زبان کوچک، عضو گوشتی کوچکی به شکل زبان که در بیخ حلق آویزان است، ملاز، ملازه، لهات، کنج چوبی که پشت در می انداختند تا باز نشود، کلون، برای مثال باز کردم در او شدم به کده / در کلیدان نبود سخت «کده» (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۹)
زَبانِ کوچَک، عضو گوشتی کوچکی به شکل زبان که در بیخ حلق آویزان است، مَلاز، مَلازِه، لَهات، کَنج چوبی که پشت در می انداختند تا باز نشود، کلون، برای مِثال باز کردم در او شدم به کده / در کلیدان نبود سخت «کده» (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۹)
جا، پسوند متصل به واژه به معنای محل مثلاً آتشکده، بتکده، دانشکده، ماتمکده، خانه، محل اقامت، برای مثال چو آمد کنون ناتوانی پدید / به دیگر کده رخت باید کشید (نظامی۶ - ۱۱۴۷)
جا، پسوند متصل به واژه به معنای محل مثلاً آتشکده، بتکده، دانشکده، ماتمکده، خانه، محل اقامت، برای مِثال چو آمد کنون ناتوانی پدید / به دیگر کده رخت باید کشید (نظامی۶ - ۱۱۴۷)
سخت زدن که اثر سخت کند. (از اقرب الموارد). کوفتن با سنگ و مانند آن چندان که اثر سخت کند. (ناظم الاطباء). خراشیدن و کوفتن به سنگ. (تاج المصادر بیهقی) ، رسیدن چیزی به صورت پس خراشیدن آنرا. (لغه فی کدح) (از ناظم الاطباء). خراشیدن روی. (منتهی الارب) ، شکستن چیزی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جدا کردن موی سر به شانه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چیره شدن و غالب گردیدن بر کسی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چیرگی. (منتهی الارب) ، رنج دادن غم کسی را، کسب کردن برای اهل خود در مشقت. (از اقرب الموارد)
سخت زدن که اثر سخت کند. (از اقرب الموارد). کوفتن با سنگ و مانند آن چندان که اثر سخت کند. (ناظم الاطباء). خراشیدن و کوفتن به سنگ. (تاج المصادر بیهقی) ، رسیدن چیزی به صورت پس خراشیدن آنرا. (لغه فی کدح) (از ناظم الاطباء). خراشیدن روی. (منتهی الارب) ، شکستن چیزی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جدا کردن موی سر به شانه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چیره شدن و غالب گردیدن بر کسی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چیرگی. (منتهی الارب) ، رنج دادن غم کسی را، کسب کردن برای اهل خود در مشقت. (از اقرب الموارد)
کتگ. کت. کث. کذ. کد. کنده. کند. گند. گنده. جند. جنده. غند. (یادداشت مؤلف) .بمعنی خانه باشد همچون بتکده. (برهان) : تکین بدید بکوی اوفتاده مسواکش ربود تا بردش باز جای و باز کده یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده ست که این سگالۀ گوه سگ است خشک شده. عماره. بدین بی نشان راغ و کوه بلند کده ساختید از نهیب گزند. فردوسی. در کلیدان نبود سخت کده باز کردم درون شدم به کده. طیان. و منصور بن اسحاق به کدۀ محمد بن اللیث فرود آمده بود. (تاریخ سیستان). پیغام داد (امیرخلف) که دانم که دلت گرفته... چون آید که روزی چند به در طعام رویم... امیرحسین گفت سخت صواب آمد بساختند و برفتند و به هر کده ای میهمانی ساخته بودند نیکوتر از دیگر. (تاریخ سیستان). مستی آرد باده چو ساغر دو شود گردد کده ویران چو کدیور دو شود. مسعودسعد. چو آمد کنون ناتوانی پدید بدیگر کده رخت باید کشید. نظامی. مادگان در کده کدو نامند خامشان پخته پخته شان خامند. نظامی. ، بمعنی ده نیز آمده است که به عربی قریه گویند. (برهان). کت. کند: شه را اگر چه هست فراوان کده رسد از بندگانش هر کده ای را کدیوری. عنصری. و به شهر آمد (امیر خلف) و مشایخ را دستوری داد تا پذیرۀ او شدند و سلام کردند به کدۀ دریشک و ز آنجا بشهر اندرآمد. (تاریخ سیستان)، محل و مکان. جا و مسکن، میخانه، سرداب و زیرزمین. (ناظم الاطباء)، {{پسوند}} کتگ. کت. کث. کد. کذ. کنده. کند. گند. گنده. جند. جنده. غند. (یادداشت مؤلف). مزید مؤخر اسامی و امکنه است، چون: ده کده. میکده. پرستشکده. بارکده. بت کده. مغکده. دانشکده. رودکده. خم کده. آتشکده. (یادداشت مؤلف). با این کلمه متقدمان همه نوع ترکیب ساخته اند، چون: عصمت کده. شوخ کده. زحمت کده. حاتم کده. آسیاکده. دولت کده. آدم کده (دنیا). محنت کده. مصیبت کده. میخ کده (ضرابخانه). عذاب کده. احمق کده. دیوکده. عیسی کده (آسمان چهارم) .دشمن کده. غمکده (بیت الحزن). ظلمتکده. (یادداشت مؤلف). و رجوع به کد و کت و دیگر مترادفات شود، {{اسم}} کدۀ پستان، سر پستان. (یادداشت مؤلف). خانه پستان: الشطور، گوسفند که یک کدۀ پستانش شیر ندهد. (السامی فی الاسامی). الحضون، آنکه یک کدۀ پستانش از دیگر درازتر بود. (السامی فی الاسامی)
کتگ. کت. کث. کذ. کد. کنده. کند. گند. گنده. جَند. جنده. غَند. (یادداشت مؤلف) .بمعنی خانه باشد همچون بتکده. (برهان) : تکین بدید بکوی اوفتاده مسواکش ربود تا بردش باز جای و باز کده یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده ست که این سگالۀ گوه سگ است خشک شده. عماره. بدین بی نشان راغ و کوه بلند کده ساختید از نهیب گزند. فردوسی. در کلیدان نبود سخت کُدَه باز کردم درون شدم به کده. طیان. و منصور بن اسحاق به کدۀ محمد بن اللیث فرود آمده بود. (تاریخ سیستان). پیغام داد (امیرخلف) که دانم که دلت گرفته... چون آید که روزی چند به در طعام رویم... امیرحسین گفت سخت صواب آمد بساختند و برفتند و به هر کده ای میهمانی ساخته بودند نیکوتر از دیگر. (تاریخ سیستان). مستی آرد باده چو ساغر دو شود گردد کده ویران چو کدیور دو شود. مسعودسعد. چو آمد کنون ناتوانی پدید بدیگر کده رخت باید کشید. نظامی. مادگان در کده کدو نامند خامشان پخته پخته شان خامند. نظامی. ، بمعنی ده نیز آمده است که به عربی قریه گویند. (برهان). کت. کند: شه را اگر چه هست فراوان کده رسد از بندگانش هر کده ای را کدیوری. عنصری. و به شهر آمد (امیر خلف) و مشایخ را دستوری داد تا پذیرۀ او شدند و سلام کردند به کدۀ دریشک و ز آنجا بشهر اندرآمد. (تاریخ سیستان)، محل و مکان. جا و مسکن، میخانه، سرداب و زیرزمین. (ناظم الاطباء)، {{پَسوَند}} کتگ. کت. کث. کد. کذ. کنده. کند. گند. گنده. جَنْد. جَنْده. غَند. (یادداشت مؤلف). مزید مؤخر اسامی و امکنه است، چون: ده کده. میکده. پرستشکده. بارکده. بت کده. مغکده. دانشکده. رودکده. خم کده. آتشکده. (یادداشت مؤلف). با این کلمه متقدمان همه نوع ترکیب ساخته اند، چون: عصمت کده. شوخ کده. زحمت کده. حاتم کده. آسیاکده. دولت کده. آدم کده (دنیا). محنت کده. مصیبت کده. میخ کده (ضرابخانه). عذاب کده. احمق کده. دیوکده. عیسی کده (آسمان چهارم) .دشمن کده. غمکده (بیت الحزن). ظلمتکده. (یادداشت مؤلف). و رجوع به کد و کت و دیگر مترادفات شود، {{اِسم}} کدۀ پستان، سر پستان. (یادداشت مؤلف). خانه پستان: الشطور، گوسفند که یک کدۀ پستانش شیر ندهد. (السامی فی الاسامی). الحضون، آنکه یک کدۀ پستانش از دیگر درازتر بود. (السامی فی الاسامی)
ملازه را گویند و آن تکمه مانندی باشد در انتهای کام. (برهان). ملاز. لهات. (صحاح الفرس). کام. زبان کوچکه. (یادداشت مؤلف) : در جهان دیده ای از این جلبی ؟ کده ای برمثال خرطومی. معروفی. ، بمعنی خراش و خراشیدن هم آمده است. (برهان) (آنندراج). این کلمه بصورت کدوه هم دیده شده است. (از آنندراج) ، کلیدان خانه و باغ و امثال آن را نیز گویند. (برهان) ، چوبکی که کلیدان بدان بند شود. (برهان). چوبکی که در میان قفل چوبین افتد تا بی کلید در وا نشود. (آنندراج). چوبکی که به کلیدان دراندازند تا در گشاده نشود. (صحاح الفرس) : در کلیدان نبود سخت کده باز کردم درون شدم به کده. طیان. ، دندانه های کلید. از آن مثل گذشت که شطرنجیان زنند شاهان بیهده چو کلیدان بی کده. عسجدی
