جدول جو
جدول جو

معنی کجدم - جستجوی لغت در جدول جو

کجدم
(کَ دُ)
کژدم. (یادداشت مؤلف). رجوع به کژدم شود
لغت نامه دهخدا
کجدم
عقرب، کژدم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کژدم
تصویر کژدم
عقرب، مفرد واژۀ عقارب، در علم زیست شناسی جانوری بندپا با چنگال های قوی و نیشی سمّی در انتهای دم
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
کوتاه قد. (منتهی الارب). کوتاه بالا. (ناظم الاطباء). کوتاه بالای ستبر. (از اقرب الموارد). کوتاه زفت. (مهذب الاسماء) ، دلاور. (منتهی الارب). شجاع. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ قَ)
گزیدن یا به دندان پیشین گزیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). گزیدن با قسمت ادنای دهن چون گزیدن خر و غیره از حیوانات. (از اقرب الموارد) ، درخستن به آهن یا نشان کردن از آن. (از منتهی الارب) (آنندراج). اثر گذاردن در چیزی به آهنی. (از اقرب الموارد). نشان کردن به آهن در چیزی و خستن آنرا. (ناظم الاطباء) ، راندن شکار را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، جستن چیزی را. (منتهی الارب) (از آنندراج).
- کدم فی غیر مکدم، طلب کردن در غیر جای طلب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
اثر. ج، کدوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ دَ)
نوعی از ملخ سیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). واحدش کدمه است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دَ)
کلمه ای است که بدان اسب را زجر کنند تا پیش رود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صوتی است که بدان اسب را برانند تا پیش رود. (اقرب الموارد). لغتی است در اجدم. (از معجم متن اللغه). گویند اول کسی که سوار بر اسب شد پسر آدم قاتل برادرش بود. وی اسب را به پیش راند و گفت هج الدم. بتدریج و بر اثر کثرت استعمال به صورت هجدم و اجدم تخفیف یافته است. (از منتهی الارب) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَدْ دَ)
عشیره ای از طایفۀ محیسن از طوایف کعب خوزستان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 90)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
درشت و زشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ دُ)
جانوری است گزنده و آن را به تازی عقرب خوانند و به کاف فارسی (گژدم) چنانکه گمان برند خطاست و به زاء عربی نیز درست است و عقرب را کژدم بدین سبب گویند که دمش کج می باشد. (آنندراج). جانوری است گزنده و آن را به عربی عقرب گویند. (برهان). حیوانی زهردار که در ممالک حاره زندگی می کند و سقرینوس نیز گویند و به تازی عقرب خوانند. (ناظم الاطباء). گژدم. (حاشیۀ برهان چ معین). عقرب. درازدم. سقرینوس. جانوری است از شاخۀ بندپایان از ردۀ عنکبوتیان و از دستۀ شکم بندداران که دارای شکمی بندبند هستند. بدن این جانور دارای سه قطعۀ مشخص است:
الف - سرسینه که پهن است و بالغ بر یک چهارم تنه حیوان میشود و در سطح پشتی آن سه تا زوج چشمهای عدسی وجود دارد. یک زوج از چشمها از بقیۀ چشمهابزرگتر و در وسط سینه قرار دارد. در سطح شکمی سرسینه شش زوج زایده دیده می شود که اولین زوج این زایده هاکوچکتر از همه سر و طرفین سوراخ دهان قرار دارند و جزو زواید آرواره ای محسوبند و مانند گیره های زهرآلودجلو دهان عنکبوتها می باشند و حیوان به کمک آنها طعمه خود را بی حس کرده میخورد. دومین زوج زایده ها به دو انبرک قوی برای گرفتن طعمه ختم میشود و شبیه انبرک های خرچنگ میباشد بقیۀ زائده ها پاهای حرکتی حیوان را تشکیل میدهند.
