تیرگی. والکدره فی اللون و الکدوره فی الماء و العین. (از منتهی الارب). تیرگی و آلودگی و ناپاکی آب. (ناظم الاطباء). دردآلودگی. (یادداشت مؤلف). مقابل صفا. (از آنندراج). و رجوع به کدورت شود
تیرگی. والکدره فی اللون و الکدوره فی الماء و العین. (از منتهی الارب). تیرگی و آلودگی و ناپاکی آب. (ناظم الاطباء). دردآلودگی. (یادداشت مؤلف). مقابل صفا. (از آنندراج). و رجوع به کدورت شود
تیره شدن و کذا کدر عیشه، نقیض صفا و منه: خذ ما صفا و دع ماکدر. (از منتهی الارب). نقیض صفاست و گفته اند کدره در لون و کدوره در آب و چشم و کدر در همه موارد بکار رود. (از اقرب الموارد). کداره. کدور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کدره. (اقرب الموارد). کدره. (منتهی الارب) و رجوع به مصادر مذکور شود
تیره شدن و کذا کدر عیشه، نقیض صفا و منه: خذ ما صفا و دع ماکدر. (از منتهی الارب). نقیض صفاست و گفته اند کُدرَه در لون و کدوره در آب و چشم و کَدَر در همه موارد بکار رود. (از اقرب الموارد). کَدارَه. کُدور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کُدرَه. (اقرب الموارد). کُدُرَه. (منتهی الارب) و رجوع به مصادر مذکور شود
کدورت در فارسی وروغ بیا ساقی ان آب آتش فروغ که از تن برد رنج و از دل وروغ (گرگانی) تیرگی، تنگدلی، آلودگی، ناخوشی میان من و یحیی جز ناخوشینیست (تاریخ برامکه) رنج
کدورت در فارسی وروغ بیا ساقی ان آب آتش فروغ که از تن برد رنج و از دل وروغ (گرگانی) تیرگی، تنگدلی، آلودگی، ناخوشی میان من و یحیی جز ناخوشینیست (تاریخ برامکه) رنج
کدوره. تیرگی و آلودگی و ناپاکی آب. (ناظم الاطباء). آلودگی و ناپاکی. مقابل صفا و صفوت. (فرهنگ فارسی معین) : داد صفاهان ز ابتدام کدورت گرچه صفا باشد ابتدای صفاهان. خاقانی. کدورت روز زلال شهادت آن را تیره نگرداند. (المعجم، از فرهنگ فارسی معین). اگر صفای وقت عزیزان را از صحبت اغیار کدورتی باشد اختیار باقیست. سعدی (کلیات چ مصفا ص 54). کدورت از دل حافظ نبردصحبت دوست صفای همت پاکان و پاکدینان بین. حافظ. - کدورت رنگ، تیرگی رنگ. (یادداشت مؤلف). - کدورت عیش، تیرگی زندگانی. ناخوشی زندگانی. (یادداشت مؤلف). ، رنج و ملال. (آنندراج). آزردگی. اندوه. (ناظم الاطباء) : سپهر مکارم صفی کز صفاتش کدورت نصیب روان عدوشد. خاقانی. چون تو بدیعصورتی بی سبب کدورتی عهد ووفای دوستان حیف بود که بشکنی. سعدی. سودا کدورت از دل دیوانه می برد از تیع برق رنگ سیه خانه می برد. صائب (از آنندراج). ، در تداول فارسی زبانان، تاریکی. تاری. (یادداشت مؤلف). سیاهی و تاریکی. (ناظم الاطباء) : همی شد روشن از زنگ کدورت هوای باختر از نور خاور. روزنۀ شیبانی (از فرهنگ فارسی معین) ، تاریکی چشم، پریشانی و اختلال حواس، کینه و عداوت. (ناظم الاطباء). و رجوع به کدوره شود
کدوره. تیرگی و آلودگی و ناپاکی آب. (ناظم الاطباء). آلودگی و ناپاکی. مقابل صفا و صفوت. (فرهنگ فارسی معین) : داد صفاهان ز ابتدام کدورت گرچه صفا باشد ابتدای صفاهان. خاقانی. کدورت روز زلال شهادت آن را تیره نگرداند. (المعجم، از فرهنگ فارسی معین). اگر صفای وقت عزیزان را از صحبت اغیار کدورتی باشد اختیار باقیست. سعدی (کلیات چ مصفا ص 54). کدورت از دل حافظ نبردصحبت دوست صفای همت پاکان و پاکدینان بین. حافظ. - کدورت رنگ، تیرگی رنگ. (یادداشت مؤلف). - کدورت عیش، تیرگی زندگانی. ناخوشی زندگانی. (یادداشت مؤلف). ، رنج و ملال. (آنندراج). آزردگی. اندوه. (ناظم الاطباء) : سپهر مکارم صفی کز صفاتش کدورت نصیب روان عدوشد. خاقانی. چون تو بدیعصورتی بی سبب کدورتی عهد ووفای دوستان حیف بود که بشکنی. سعدی. سودا کدورت از دل دیوانه می برد از تیع برق رنگ سیه خانه می برد. صائب (از آنندراج). ، در تداول فارسی زبانان، تاریکی. تاری. (یادداشت مؤلف). سیاهی و تاریکی. (ناظم الاطباء) : همی شد روشن از زنگ کدورت هوای باختر از نور خاور. روزنۀ شیبانی (از فرهنگ فارسی معین) ، تاریکی چشم، پریشانی و اختلال حواس، کینه و عداوت. (ناظم الاطباء). و رجوع به کدوره شود
