جدول جو
جدول جو

معنی کراکر - جستجوی لغت در جدول جو

کراکر
زاغ، کلاغ
تصویری از کراکر
تصویر کراکر
فرهنگ فارسی عمید
کراکر(کُ کَ)
زاغ و کلاغ هر دو را گویند. (برهان). کلاغ و زاغ را گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کراکر(کَ کَ)
زاغ را گویند. (برهان) (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
کراکر((کَ کَ یا کُ کَ))
زاغ، کلاغ
تصویری از کراکر
تصویر کراکر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرار
تصویر کرار
چوب زیر در، آستانۀ در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کروکر
تصویر کروکر
گروگر، دادگر، از نام های باری تعالی، گرگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرار
تصویر کرار
از القاب علی بن ابی طالب (ع)، ساقی کوثر، اسداللّٰه، شیر خدا
بازگردنده
سخت حمله کننده در جنگ، بسیار حمله کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراک
تصویر کراک
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سلویٰ، بدبده، کرک، سمان، سمانه، ورتیج، وشم برای مثال سراینده سار و چکاوک ز سرو / چمان بر چمن ها کراک و تذرو (اسدی - لغت نامه - کراک)
دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد، دم بشکنک، دمتک، دم سنجه، دم سیجه، دم سیچه، سریچه، سیسالنگ، شیشالنگ، آبدارک، گازرک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرکر
تصویر کرکر
نوعی پارچۀ نخی یا ابریشمی برای تهیۀ پرده یا رومبلی
فرهنگ فارسی عمید
(کَ کَ)
کرکر. گرگر. گروگر. (حاشیۀ برهان چ معین). یکی از نامهای خدای تعالی است جل جلاله. (برهان) (آنندراج). از جمله نامهای اﷲ است جل جلاله. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی) کرکر. نامی از نامهای باریتعالی است. (صحاح الفرس) :
تو پنداری که یزدان کروکر
جهانی نو برآورده ست دیگر.
عنصری.
گر این کار بدهد کروکر ترا
ز شاهی مرا نام و دیگر ترا.
اسدی.
علاء دولت مسعود کامر و نهیش را
مطیع گشت به صنع کروکر آتش و آب.
مسعودسعد.
که در ایام جدجد ترا
کرد روزی کروکر داور.
مسعودسعد.
، صانع و کارکن. (ناظم الاطباء). رجوع به گروگر، کرکر و گرگر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مهره ای است که زنان بدان مردان را بند نمایند. تقول للساحره یا کرار کریه و یا همره اهمریه ان اقبل فسریه و ان ادبر فضریه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَرْ را)
از القاب حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام، چه آن حضرت در جنگ بر صف دشمنان باربار حمله می کرد و هیچ اندیشه نمی نمود. (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- حیدر کرار،علی علیه السلام
لغت نامه دهخدا
(کَرْ را)
برگردنده. (منتهی الارب). بازگردنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بازگرداننده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، حمله کننده. (منتهی الارب). بتکرار حمله برنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) : داعیه ای که هر یارب که او در صمیم سحرگاهی بر درگاه الهی کند به لشکری جرار و سپاهی کرار کار کند. (چهارمقاله از فرهنگ فارسی معین) ، مهربانی نماینده. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
چوب زیرین در خانه باشد که چوب آستان است. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زمینی که بجهت سبزی کاشتنی و غیر آن مستعد کرده و کناره های آن را بلند ساخته باشند. (از آنندراج). کرد و زمینی که برای کشتکاری آماده ساخته و کناره های آن را بلند کرده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کرّ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مرغی است دم دراز سیاه و سپید و در کنار رودها بود. (فرهنگ اسدی). پرنده ای است کبود و سفید و دم دراز که بر لب آب نشیند و دم خود را بجنباندو آن را به عربی صعوه گویند. (برهان). مرغ دمسجه. کراکا. (آنندراج). دم جنبانک. کراس. (ناظم الاطباء). جهانگیری کراک را عقعق دانسته و رشیدی صعوه، اما هیچکدام با بیان لغت الفرس مطابق نیست چه عقعق (کلاغ پیسه) مرغ بزرگی است از خطاف (پرستوک) خیلی بزرگتر و صعوه سیاه سفید نیست. ممکن است همان کرک باشد که سمانه است اگرچه با بیان اسدی نمی سازد. (فرهنگ نظام). لغت با کرک تجانس دارد. (حاشیۀ برهان چ معین) :
چنان اندیشد او از دشمن خویش
چو باز تیزچنگال از کراکا.
