مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، کرباسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو
مارمولَک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دُمِ بلند که قادرند دُم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چَلپاسه، کَرباسه، باشو، ماتورَنگ، کَربَش، کَرفَش، کَرپوک، کَرباشه، کَرباشو، کَلباسو
به گل رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در گل راه رفتن. (ناظم الاطباء) ، به آب درآمدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، آمیختن و پاکیزه کردن گندم را و بر باد کردن آن را. (از اقرب الموارد). پاک وپاکیزه کردن گندم را چون غربال کردن، کقوله قد غربلت و کربلت من القصل، آمیختن چیزی را به چیزی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
به گل رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در گل راه رفتن. (ناظم الاطباء) ، به آب درآمدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، آمیختن و پاکیزه کردن گندم را و بر باد کردن آن را. (از اقرب الموارد). پاک وپاکیزه کردن گندم را چون غربال کردن، کقوله قد غُربِلَت و کُربِلَت من القصل، آمیختن چیزی را به چیزی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
کربس است که سام ابرص باشد. (برهان). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). کربس. کرباسو. کربسو. (آنندراج) : چار غنده کربسه با کژدمان خورد ایشان پوست روی مردمان. رودکی. اژدها باش بر خزینۀ علم کاین چنین جای جای کربسه نیست. سوزنی (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به کرباسه، کرباسو، کربس، چلپاسه و مارمولک شود
کربس است که سام ابرص باشد. (برهان). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). کربس. کرباسو. کربسو. (آنندراج) : چار غنده کربسه با کژدمان خورد ایشان پوست روی مردمان. رودکی. اژدها باش بر خزینۀ علم کاین چنین جای جای کربسه نیست. سوزنی (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به کرباسه، کرباسو، کربس، چلپاسه و مارمولک شود
گرفتن چیزی را و بستن آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یقال: کعبشه و کربشه. (اقرب الموارد) ، فراهم آوردن ستور پاها را جهت برجستن و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، رفتن چون رفتن بندی. (از اقرب الموارد). رجوع به کربسه شود
گرفتن چیزی را و بستن آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یقال: کعبشه و کربشه. (اقرب الموارد) ، فراهم آوردن ستور پاها را جهت برجستن و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، رفتن چون رفتن بندی. (از اقرب الموارد). رجوع به کربسه شود
کربس. سام ابرص. (از برهان). چلپاسه. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). کربسو. کرباسه. کرباشو. کربشو. کربش. (احوال و آثار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 3 ص 1090). و رجوع به کرباسو، کربس، چلپاسه و کربسه شود
کربس. سام ابرص. (از برهان). چلپاسه. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). کربسو. کرباسه. کرباشو. کربشو. کربش. (احوال و آثار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 3 ص 1090). و رجوع به کرباسو، کربس، چلپاسه و کربسه شود
ازفرق کیسانیه است از اصحاب ابوکرب ضریر و معتقد به زنده بودن محمد بن الحنفیه در جبل رضوی و منتظر خروج او. کثیر شاعر معروف از پیشقدمان فرقۀ بتریه از این طایفه بوده است. بعضی هم این فرقه را کریبیّه و نام مؤسس آن را ابوکریب ضبط کرده اند. (خاندان نوبختی ص 261). رجوع به ابوکرب و مقالات اشعری چ استانبول ج 2 ص 19، مفاتیح العلوم خوارزمی چ مصر ج 1 ص 21، الفرق بین الفرق چ قاهره ج 1 ص 27 و بیان الادیان شود
ازفرق کیسانیه است از اصحاب ابوکرب ضریر و معتقد به زنده بودن محمد بن الحنفیه در جبل رضوی و منتظر خروج او. کثیر شاعر معروف از پیشقدمان فرقۀ بتریه از این طایفه بوده است. بعضی هم این فرقه را کُرَیبیّه و نام مؤسس آن را ابوکُرَیب ضبط کرده اند. (خاندان نوبختی ص 261). رجوع به ابوکرب و مقالات اشعری چ استانبول ج 2 ص 19، مفاتیح العلوم خوارزمی چ مصر ج 1 ص 21، الفرق بین الفرق چ قاهره ج 1 ص 27 و بیان الادیان شود
دهی است از دهستان اهلمرستان بخش مرکزی شهرستان آمل، در 21هزارگزی شمال باختری آمل و 4هزارگزی خاورشوسۀ آمل به محمودآباد. دشت است. هوای آن معتدل، مرطوب، مالاریائی است و 175 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه هراز است. محصول آن برنج، کنف، مختصر غلات. شغل مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان اهلمرستان بخش مرکزی شهرستان آمل، در 21هزارگزی شمال باختری آمل و 4هزارگزی خاورشوسۀ آمل به محمودآباد. دشت است. هوای آن معتدل، مرطوب، مالاریائی است و 175 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه هراز است. محصول آن برنج، کنف، مختصر غلات. شغل مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
بر زمین افکندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کراز بستن. (منتهی الارب). بستن کراز جهت کندن و هموار کردن زمین. (ناظم الاطباء) ، نوعی از دویدن کم از کردحه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
بر زمین افکندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کراز بستن. (منتهی الارب). بستن کراز جهت کندن و هموار کردن زمین. (ناظم الاطباء) ، نوعی از دویدن کم از کَردَحه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لیف جولاهگان. (برهان) (آنندراج). لیف جولاهگان و شوی مالان، یعنی جاروب مانندی که بدان آش و آهار بر جامه زنند. (ناظم الاطباء). شوکهالحائک. (انجمن آرا). شوکه. کرندۀ بافکار و آن آلتی است که به وی روی جامه را هموار کنند و آهار برتار جامه مالند. (منتهی الارب). رجوع به کرند شود
لیف جولاهگان. (برهان) (آنندراج). لیف جولاهگان و شوی مالان، یعنی جاروب مانندی که بدان آش و آهار بر جامه زنند. (ناظم الاطباء). شوکهالحائک. (انجمن آرا). شوکه. کرندۀ بافکار و آن آلتی است که به وی روی جامه را هموار کنند و آهار برتار جامه مالند. (منتهی الارب). رجوع به کرند شود
بدخوئی. (منتهی الارب). بدخلقی. (از قطر المحیط) ، جنگجویی. (منتهی الارب) (آنندراج). نبرد و پیکارو مجادله و هنگامه و غوغا و شورش. (ناظم الاطباء). - عربده آوردن، داد و بیداد راه انداختن. بانگ و فریاد کشیدن. بانگ و فریاد داشتن بر کسی از سر مستی با خشم و بدخویی
بدخوئی. (منتهی الارب). بدخلقی. (از قطر المحیط) ، جنگجویی. (منتهی الارب) (آنندراج). نبرد و پیکارو مجادله و هنگامه و غوغا و شورش. (ناظم الاطباء). - عربده آوردن، داد و بیداد راه انداختن. بانگ و فریاد کشیدن. بانگ و فریاد داشتن بر کسی از سر مستی با خشم و بدخویی