شتر مادۀ پس مانده. (منتهی الارب) (آنندراج). صاحب تاج العروس گوید: غدور بر وزن صبور، شتر ماده ای است که خودش از گله پس ماند و بدان نرسد، و در بعض نسخه ها غدوره به زیادت ’ها’ آمده ولی صواب غدور است. (تاج العروس). رجوع به غدور شود
شتر مادۀ پس مانده. (منتهی الارب) (آنندراج). صاحب تاج العروس گوید: غدور بر وزن صبور، شتر ماده ای است که خودش از گله پس ماند و بدان نرسد، و در بعض نسخه ها غدوره به زیادت ’ها’ آمده ولی صواب غدور است. (تاج العروس). رجوع به غدور شود
طعامی را گویند که جایی زله کرده در لنگی و رومالی بسته باشند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). طعامی را گویند که جمع کرده بجایی برند و خورند. (انجمن آرا). بدرزه. و رجوع به بدرزه و انجمن آرا شود
طعامی را گویند که جایی زله کرده در لنگی و رومالی بسته باشند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). طعامی را گویند که جمع کرده بجایی برند و خورند. (انجمن آرا). بدرزه. و رجوع به بدرزه و انجمن آرا شود
دهی است از دهستان اختر پشت کوه بخش فیروزکوه شهرستان دماوند، کوهستانی و سردسیر، سکنۀ 250 تن، آب آن از چشمه سار، شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان اختر پشت کوه بخش فیروزکوه شهرستان دماوند، کوهستانی و سردسیر، سکنۀ 250 تن، آب آن از چشمه سار، شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
آنچه در بن دیگ باقی ماند از طعام وجز آن یا دردی روغن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کداده و آن دردی روغن در ته دیگ است. (از اقرب الموارد). رجوع به کداده شود
آنچه در بن دیگ باقی ماند از طعام وجز آن یا دردی روغن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کداده و آن دردی روغن در ته دیگ است. (از اقرب الموارد). رجوع به کداده شود
سفرۀ چرمین. (برهان) سفره باشد. (صحاح الفرس). سفره ای بزرگ که آن را دستار خوان می گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). دستار خوان. سفره. کندوری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پیش انداز و آن پارچه ای باشد که در پیش سفره و بر روی زانوی مردم بگسترانند تا چیزی از خوردنی بر زمین و دامن مردم نریزد و این رسم در ملک روم جاری است. (برهان) (ناظم الاطباء) ، میز بزرگ. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، خوان کلان. (ناظم الاطباء) ، کندو. کنور. کندوله. خم از گل کرده که غله در آن ریزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
سفرۀ چرمین. (برهان) سفره باشد. (صحاح الفرس). سفره ای بزرگ که آن را دستار خوان می گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). دستار خوان. سفره. کندوری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پیش انداز و آن پارچه ای باشد که در پیش سفره و بر روی زانوی مردم بگسترانند تا چیزی از خوردنی بر زمین و دامن مردم نریزد و این رسم در ملک روم جاری است. (برهان) (ناظم الاطباء) ، میز بزرگ. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، خوان کلان. (ناظم الاطباء) ، کندو. کنور. کندوله. خم از گل کرده که غله در آن ریزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا. پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا
پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا. پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا