جدول جو
جدول جو

معنی بجدم

بجدم
(بَ دُ)
دهی از دهستان کاسعیده چهاردانگه ساری در 22 هزارگزی کیاسر. سکنۀ آن 15 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) ، گریختن. فرار کردن. رهائی یافتن: برجست و خواست که او را بکشد، وزیر بجست. (مجمل التواریخ والقصص).
- بجستن اندام، اختلاج عضو. خلجان. زدن. ضربان. و رجوع به جستن شود.
- بجستن باد، هبوب. وزیدن. رها شدن. بیرون شدن: هرگاه باد بجستی شاخ درخت برطبل رسیدی. (کلیله و دمنه).
آن یکی نائی که نی خوش میزدست
ناگهان از مقعدش بادی بجست.
مولوی
لغت نامه دهخدا