جدول جو
جدول جو

معنی کرث - جستجوی لغت در جدول جو

کرث
(رَم م)
دشوار شدن اندوه بر کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). سخت شدن اندوه بر کسی وبر وی مشقت رسیدن. (از اقرب الموارد). و قال الاصمعی لایقال کرثه بل اکرثه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اندوهگین کردن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرم
تصویر کرم
(پسرانه)
بزرگواری، بخشندگی جوانمردی، لطف، احسان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کرا
تصویر کرا
(دخترانه)
نام همسر مولانا جلال الدین بلخی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کرچ
تصویر کرچ
ویژگی مرغ خانگی ای که بر روی تخم خوابیده است، کرک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرن
تصویر کرن
کرند، اسبی که رنگ آن میان زرد و بور باشد، کرنگ، کورنگ، کران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرع
تصویر کرع
دهان را در آب فرو بردن و آشامیدن آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرد
تصویر کرد
قومی آریایی که در نواحی غربی ایران، عراق، ترکیه و سوریه به سر می برند و به طوایف بسیار تقسیم می شوند، هر یک از افراد این قوم، کنایه از چوپان، چادرنشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کره
تصویر کره
مادۀ سفید یا زرد رنگی که از تکان دادن سریع شیر یا دوغ و به هم پیوستن ذرات چربی حاصل می شود
چرک و کثیفی به ویژه در دست و پا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرم
تصویر کرم
جوانمردی، بزرگواری
جود، بخشش
کلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرپ
تصویر کرپ
نوعی پارچۀ لطیف از ابریشم طبیعی یا مصنوعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرش
تصویر کرش
شکمبۀ چهارپایان مثل گاو یا گوسفند و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرو
تصویر کرو
قایق، کشتی کوچک پارویی یا موتوری، کرجی، زورق، برای مثال جوانی پاک باز پاک رو بود / که با پاکیزه رویی در کرو بود (سعدی - ۱۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرا
تصویر کرا
مخفّف واژه های کدام کس را، چه کس را، هر که را، هر کس را
کرایه
کرای چیزی (کاری) را کردن: به زحمتش ارزیدن، ارزش آن را داشتن، برای مثال اگرچه گوهر نظمم کرای آن نکند / که من نثار کنم بر جناب حضرت شاه (ابن یمین - ۵۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرچ
تصویر کرچ
قطعۀ بریده شده از خربزه یا هندوانه، قاش، قاچ، برای مثال ماند کرچی گفت این را من خورم / تا چه شیرین خربزه ست این بنگرم (مولوی - ۲۴۸)
کرچ کرچ: قطعه قطعه، تکه تکه، قاش قاش، برای مثال به تیغ اگر بکند کرچ کرچ پهلویم / به سان خربزۀ نرم دل خموشم من (سیفی بدیعی - لغتنامه - کرچ کرچ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرت
تصویر کرت
زمین مرزبندی شدۀ کوچک برای زراعت، کاله، پل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرم
تصویر کرم
رنگ سفید مایل به زرد، نخودی
در پزشکی مادۀ نیمه جامد خمیری و چرب مرکب از چند ماده که روی پوست مالیده می شود و مصرف دارویی، آرایشی و بهداشتی دارد
مایع غلیظی شامل شیر یا خامه، شکر، زردۀ تخم مرغ و مواد خوشبو کننده که در شیرینی پزی و آشپزی کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کری
تصویر کری
کرایه، مزد، اجرت، پولی که مستاجر بابت اجارۀ خانه، مغازه یا دواب بدهد، کرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرث
تصویر حرث
شیار کردن زمین برای زراعت، شخم زدن، مزرعه، محل کشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرم
تصویر کرم
درخت انگور، تاک، مو، رز، رزبن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارث
تصویر ارث
مالی که از مرده به وارث می رسد، منتقل شدن ویژگی هایی از پدر و مادر به فرزند مانند رنگ چشم، بیماری و مانند آن، سهم بردن از دارایی و ثروت شخص مرده، میراث بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرس
تصویر کرس
اصل، گروه، تودۀ چیزی، تودۀ سرگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرخ
تصویر کرخ
بی حس، برای مثال سر چاه چنین مباش کرخ / زان که چاه است بر سر دوزخ (آذری طوسی- مجمع الفرس - کرخ)، با حالت سستی و بی حالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرو
تصویر کرو
ویژگی دندان فرسوده و کرم خورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کره
تصویر کره
بچۀ چهارپا به ویژه الاغ یا اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرج
تصویر کرج
دکمه، گوی گریبان، چاک پیراهن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرث
تصویر فرث
سرگینی که در شکمبه باشدبرای مثال شیرخواری را به تقریر آورد / وز میان فرث و دم شیر آورد (عطار۲ - ۱۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرش
تصویر کرش
فروتنی، افتادگی، تواضع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرب
تصویر کرب
غم، غصه، اندوه، مشقت
فرهنگ فارسی عمید
(کِ / کَ ثِ ءَ)
گیاه گرد فراهم آمدۀ انبوه درهم پیچیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَمْءْ)
انبوه شدن و بسیار گردیدن موی و جز آن و بر هم نشستن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ ثِءْ)
ابر بلند رفتۀ برهم نشسته. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ابر مرتفع متراکم. (از اقرب الموارد) ، پوست بیرون بیضه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پوست بیرون تخم مرغ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حرث
تصویر حرث
کشت کردن، کاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارث
تصویر ارث
میراث یافتن، میراث بردن، آنچه از مرده برای بازماندگان بماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارث
تصویر ارث
مرده ریگ، وامانده، نیامانده، واهشته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کره
تصویر کره
گوی، گویال
فرهنگ واژه فارسی سره