جدول جو
جدول جو

معنی کرایم - جستجوی لغت در جدول جو

کرایم
(کَ یِ)
جمع واژۀ کریمه. زنان بامروت. (فرهنگ فارسی معین) ، بزرگ قدر. ارجمند: هرگونه تحف و هدایا از کرایم اموال صامت و ناطق و نفایس اجناس لایق و فایق را وسیلۀ سعادت یک التفات از بندگان آستان اقبال آشیان می ساختند. (ظفرنامۀ یزدی از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کرایم
جمع کریمه زنان با مرورت، بزرگ قدر ارجمند: (هر گونه تحف و هدایا از کرایم اموال صامت و ناطق و نفایس اجناس لایق و فایق را وسیله سعادت یک التفات از بندگان آستان اقبال آشیان میساختند) (ظفر نامه یزدی)
تصویری از کرایم
تصویر کرایم
فرهنگ لغت هوشیار
کرایم
((کَ یِ))
جمع کریمه، زنان با مروت، بزرگ قدر، ارجمند
تصویری از کرایم
تصویر کرایم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کریم
تصویر کریم
(پسرانه)
بخشنده، سخاوتمند، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کریم
تصویر کریم
بخشنده، صاحب کرم، سخی، از نام ها و صفات خداوند، از صفات قرآن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرایم
تصویر جرایم
جریمه ها، پولهایی که از مجرمین گرفته می شود، مجازات نقدی، کنایه از مجازات ها، گناه ها، بزه ها، جمع واژۀ جریمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرایه
تصویر کرایه
مزد، اجرت، پولی که مستاجر بابت اجارۀ خانه، مغازه یا دواب بدهد، کرا
فرهنگ فارسی عمید
(کَرْ را)
صاحب کرم و اهتمام دارنده بدان. (از اقرب الموارد)
رزبان. (دهار). رجوع به کرم شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کَرْ را)
انتسابی است به ابوعبداﷲ محمد بن کرام نیشابوری. (الانساب سمعانی). منسوب به فرقۀ کرامیه. (یادداشت مؤلف) :
دیگر گروه متکلماننداز معتزله و کرامی... (جامع الحکمتین ص 33).
باب ورا کرامی خوانی و ننگری
تا زین سخن که گفتی باشد برون شوی.
سوزنی.
رجوع به کرامیه و کرامیان شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جوانمرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کریم. (اقرب الموارد). ج، کرامون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُرْ را)
نیک جوانمرد و بامروت. کرّامه مؤنث آن است. ج، کرّامون. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). مفرط در کرم. ج، کرامون. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کریم. بزرگواران. (از آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به ک-ریم شود، جمع واژۀ کریمه. (از اقرب الموارد). رجوع به کریمه شود، در تداول فارسی زبانان، بزرگان و مردان بزرگ وجوانمرد و بامروت و بلندهمت و اصیل و پاک نژاد و حلیم و مهربان و بلندمرتبت. (ناظم الاطباء) :
عطای او نه ز دشمن برید و نه از دوست
چنین بود ره آزادگان و خوی کرام.
فرخی.
نبیذ خور که به نوروز هر که می نخورد
نه از گروه کرام است و نز عداد اناس.
منوچهری.
سپیده دم که وقت کار عام است
نبیذ مشکبو رسم کرام است.
منوچهری.
بر نفس خویش به شکر خدای
سود همی گیر برسم کرام.
ناصرخسرو.
خوی کرام گیر که حری را
خوی کریم مقطع و مبدا شد.
ناصرخسرو.
وگر کریم شود آرزوت نام و لقب
کریم وارت فعل کرام باید کرد.
ناصرخسرو.
جاودان ماند کریم از مدح شاعر زنده نام
زین بود شاعرنوازی عادت و رسم کرام.
سوزنی.
هواخواه او گشته از جان و دل
صغار و کبار و کرام و لئام.
سوزنی.
مدحت از گفتار شاعر محمل صدق است و کذب
صدق در حق کرام و کذب در حق لئام.
سوزنی.
کاین آبنوس و عاج شب روز وروز و شب
چون عاج و آبنوس شکافد دل کرام.
خاقانی.
بوددر غزنین امامی از کرام
نام بودش میوۀ عبدالسلام.
عطار (از مصیبت نامه).
او چو ذوق راستی دید از کرام
بی تکبر راستی را شد غلام.
مولوی (مثنوی).
- حسابش با کرام الکاتبین بودن، لاابالی و بی بند و بار و لاقید نسبت به اصول اخلاقی و غیره بودن. (یادداشت مؤلف) :
تو پنداری که حاسد رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است.
حافظ.
