جدول جو
جدول جو

معنی کدیه - جستجوی لغت در جدول جو

کدیه
گدایی، برای مثال بدین دقیقه که گفتم گمان کدیه مبر / به بنده، گر چه گدایی شریعت شعر است (انوری - ۴۵)
تصویری از کدیه
تصویر کدیه
فرهنگ فارسی عمید
کدیه
(کِدْ / کُدْ یَ)
معرب از کلمه گدا و گدایی فارسی. سؤال. دریوزه. دریوزه گری. (یادداشت مؤلف) :
کس کرد و به کدیه سپهی خواست ز گیلان
هرگز به جهان شاه که دیده ست و گدایی.
منوچهری.
نه دم کدیه ای همی گویم
نه دم عشوه یی همی دارم.
مسعودسعد.
گفتم چنین که حکم کنی تو مصادره است
مرد حکیم کدیه کند نی مصادره.
سوزنی.
زآن سوی کدیه برد آز مرا
تا نباشد به کس نیاز مرا.
سنائی.
نی نی چو به کدیه دل نهاده ست
گو خیز و بیا که در گشاده ست.
نظامی.
هیچ دیوانۀ فلیوی این کند
بر بخیلی عاجزی کدیه تند.
مولوی.
مردم هنگامه افزونتر شود
کدیه و توزیع نیکوتر رود.
مولوی.
شیخ روزی چار کرت چون فقیر
بهر کدیه رفت در قصر امیر.
مولوی.
- کدیه کردن، گدایی کردن. سؤال کردن:
از شما کی کدیۀ زر می کنیم
ما شما را کیمیاگر می کنیم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
کدیه
(کُدْ یَ)
سختی روزگار، زمین درشت تابان سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، کدی ً. یقال: ضب کدیه و ضباب کدیه، سمی به لولعه بحفر الکدیه. (منتهی الارب). ضب الکدیه و ضباب الکدی، بسبب ولع او (سوسمار) به کندن اراضی درشت. (از اقرب الموارد)، کلوخ و جز آن سخت میان سنگ و گل. (منتهی الارب). چیزی سخت میان سنگ و گل. (از اقرب الموارد)، طعام و شراب فراهم آوردۀ انبارساخته. (منتهی الارب). آنچه گرد آید از طعام و خاک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کدیه
کدیه در فارسی پارسی تازی گشته گدیه گدایی نیست حاجت مرا به افسانه کدیه خوش نیست گنج در خانه (نزاری) سختی روز گار، گدایی: (بدین لطیفه که گفتم گمان کدیه مبر ببنده گر چه گدایی شریعت شعر است) (انوری سروری)
فرهنگ لغت هوشیار
کدیه
((کُ یِ))
سختی روزگار، گدایی
تصویری از کدیه
تصویر کدیه
فرهنگ فارسی معین
کدیه
تکدی، سوال، گدایی، عسرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هدیه
تصویر هدیه
(دخترانه)
هدیه، ارمغان، تحفه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کنیه
تصویر کنیه
لقبی برای تعظیم و تکریم که در اول آن «اب»، «ابن»، «ام» یا «بنت» می آمد مانند ابوالحسن و ام کلثوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیه
تصویر کلیه
هر یک از دو عضو درونی بدن به شکل لوبیا که در پشت شکم و پایین دنده ها قرار دارد و مواد زائد خون را به صورت ادرار دفع می کند، قلوه، گرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کدین
تصویر کدین
چوبی که گازران با آن جامه را می کوبند، کوبین، شنگینه، برای مثال دل مؤمنان را ز وسواس امانی / سر ناصبی را به حجت کدینی (ناصرخسرو - ۱۷)
پتک، وسیلۀ پولادی سنگین شبیه چکش با دستۀ چوبی بزرگ که آهنگران با آن آهن را در روی سندان می کوبند، خایسک، پکوک، کوبن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
مالی که در قبال آزاد شدن کسی پرداخت می شود، سربها، مالی که برای دفع بلا به فقرا می دهند، در فقه مقدار معینی طعام که فرد بابت روزه هایی که در ماه رمضان خورده به فقرا می دهد، در علم حقوق مالی که زن در طلاق خلع به شوهرش می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیه
تصویر کلیه
همه، همگی، کامل، تام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدیه
تصویر هدیه
تحفه، ارمغان، پیشکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کریه
تصویر کریه
زشت، ناپسند، ناخواسته، ناپسندداشته
فرهنگ فارسی عمید
(تِ رَ)
طلب و استدعا کردن. کدی الرجل تکدیه ساءل فهو مکدّ. (از اقرب الموارد). رجوع به تکدی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
شکستن، جدا کردن موی سر به شانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تکدیه بمعنی کده است. (از اقرب الموارد). رجوع به کده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دی یَ / مُ یَ)
امراءه مکدیه، زن که کسی جماع آن نتواند و قادر نشود بر وی. (منتهی الارب) (آنندراج). رتقاء. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به رتقاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کدید
تصویر کدید
نمک اسیده، شکاف فراخ، زمین کوفته زیر پای ستوران، گرد خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدمه
تصویر کدمه
کدمه در فارسی: داغ، نشان
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از دو عضو لوبیائی شکل که عضو مترشح دستگاه ادارای را بوجود میاورند و بنام قلوه و گرده نیز خوانده می شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدره
تصویر کدره
ابر نازک، بافه، گل و لای تیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفیه
تصویر کفیه
روزی بخور و نمیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدین
تصویر کدین
کدنگ: (دل مومنان را ز وسواس امانی سر ناصبی را بحجت کدینی) (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
اسمی است غیر از اسم اصلی شخص که در اول آن لفظ اب یا ابن یا بنت می آید مانند ابوالقاسم یا ابوالفضل، ام کلثوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمیه
تصویر کمیه
کمیت در فارسی مونث کمی چندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدیره
تصویر کدیره
کدیره در فارسی تیره، پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدینه
تصویر کدینه
چوبی است که گازران و دقاقان جامه را بدان دقاقی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریه
تصویر کریه
ناپسند، زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کپیه
تصویر کپیه
تصویری که از روی تصویر دیگر نقاشی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیه
تصویر قدیه
روش، رسم، عادت
فرهنگ لغت هوشیار
سر بها کریان برخین یشت آنچه از مال برای رهایی خود یا دیگری دهند بدل یا عوضی است که مکلف بدان از مکروهی که بوی متوجه است رهایی یابد سربها، جمع فدی فدیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدیه
تصویر جدیه
خون روان، زنگ روی
فرهنگ لغت هوشیار
گدایی: نیست حاجت مرا بافسانه گدیه خوش نیست گنج در خانه. (نزاری) توضیح این کلمه با کدیه عربی که بهمین معنی است مشتبه نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدیه
تصویر هدیه
پیشکش، ارمغان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کلیه
تصویر کلیه
همگی، همه
فرهنگ واژه فارسی سره