ب - شکم که پهنایش بهمان پهنای سرسینه است و از هفت قطعه درست شده است. بر روی سطح شکمی قطعۀ دوم اعضای مخصوصی به اسم شانه که ساختمان خاصی دارند وجود دارند و تصورمیشود که در موقع جفت گیری عملی انجام میدهند. بر روی هریک از چهار قطعۀ آخر شکم یک زوج منفذ تنفسی دیده میشود.
ج - دم یا دنبالۀ شکمی که شکل ظاهرش مانند دم است ولی در حقیقت دنبالۀ شکم می باشد و از قسمتهای دیگر شکم باریکتر است. سم عقرب در ممالک معتدل، حیوانات کوچک (از قبیل حشرات و عنکبوتها که غذای عقربند) را بسهولت میکشد ولی برای انسان چندان خطرناک نیست. عقربهای بزرگ مانند عقرب کاشان که سیاه رنگند هرچند نیش آنها کشنده نیست اما دردهای شدیدی تولید میکنند ولی عقربهای نواحی استوایی که ممکنست بین 15 تا 20 سانتیمتر طول پیدا کنند نیششان خطرناک و کشنده است. (فرهنگ فارسی معین) :
می زده را هم بمی دارو و مرهم بود
راحت کژدم زده کشتۀ کژدم بود.
منوچهری.
زانکه زلفش کژدمست و هرکرا کژدم گزید
مرهم آن زخم را کژدم نهد کژدم فسای.
منوچهری.
کژدم که درد و رنج دهد مر ترا ز تو
روزی همان همی بخورد بر ز کژدمی.
ناصرخسرو.
هزار مردم کژدم فسای دیدستی
بیا وکژدم مردم فسای بین اکنون.
امیرمعزی (از آنندراج).
کژدم از گندم ندانست آن نفس
میبرد تمییز از مست هوس.
مولوی.
رجوع به عقرب شود.
- کژدم بحری، نوعی از ماهی خاردار است و آن تیره رنگ به سرخی مایل می باشد و بر سر آن ماهی خاری است که حربۀ اوست و بدان میزند گویند زهر او شبکوری را و نزول آب را از چشم نافع باشد. (برهان) (آنندراج). عقرب البحر. (حاشیۀ برهان چ معین) نوعی خرچنگ دراز دریایی. عروس دریایی. (فرهنگ فارسی معین).
- کژدم جراره، نوعی عقرب که وقتی در خوزستان پیدا شدند و در رفتن دم خود را بزمین می کشیدند و آنها را عقرب جراره خواندند و مثل است که ’نیشکر عقرب جراره شد اندر اهواز’. (آنندراج). عقرب جراره. (فرهنگ فارسی معین) :
مگر ز مار سیه داشتی به شب بالین
مگر ز کژدم جراره داشتی بستر.
فرخی.
، نام یکی از دوازده برج فلک هم هست و آن برج هشتم است. (برهان). برج هشتم از دوازده برج فلکی. (ناظم الاطباء). برج عقرب. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عقرب شود.
- کژدم طاس آبگون،کژدم فلک. (ناظم الاطباء). رجوع به کژدم فلک شود.
- کژدم فلک، کژدم گردون. کژدم نیلوفری. کژدم طاس آبگون. نام برج هشتم از بروج دوازده گانه فلکی. (ناظم الاطباء). کنایه از برج عقرب است. (انجمن آرا) (از آنندراج). برج عقرب. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین).
- کژدم گردون، کژدم فلک. (ناظم الاطباء). کژدم نیلوفری. (انجمن آرا). برج عقرب. (آنندراج). کنایه از برج عقرب است که برج هشتم فلک البروج باشد. (برهان). رجوع به کژدم فلک شود.