- کرام الکاتبین، هر یک از دو فرشتۀ چپ و راست که ثبت اعمال آدمی کند: و ان علیکم لحافظین کراماً کاتبین. (قرآن 10/82-11). کشف الاسرار در تفسیراین دو آیه آرد: یعنی ملائکی که شما را نگاه میدارندو اعمالتان را در صحائف ثبت می کنند و چیزی از اعمال بنی آدم برایشان مخفی نماند. و گفته اند که منظور از ’کراماً’ یعنی شتاب میکنند در نوشتن حسنات و بازمی ایستند از نوشتن سیئات به امید استغفار و توبه پس مینویسند گناه و توبه را با هم. (از کشف الاسرار ج 1 ص 406).
نفس مردم را خداوندان عقل از روی هوش
برکشد تا با کرام الکاتبین همتا شود.
ناصرخسرو.
و صحیفه بر دست کرام الکاتبین. (ترجمه تاریخ یمینی ص 448)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
کرایه. وجه کرایۀ مال. (یادداشت مؤلف) : خرج راه و نفقه و کرای ندارم. (تاریخ بخارا). خود را ملامت کردن ساخت و بدان قانع شد که کرای خر بر وی زیان نبود. (سندبادنامه ص 302). رجوع به کرایه، کرا و کراء شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رائم. شتر مادۀ مهربان بر بچه و پوست آکنده بکاه آن. (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از المنجد) (ناظم الاطباء) ، اشتر که بر بچۀ دیگری آموخته بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(کُ یِ)
از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان اردبیل است. این دهستان مرکب از 74 آبادی بزرگ و کوچک و جمع سکنۀ آن 3068 تن است. روستاهای مهم آن عبارتند از: سائین، خانه شیر و قورتولموش. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ یِ)
گیاهی است که بیخ آن به بیخ نی ماند و در زمین شیارکرده بسیار است. (برهان) (از آنندراج). گیاهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
کرتم. تبر. (آنندراج) (از اقرب الموارد). تبری که بدان درخت را قطع میکنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جمع واژۀ کرزیم. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کرزیم شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
تبر، بلیۀ سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سختی روزگار. (مهذب الاسماء). ج، کرازیم. (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
شریفتر. پاک نژادتر. محترم. باعزت. بااحترام، گران. باقیمت. گرانمایه. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
پسر خورشید که به خدمت حسام الدین سوهلی حاکم لر کوچک رفت و مرتبۀ بلند یافت. رجوع به تاریخ گزیده ص 584 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ یَ / یِ)
مرغی است سیاه رنگ و بطی ءالسیر یعنی سست پرواز. (برهان) (از ناظم الاطباء). کرانه نیز گویند. (از ناظم الاطباء). اخیل. (زمخشری). رجوع به کرانه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ یَ / یِ)
مأخوذ از کراء تازی. (از فرهنگ فارسی معین). اجرت بار کردن اسب و شتر و غیره و اجرت نشستن در خانه و دکان مردم باشد. (از برهان) (آنندراج). پول و اجرتی که در ازای بارکشی ستور و نشستن در خانه و دکان و جز آن می دهند. مال الاجاره. مزد. اجرت. (ناظم الاطباء) ، به مزد دادن چیزی چون خانه و جز آن. (یادداشت مؤلف). رجوع به کرا، کرای و کراء شود.
- کرایۀ خانه، وجهی که در ازای اقامت در خانه ای به صاحب خانه دهند. اجاره بها. (فرهنگ فارسی معین).
، بعضی به معنی برابری و سزاواری نیز نوشته اند و این لفظ عربی است که فارسیان از جنس کلام خود می دانند. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
بخشنده، جمع کریم، نواخن ها بزرگواری ها ورچ ها، جمع کریم بزرگوار ان بلند همتان: (او چو ذوق راستی دید از کرام بی تکبر راستی را شد غلام) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرایم
تصویر جرایم
جمع جریمه. گناهان، تاوانها مجازاتهای نقدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرائم
تصویر کرائم
کرایم در فارسی، جمع کریمه، زنان والا زنان ارجمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرایه
تصویر کرایه
اجرت بار کردن، مال الاجاره، اجرت، مزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریم
تصویر کریم
جوانمرد و با مروت، بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرامی
تصویر کرامی
با عزت، با احترام، گران، گرانمایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریم
تصویر کریم
((کَ))
جوانمرد، بخشنده. ج. کرام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرام
تصویر کرام
((کِ))
جمع کریم، بزرگوار، بلند همتان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جرایم
تصویر جرایم
((یِ))
جمع جریمه، گناهان، مجازات های نقدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرایه
تصویر کرایه
((کِ یِ))
گرفته شده از «کراء» عربی. مزد، اجرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرایه
تصویر کرایه
اجاره
فرهنگ واژه فارسی سره
اجاره بها، اجاره، حق العمل، مزد، منفعت
فرهنگ واژه مترادف متضاد