیخسرو و فریبرز بر فتح آن قرار دادند و فریبرز از فتح آن عاجز شد و کیخسرو فتح کرد و پادشاهی بدو مقرر شد. اکنون خرابست و دز شیدن که مقابل بابک خرّم دین بوده در کوه اردبیل است بجانب جیلان. حقوق دیوان اردبیل هشتاد و پنجهزار دینار بر روی دفتر است. (نزهه القلوب ص 81). در ناحیۀ اردبیل معدن نفت است. مؤلف مرآت البلدان پس از ترجمه قول یاقوت و نزهه القلوب آرد: از اردبیل تا زنجان پنج منزل و تا خوی که آخر شهر آذربایجان است بیست وهفت فرسخ است و در دوفرسخی کوه سبلان واقع میباشد. مهلبی گفته این شهر در شمال آذربایجان است و در طرف مغرب او کوهی است که دایماً مستور ببرف است و تا تبریز پانزده فرسخ است. مردمش تندخو هستند. ابوحامد اندلسی گوید در بیرون شهر اردبیل در میدان آن سنگی است بزرگ زیاده از صد رطل هر وقت اهل شهر محتاج بباران میشوند آن سنگ را با عرّاده حمل کرده بشهر آورند، مادام که سنگ در شهر است باران آید و همینکه سنگ را بیرون برند باران قطع شود و موش در این شهر بی نهایت وافر است بخلاف سایر بلاد و بهمین جهت گربه نزد سکنه مرغوب و عزیز است و خرید و فروش میشود و بازار و تجار و دلالهای مخصوص دارد که آواز میکنند: گربه ایست شکاری و رام و تربیت شده که گریزپا و دزد نیست، هرکه طالب باشد بفلان قیمت فروخته شود. مؤلف مرآت گوید این بلد از بلاد معظمۀ آذربایجان و در سمت راست بلوک چای در یکصد و چهل هزار ذرعی در طرف مشرق تبریز است. مقبرۀ شیخ صفی الدین رحمه اﷲ و بعضی از اولاد او در این شهر میباشد. آب و هوایش مساعد هر نوع زراعت و فلاحت، زمینش قابل هر قسم کشت و زرع، الحال قلعه ای دارد که در زمان سلطنت خاقان مغفور (فتحعلی شاه) نواب نایب السلطنۀ مبرور (عباس میرزا) طاب ثراهما که سمت ولیعهدی دولت علیۀ ایران را داشت بسرکاری یکنفر از صاحب منصبان فرانسوی که با جنرال قاردان سفیر فرانسه که از جانب ناپلئون اول آمده بود بنا نهاده. بالجمله این شهر در زمان صفویه زیاد معمور و آباد شد و موقوفات زیادی برای طلاب و محصلین قرار دادند. کتاب خانه اردبیل معروف دنیا و اغلب کتب بزبان عربی و قلیلی از آن فارسی و ترکی جلدهای آن غالباً طلا و نقره بوده اما حالا چیزی از آن باقی نیست. در سنۀ هزار و هفتصد و چهل و شش مسیحی مطابق هزار و صد و پنجاه و نه هجری نادرشاه افشار در دشت مغان که در نزدیکی اردبیل است شمشیر خود را از غلاف بیرون آورده خدماتی را که بممالک ایران کرده بود شرح داد آنگاه شمشیر را غلاف کرده گفت تا بحال آنچه توانستم کردم بعدها پادشاهی برای خود اختیار کنید. سرداران و بزرگان ایران متفقاً او را بسلطنت قبول نموده نادرشاه گفتند و در شهر اردبیل تشریفات تاج گذاری بعمل آمد بالجمله چون اردبیل در موضعی واقع شده که راه تفلیس و طهران و تبریز و بادکوبه و گیلان و دربند از آن جاست تجارت خانه معتبری است. تاورنیه تاجر فرانسوی که در زمان شاه عباس ثانی به ایران آمده نوشته است تجارت ابریشم در اردبیل بارونق است. تقدس اهالی این شهر در این عصر بدرجه ایست که مطلقاً در آن شرب خمر نمیشود بلکه ارامنه که در این بلد ساکن اند قادر بصرف هیچ مسکر نیستند. اردبیل بنام های ذیل نیز خوانده شده است: اردویل. (حدود العالم). اردپیل. باذان فیروز. (معجم البلدان). فیروزگرد. (برهان) (سروری). بادان پیروز. فیروزآباد. پیروز رام. (شاهنامه). و لقب آن دارالارشاد است. مؤلف برهان قاطع آرد: نام پسر ارمنین بن لنطی بن یونان است و نام شهریست معروف. گویند آن شهر را فیروز جد انوشیروان بنا کرده و از آن جهت فیروزگرد خوانندش و بعضی گویند منسوب به اردبیل بن ارمنین است و بناکردۀ اوست - انتهی. و رجوع به فرهنگ سروری و برهان جامع و آنندراج ومؤید الفضلاء و شعوری و سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 8 و حبط ج 2 ص 12، 66، 82، 162، 169، 173، 197، 323، 324، 325، 326، 327، 328، 329، 332، 333، 334، 335، 336، 349، 353، 407، 414 و روضات الجنات ص 22 و ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 11، 185، 221، 241، 251 و 252 و ضمیمۀ معجم البلدان و التفهیم ص 338 ح و قاموس الاعلام ترکی (آردبیل) شود. این نام را فردوسی گاه به فتح باء و گاه بکسر آن آورده:
ازارمینیه تا در اردبیل
سپاهی پراکنده شد خیل خیل.
