جدول جو
جدول جو

معنی کدن - جستجوی لغت در جدول جو

کدن
(کِ / کَ)
جامه ای است که از آن پرده سازند یا نهالین که در هودج زیر خود گسترد زن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، هوده و مانند آن که زنان بر وی سوار شوند. (منتهی الارب). مرکبی برای زنان. (از اقرب الموارد) ، پالان. (منتهی الارب). رحل. (از اقرب الموارد) ، هاون چرمین و آن از پوست پایچه ای است دباغت کرده که در آن ادویه و جز آن کوبند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، کدون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کدن
(تَ)
آلوده شدن لفج شتر. (از منتهی الارب). سیاه شدن لب از چیزی که خورند. لغتی است در کتن. (از اقرب الموارد). رجوع به کتن شود، چریده شدن شاخهای صلیان و باقی ماندن بیخ آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
منطقه کردن جامه را و بستن آن. (منتهی الارب). مانند کمربند بر کمر بستن جامه را. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کدن
(کَ دِ)
شتر بزرگ کوهان با پیه و گوشت. (منتهی الارب) ، مرد دارای گوشت و پیه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مؤنث کدنه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، کدنات. (اقرب الموارد). و رجوع به کدنه شود
لغت نامه دهخدا
کدن
تخت روان، کد جامه جامه ای سبک که زنان در خانه پوشند، فربه: مرد
تصویری از کدن
تصویر کدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عدن
تصویر عدن
(پسرانه)
بهشت زمینی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چدن
تصویر چدن
فلزی مرکب از آهن و زغال که تقریباً پنج درصد کربن دارد
چدن الماسه: نوعی چدن سخت و شکننده، چدن سفید
چدن سفید: نوعی چدن سخت و شکننده
چدن خاکستری: نوعی چدن که در ریخته گری و قالب گیری به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کده
تصویر کده
زبان کوچک، عضو گوشتی کوچکی به شکل زبان که در بیخ حلق آویزان است، ملاز، ملازه، لهات، کنج
چوبی که پشت در می انداختند تا باز نشود، کلون، برای مثال باز کردم در او شدم به کده / در کلیدان نبود سخت «کده» (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شدن
تصویر شدن
درخت گلی شبیه یاسمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کدر
تصویر کدر
تیره شدن، تیرگی، تاریکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کدنگ
تصویر کدنگ
کدین، چوبی که گازران با آن جامه را می کوبند، کوبین، شنگینه، پتک، وسیلۀ پولادی سنگین شبیه چکش با دستۀ چوبی بزرگ که آهنگران با آن آهن را در روی سندان می کوبند، خایسک، پکوک، کوبن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شدن
تصویر شدن
انجام یافتن، گشتن، گردیدن، رفتن، گذشتن، روان گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لدن
تصویر لدن
نزد، پیش، پیش کسی، در کنار یا برابر کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کان
تصویر کان
معدن، کنایه از سرچشمه، منبع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدن
تصویر مدن
مدینه ها، شهرها، جمع واژۀ مدینه
فرهنگ فارسی عمید
(کُ دَ)
کدنگه. چوبی باشد که گازران و دقاقان جامه را بدان دقاقی کنند. (برهان) (فرهنگ جهانگیری). چوبی که گازران جامه بدان کوبند تا پاک شود. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). کدین. کدینه. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). کودینه. بیزر. (زمخشری). کدنگه. (از آنندراج) :
به دار جور تو سر برنهم کدنگ بزن
ز عشق روی تو بیزارم ار بگویم آه.
سوزنی.
بیزر...، کدنگ گازران. (منتهی الارب). رجوع به کدین و کدینه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
فربه. (مهذب الاسماء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دِ نَ)
مؤنث کدن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کدن شود
لغت نامه دهخدا
(کِ نَ)
کوهان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ نَ / کُ نَ)
پیه و گوشت. یقال لرجل انه لحسن الکدنه. (منتهی الارب). کثرت پیه و گوشت و گفته اند خود پیه و گوشت هنگامی که زیاد باشد. (از اقرب الموارد). امراءه ذات کدنه، دارای گوشت. (اقرب الموارد) ، قوم مرد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
منسوب به کدن که قریه ای است از قراء سمرقند و ابواحمد عبدالله بن علی بن الشاه الکدنی که پیشوایی فاضل در سمرقند است از آنجاست. وی در 433 هجری قمری وفات یافت. (از لباب الانساب ج 2 ص 31)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خدن
تصویر خدن
یار، دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدن
تصویر شدن
سپری کردن، گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
پرده داری دربانی در خدایخانه یابتخانه، فرو هشتن جامه را پرده پرده بارگیر پرده کجاوه
فرهنگ لغت هوشیار
فلزی است مرکب از آهن و ذغال که تقریباً 5 درصد کربن دارد، در 0021 درجه حرارت ذوب میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثدن
تصویر ثدن
بویناکی بو گرفتن گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدن
تصویر زدن
آسیب رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردن
تصویر ردن
رشته، خز، پوسته زهدان تریز بن آستین بن آستین و تریز جمع اردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدن
تصویر بدن
تن، جسدانسان، اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدن
تصویر آدن
پسوندیست که باخر ریشه دستوری ملحق گردد و مصدرسازد: گشادن نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدنگ زدن
تصویر کدنگ زدن
با کدنگ کوفتن: (بدار چوب تو سر بر نهم کدنگ بزن ز عشق روی تو بیزارم ار بگویم آه) (سوزنی درباره کازر پسر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدنگه
تصویر کدنگه
چوبی است که گازران و دقاقان جامه را بدان دقاقی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدنگ
تصویر کدنگ
چوبی است که گازران و دقاقان جامه را بدان دقاقی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدنگ
تصویر کدنگ
((کُ دَ))
چوبی که رخت شویان با آن جامه را هنگام شستن می کوبیدند، کدینه، کدین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدن
تصویر بدن
تن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کان
تصویر کان
معدن
فرهنگ واژه فارسی سره