کمال، رسایی، نام فرشته نگهبان آب، نام ماه سوم از سال شمسی، روز ششم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پنج تن بزرگان درگاه قباد پادشاه ساسانی
کمال، رسایی، نام فرشته نگهبان آب، نام ماه سوم از سال شمسی، روز ششم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پنج تن بزرگان درگاه قباد پادشاه ساسانی
آنچه در کرانه های جله ماند از خرما. (مهذب الاسماء). در صحاح آمده است: کردید، آنچه در ته خنور و کرانه های آن از خرما باقی ماند. ج، کرادید. (از اقرب الموارد)
آنچه در کرانه های جله ماند از خرما. (مهذب الاسماء). در صحاح آمده است: کردید، آنچه در ته خنور و کرانه های آن از خرما باقی ماند. ج، کَرادید. (از اقرب الموارد)
بازگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، بسیار گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دودله نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به ردّ و تردید شود
بازگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، بسیار گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دودله نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به ردّ و تردید شود
غول بیابان، و این غول به صورت آدمی باشد پرموی با پایهای دراز و عقب ماندگان کاروان را بشب چون راهنمائی در پیش افتد و از راه بیرون برد به بیابان و آنان را هلاک کند و خونشان بیاشامد، این کلمه تنها در فرهنگ شعوری هست و این فرهنگ معتمد نیست
غول بیابان، و این غول به صورت آدمی باشد پرموی با پایهای دراز و عقب ماندگان کاروان را بشب چون راهنمائی در پیش افتد و از راه بیرون برد به بیابان و آنان را هلاک کند و خونشان بیاشامد، این کلمه تنها در فرهنگ شعوری هست و این فرهنگ معتمد نیست
نام مادر اردشیر، و قنطرۀ خرداد و میان ایدج و رباط در سمرقند منسوب بدوست. آن از عجایب دنیاست، طول آن هزار ذرع و بالای آن صدوپنجاه ذرع و بیشتر پایۀ آن از ارزیز و آهن است. (یادداشت بخط مؤلف)
نام مادر اردشیر، و قنطرۀ خرداد و میان ایدج و رباط در سمرقند منسوب بدوست. آن از عجایب دنیاست، طول آن هزار ذرع و بالای آن صدوپنجاه ذرع و بیشتر پایۀ آن از ارزیز و آهن است. (یادداشت بخط مؤلف)
مثل بنا و اشجار و جای انباشته به خاکی که کسی از ملک شخص خود نقل کرده باشد، و از آنجمله است قول فقها که گویند یجوز بیع الکردارو لا شفعه فیه لانه مما ینقل. و این کلمه فارسی است. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
مثل بنا و اشجار و جای انباشته به خاکی که کسی از ملک شخص خود نقل کرده باشد، و از آنجمله است قول فقها که گویند یجوز بیع الکردارو لا شفعه فیه لانه مما ینقل. و این کلمه فارسی است. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
کرده. شغل و عمل و کار. (برهان). فعل. (آنندراج) (یادداشت مؤلف). کوشش پیوسته در کار. هر عملی که انسان همیشه بدان مشغول باشد. کسب. صنعت. پیشه. اشتغال. اهتمام. (ناظم الاطباء) ، به فعل آوردنیها باشد از نیک و بد. (برهان). فعل خوب و یا بد. (ناظم الاطباء). رفتار. عمل: کردار اهل صومعه ام کرد می پرست این دود بین که نامۀ من شد سیاه از او. حافظ. - بدکردار، بدعمل. بدخواه. (ناظم الاطباء) ، رفتار و کار خوب. (از آنندراج) ، کار نیک. خوی نیک. اخلاق خوش: کردار بود جاه گر نام بزرگان کردار چنین باشد و او عاشق کردار. فرخی (از آنندراج). رجوع به کردار کردن شود، طرز. روش. قاعده. (برهان) ، هیئت. صورت. شکل. (فرهنگ فارسی معین). - برکردار، به شکل. به صورت. به هیأت. (از فرهنگ فارسی معین) : چون زنی نشسته بر تختی برکردار منبر. (التفهیم ص 92). - به کردار، مانند. همچون. (فرهنگ فارسی معین) : یکی نامۀ نغزپیکر نوشت به نغزی به کردار باغ بهشت. نظامی (از فرهنگ فارسی معین)
کرده. شغل و عمل و کار. (برهان). فعل. (آنندراج) (یادداشت مؤلف). کوشش پیوسته در کار. هر عملی که انسان همیشه بدان مشغول باشد. کسب. صنعت. پیشه. اشتغال. اهتمام. (ناظم الاطباء) ، به فعل آوردنیها باشد از نیک و بد. (برهان). فعل خوب و یا بد. (ناظم الاطباء). رفتار. عمل: کردار اهل صومعه ام کرد می پرست این دود بین که نامۀ من شد سیاه از او. حافظ. - بدکردار، بدعمل. بدخواه. (ناظم الاطباء) ، رفتار و کار خوب. (از آنندراج) ، کار نیک. خوی نیک. اخلاق خوش: کردار بود جاه گر نام بزرگان کردار چنین باشد و او عاشق کردار. فرخی (از آنندراج). رجوع به کردار کردن شود، طرز. روش. قاعده. (برهان) ، هیئت. صورت. شکل. (فرهنگ فارسی معین). - برکردارِ، به شکل. به صورت. به هیأت. (از فرهنگ فارسی معین) : چون زنی نشسته بر تختی برکردارِ منبر. (التفهیم ص 92). - به کردار، مانند. همچون. (فرهنگ فارسی معین) : یکی نامۀ نغزپیکر نوشت به نغزی به کردار باغ بهشت. نظامی (از فرهنگ فارسی معین)