، شریر. بدطینت. بدخوی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
قژاگند. کژاغند. کژیم. کجین. (آنندراج). برگستوان را گویند و آن پوششی باشد که در روز جنگ پوشند و بر اسب نیز پوشانند. (برهان). جامه ای است که درون آنرا به پیلۀ ابریشم خام آگنند و پر کنند و در روز جنگ پوشند که حفظ تن از ضرب تیغ و طعن نیزه کرده باشد و آن را کجین و کژیم و کجیم و قژاگند و کژاغندنیز گفته اند وبه هندی پاکهر گویند. (آنندراج). برگستوان و آن پوششی باشد که به روز جنگ بر اسب اندازند و به هندی پاکهر گویند و این لغت ترکی است. (غیاث اللغات). برگستوان را گویند که روز جنگ بر اسب افکنند تا تن او را از زخم تیر و تیغ حفظ کند. (از آنندراج) : چون نوبت به یعقوب رسید گفتند تو هم سخنی بگوی گفت خوبترین لباسها زره است... و خوشترین آوازها آوازهای صهیل اسبان کجیم پوشیده. (اخلاق محسنی).
زآتش تیغ غضب گر شعله بر چرخ افکند
نقره خنگ چرخ خاکستر شود با نه کجیم.
کاتبی ترشیزی (از آنندراج).
رجوع به کجین شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
کلمه ای است که اسب را بدان زجر کنند تا پیش رود. و اصل آن هجدم باشد
لغت نامه دهخدا
(بَ دُ)
دهی از دهستان کاسعیده چهاردانگه ساری در 22 هزارگزی کیاسر. سکنۀ آن 15 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) ، گریختن. فرار کردن. رهائی یافتن: برجست و خواست که او را بکشد، وزیر بجست. (مجمل التواریخ والقصص).
- بجستن اندام، اختلاج عضو. خلجان. زدن. ضربان. و رجوع به جستن شود.
- بجستن باد، هبوب. وزیدن. رها شدن. بیرون شدن: هرگاه باد بجستی شاخ درخت برطبل رسیدی. (کلیله و دمنه).
آن یکی نائی که نی خوش میزدست
ناگهان از مقعدش بادی بجست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
کجب. حصرم. (از تحفۀ حکیم مؤمن) ، در تاریخ بخارا (تألیف نرشخی ص 33 چ 1 و ص 38 چ 2) این کلمه آمده است اما جای دیگر این کلمه را نیافتم. بمناسبت صفت خرگاهی (یعنی چتری) بودن آن بعید نمی نماید که بمعنی نارون باشد: ’و مهمانخانه های مصور و چهارباغهای خوش و سرحوضهای نیکو و درختهای کجم خرگاهی بوده’. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کدم
تصویر کدم
نشانه، خون مردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کجیم
تصویر کجیم
کجین: (ز آتش تیغ غضب گر شعله بر چرخ افکند نقره خنگ چرخ خاکستر شود بانه کجیم) (کاتبی ترشیزی)
فرهنگ لغت هوشیار
جانوریست گزنده و آن را بتازی عقرب خوانند، و حیوانی زهردار می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کجیم
تصویر کجیم
((کَ جِ))
کجین، جامه جنگی که در آن کج یا ابریشم به کار رفته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کژدم
تصویر کژدم
((~. دُ))
عقرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کژدم
تصویر کژدم
عقرب
فرهنگ واژه فارسی سره
عقرب، کجدم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن کژدم دشمن مکاره بود - یوسف نبی (ع)
دیدن کژدم به خواب، دلیل بر دشمنی ضعیف است. ، اگر بیند کژدم او را بگزید، دلیل که دشمنی او را سخنی سخت گوید، چنانکه غمگین شود. اگر دید کژدمی را بکشت، دلیل که بر دشمنی ظفر یابد. محمد بن سیرین
دیدن کژدم در خواب بر سه وجه است. اول: دشمن. دوم: حاسد. سوم: سخن چین.
اگر دید کژدمی داشت و مردم را میگزید، دلیل که بد مردم را بگوید. اگر دید کژدمی به خرمیخورد، دلیل که دشمن با او فساد کند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
کژدم
فرهنگ گویش مازندرانی
کژدم
فرهنگ گویش مازندرانی