فردوسی.
که دادی بدو بردع و اردبیل
یکی مرزبان گشت و با کوس و پیل.
فردوسی.
هیونی تکاور برافکند شاه
به بهرام تا سر نخارد براه
سوی بارگاه آید از اردبیل
بیارد همان لشکر و کوس و پیل.
فردوسی.
همی راند لشکر چو از کوه سیل
به آمل گذشت از ره اردبیل.
فردوسی.
که اکنون همی خوانیش اردبیل
که گردون بدو دارد از داد میل.
فردوسی.
سپاهی بد از بردع و اردبیل
همی رفت با نامور خیل خیل.
فردوسی.
بیایند از پیش او بگذرند
رد و موبد و مرزبان بشمرند.
فردوسی.
بزرگان که از بردع و اردبیل
به پیش سپهدار بودند خیل.
فردوسی.
بمنزل رسیدند و بفزود خیل
گرفتند تازان ره اردبیل.
فردوسی.
وز ارمینیه تا در اردبیل
بپیمود بینادل و بوم گیل.
فردوسی.
همی تاخت تازان چو از کوه سیل
به آمل گذشت از در اردبیل.
فردوسی.
دو فرزند ما را کنون با دو خیل
بباید شدن تا در اردبیل.
فردوسی.
یکی آهنین پنجه در اردبیل
همی بگذرانید بیلک ز بیل.
سعدی، اردستان قصبه ای در حوالی کشمیر. (الجماهر بیرونی ص 88)
لغت نامه دهخدا
(کُ قِ)
دیرکرده شیر هم گویند. حصنی است در مفازه میان قم و ری. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
اردبیل: اردویل، قصبۀ آذرباذگانست شهری عظیم است و گرد وی باره است و شهری سخت بسیارنعمت بود. اکنون کمتر است و مستقر ملوک آذرباذگان است و از وی جامه های برد و جامه های رنگین خیزد. (حدودالعالم). در شاهنامۀ طبع ژول مل این کلمه بجای اردبیل آمده است. رجوع به اردبیل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ/ دِ)
عاملیت. فاعلیت. کنندگی:
ز گردش شود کردگی آشکار
نشان است پس کرده بر کردگار.
اسدی (گرشاسبنامه)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دهستان بالا تجن بخش مرکزی شهرستان شاهی. واقع در 7000 گزی باختر شاهی. موقع جغرافیایی آن دشت ومعتدل مرطوب مالاریائی است. سکنۀ آن 13890 تن میباشد. آب آن از نهر حبیب الله و چشمه سار و محصول آنجا برنج، غلات، پنبه، نیشکر، کنجد، کتان، مرکبات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان پارچه های ابریشمی و کرباس بافی است. دارای دبستان و کار خانه برنج کوبی است و راه فرعی از طریق حاجی کلاه و خرماکلا و ترکمن به شاهی دارد و راه قدیم شاه عباس شیرگاه به بابل از نزدیکی این آبادی میگذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ گَ)
دیوث، ابله، بی اندام. (برهان) (آنندراج). کرتنکلا در تداول مردم قزوین. رجوع به کردنگ شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پشتکوه سورتیجی بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری. کوهستانی و معتدل است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرخیل
تصویر سرخیل
رئیس گروه و سردار جماعت، سرلشکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردنی
تصویر کردنی
قابل اجرا انجام دادنی مقابل نا کردنی نکردنی: (و اما چیز که مجهول بود از: کردنی یا دانستنی: و آنرا ندانند و دانند که ندانند. ) (دانشنامه طبیعی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردگی
تصویر کردگی
فاعلیت، کنندگی، عاملیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندیل
تصویر کندیل
کمندی که بدان خفه میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردنگل
تصویر کردنگل
ابله احمق، بد هیکل بی اندام، دیوث قلتبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکدیل
تصویر کرکدیل
تمساح توضیح: احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردیت
تصویر کردیت
اعتبار، اعتماد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخیل
تصویر سرخیل
((~. خِ))
آن که در رأس خیل قرار دارد، سردسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کردیت
تصویر کردیت
((کِ رِ دِ))
اعتماد، اعتبار
فرهنگ فارسی معین
از توابع چهاردانگه ی شهرستان سورتچی شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع اسفیورد شوراب شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع گیل خواران قائمشهر
فرهنگ گویش مازندرانی