ملازه را گویند و آن تکمه مانندی باشد در انتهای کام. (برهان). ملاز. لهات. (صحاح الفرس). کام. زبان کوچکه. (یادداشت مؤلف) : در جهان دیده ای از این جلبی ؟ کده ای برمثال خرطومی. معروفی. ، بمعنی خراش و خراشیدن هم آمده است. (برهان) (آنندراج). این کلمه بصورت کُدوه هم دیده شده است. (از آنندراج) ، کلیدان خانه و باغ و امثال آن را نیز گویند. (برهان) ، چوبکی که کلیدان بدان بند شود. (برهان). چوبکی که در میان قفل چوبین افتد تا بی کلید در وا نشود. (آنندراج). چوبکی که به کلیدان دراندازند تا در گشاده نشود. (صحاح الفرس) : در کلیدان نبود سخت کُدَه باز کردم درون شدم به کده. طیان. ، دندانه های کلید. از آن مثل گذشت که شطرنجیان زنند شاهان بیهده چو کلیدان بی کده. عسجدی
بن زبان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (دهار). محلی است در دهان که در قسمت جلو ملازه واقع شده و مخرج حرف کاف است. ج، عکدات. (دهار) ، بن قلب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پری است که بدان نان راداغ داغ سازند. (منتهی الارب). ریش و پری است که بوسیلۀ آن نان را نقطه نقطه کنند. (از اقرب الموارد)
بن زبان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (دهار). محلی است در دهان که در قسمت جلو ملازه واقع شده و مخرج حرف کاف است. ج، عَکَدات. (دهار) ، بن قلب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پری است که بدان نان راداغ داغ سازند. (منتهی الارب). ریش و پری است که بوسیلۀ آن نان را نقطه نقطه کنند. (از اقرب الموارد)
آسیب وارد آمده کوفته، ضربان یافته، مغلوب، ربوده، دزدی شده، سکه زده مضروب، هم زده، آراسته مزین، بریده (شاخه های زیادی درخت) پیراسته، فرسوده کهنه، دلزده بی رغبت متنفر، از حدیده عبور داده زر زده، زدگی پارگی:) این پارچه زده دارد، (ساکن (حرف) :) ورازرود با اول مفتوح بثانی زده و الف مفتوح بزای منقوطه زده... (جهانگیری)
آسیب وارد آمده کوفته، ضربان یافته، مغلوب، ربوده، دزدی شده، سکه زده مضروب، هم زده، آراسته مزین، بریده (شاخه های زیادی درخت) پیراسته، فرسوده کهنه، دلزده بی رغبت متنفر، از حدیده عبور داده زر زده، زدگی پارگی:) این پارچه زده دارد، (ساکن (حرف) :) ورازرود با اول مفتوح بثانی زده و الف مفتوح بزای منقوطه زده... (جهانگیری)
بازوات (تشدید) مونث شد نیرومند تهمتن استوار تندی ستهم زور سزد تنویی سردرگمی پارسی است رشته رشته ای که دانه های گرانبها رابدان کشیده باشند، گونه ای جامه زربفت، آموده (طره علاقه) چند رشته نخ بهم پیچیده که به یک اندازه آن هارا بریده باشند، ریشه و طره، رشته ای که دانه های گرانبها (یا قوت و مروارید) را بدان کشیده به گردن یا جامه آویزند، نوعی جامه زر دوزی شده. گشته گردیده، از حالی بحالی در آمده، انجام یافته، منقضی گشته، رفته گذشته
بازوات (تشدید) مونث شد نیرومند تهمتن استوار تندی ستهم زور سزد تنویی سردرگمی پارسی است رشته رشته ای که دانه های گرانبها رابدان کشیده باشند، گونه ای جامه زربفت، آموده (طره علاقه) چند رشته نخ بهم پیچیده که به یک اندازه آن هارا بریده باشند، ریشه و طره، رشته ای که دانه های گرانبها (یا قوت و مروارید) را بدان کشیده به گردن یا جامه آویزند، نوعی جامه زر دوزی شده. گشته گردیده، از حالی بحالی در آمده، انجام یافته، منقضی گشته، رفته گذشته