دقیقی (از فرهنگ اسدی).
، بعضی گویند کرک است که بودنه باشد و آن پرنده ای است پر خط و خال، از تیهو کوچکتر که به عربی سلوی و به ترکی بلدرچین خوانند. (برهان). کرّک. بلدرچین. (از ناظم الاطباء) :
سراینده سار و چکاوک ز سرو
جهان در چمنها کراک و تذرو.
اسدی (از فرهنگ جهانگیری).
رجوع به کراکا، کراس، صعوه و دیگر مترادفات کلمه شود، بعضی عکه را گویند به این معنی و بضم اول آمده است. (برهان) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ کِ)
بانگ آسیا. نام آواز آسیای دستی. (یادداشت مؤلف) ، بانگ نوعی خندیدن که از قهقهه آهسته تر باشد. حکایت صوت قسمی خندیدن. (یادداشت مؤلف). خنده نه به اعتدال و ممتد، آواز گرفتن پوست بعضی حبوبات با سودن آجرپاره ای بدان. (یادداشت مؤلف) ، نام آواز کشانیدن کفش پاره در پای بر زمین. (یادداشت مؤلف) ، کشیدن چیزی بر زمین که برداشتن او را کشنده نتواند. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
کرکرش هم حساب است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِرْ رُ کِ)
صدای خندیدن. آواز خنده
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ شِ کَ)
مرکّب از: کرا، اجرت مکاری یا عمل او + کش، اسم فاعل از کشیدن، مکاری. (از دهار)، کرایه کش. آنکه حیوانی یا چیزی دیگر را به کرایه دهد. (یادداشت مؤلف) : و کراکشان ما ترکان بودند گفتند این آدمی وحشی است. (چهارمقاله)، قایقچی که کراکش مابود به مشارالیه اجرتی دادیم. (تحفۀ اهل بخارا)
لغت نامه دهخدا
(کَ کی ی)
جمع واژۀ کرکی به معنی کلنگ است. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). غرنوق. رجوع به کرکی، غرنوق و کلنگ شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بمعنی کراک است که بعضی عکه و بعضی صعوه و بلدرچین گویند و اصح آن است که پرنده ای باشد دم دراز که پیوسته در کنار آب نشیند و دم جنباند. (برهان). کراک. کراس. (ناظم الاطباء). رجوع به کراک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کراکش
تصویر کراکش
سلاک کش (مکاری)
فرهنگ لغت هوشیار
کاکایی (گویش گیلکی) از پرندگان کاج تازی نوعی از کاج که آنرا} قمل قریش {گویند. باقلا نوعی پارچه نخی یا ابریشمی که بدان پرده و رویه مبل سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراک
تصویر کراک
کرک، بلدر چین: (چنان اندیشد او از دشمن خویش که باز تیز چنگال از کراکا) (دقیقی رودکی) توضیح: در فرهنگها بمعنی عکه (کشکرک) و نیز دم جنبانک آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرار
تصویر کرار
بازگردنده، حمله کننده در جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کروکر
تصویر کروکر
صدای خندیدن، آواز خنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراکی
تصویر کراکی
جمع کرکی، لنگان کولنگان، جمع کرکی کلنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراکه
تصویر کراکه
لایروب دستگاه لایروبی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی قریب در فرهنگ زمین شناسی واژه برابر را دهانه آتشفشان آورده - که دهانه آتشفشان همانندی دارد با دوستگانی (گونه ای جام) دوستگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکر
تصویر کرکر
((کُ کُ))
پارچه ای است نخی و ابریشمی یا پشمی که با آن پرده و رویه مبل سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرار
تصویر کرار
((کَ رّ))
بسیار حمله کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کراک
تصویر کراک
((کَ))
دم جنبانک، بلدرچین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرکر
تصویر کرکر
((کَ کَ))
دادگر، از نام های خداوند، کامکار، پادشاه صاحب اقبال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کروکر
تصویر کروکر
((کَ کَ))
قابل پرستش، معبود، خدای تعالی، گروگر
فرهنگ فارسی معین
مرتع پرتاسی در حوزه ی لفور واقع در سوادکوه، صدای خنده، صدایی که از کشیدن قلیان ایجاد شود، صدای مار
فرهنگ گویش مازندرانی