سرخ گردیدن لب یا افزون شدن خون آن چندان که قریب برگردیدن گردد. کثع شفه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). کثوع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به کثوع شود
سرخ گردیدن لب یا افزون شدن خون آن چندان که قریب ِ برگردیدن گردد. کثع شفه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). کُثوع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به کُثوع شود
جمع واژۀ کتع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به کتع شود، جمع واژۀ کتعه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کتعه شود، جمع واژۀ کتعاء که جهت توکید مؤنث آید. یقال: اشتریت هذه الدار جمعاء کتعاء و هذه لک جمعاء کتعاء و رأیت اخواتک جمع کتع و لایقدم کتع علی جمع و لایفرد لانه اتباع له. (منتهی الارب). و رجوع به کتعاء و رجوع به جمع شود
جَمعِ واژۀ کِتَع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به کتع شود، جَمعِ واژۀ کُتعَه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کتعه شود، جَمعِ واژۀ کَتعاء که جهت توکید مؤنث آید. یقال: اشتریت هذه الدار جمعاء کتعاء و هذه لک جمعاء کتعاء و رأیت اخواتک جُمَعَ کُتَعَ و لایقدم کتع علی جمع و لایفرد لانه اتباع له. (منتهی الارب). و رجوع به کتعاء و رجوع به جُمَع شود
بریدن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بریدن. (آنندراج) ، کبع الدراهم و الدنانیر، نقد کرد آنرا و سره نمود. (منتهی الارب). وزن و نقد کردن دراهم و دنانیر. (از اقرب الموارد). نقد کردن دراهم را. (از آنندراج) ، بازداشتن کسی را از کار. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
بریدن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بریدن. (آنندراج) ، کبع الدراهم و الدنانیر، نقد کرد آنرا و سره نمود. (منتهی الارب). وزن و نقد کردن دراهم و دنانیر. (از اقرب الموارد). نقد کردن دراهم را. (از آنندراج) ، بازداشتن کسی را از کار. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
کتع به، برد آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چستی و چالاکی کردن کسی در کار خود و کوشش نمودن. (از ناظم الاطباء). چستی و شتابی کردن در کار، درترنجیدن و منقبض شدن (در کار) ، از اضداد است، گریختن و سوگند خوردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دویدن خر. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
کتع به، برد آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چستی و چالاکی کردن کسی در کار خود و کوشش نمودن. (از ناظم الاطباء). چستی و شتابی کردن در کار، درترنجیدن و منقبض شدن (در کار) ، از اضداد است، گریختن و سوگند خوردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دویدن خر. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
بسیاری. یقال الحمد ﷲ علی القل و الکثر، ای علی القلیل و الکثیر. (منتهی الارب) ، سپاس مر خداوند را در کمی و بسیاری مال. (ناظم الاطباء) ، مال بسیار. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). یقال: ماله قل و لاکثر، ندارد او نه مال کم و نه مال بسیار. (ناظم الاطباء) ، بسیار از چیزی و معظم آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
بسیاری. یقال الحمد ﷲ علی القل و الکثر، ای علی القلیل و الکثیر. (منتهی الارب) ، سپاس مر خداوند را در کمی و بسیاری مال. (ناظم الاطباء) ، مال بسیار. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). یقال: ماله قل و لاکثر، ندارد او نه مال کم و نه مال بسیار. (ناظم الاطباء) ، بسیار از چیزی و معظم آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
چیره شدن بر قوم به بسیاری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چیره و غالب شدن بر کسی در بسیاری. (ناظم الاطباء). ببسیاری غلبه کردن. (تاج المصادر بیهقی)
چیره شدن بر قوم به بسیاری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چیره و غالب شدن بر کسی در بسیاری. (ناظم الاطباء). ببسیاری غلبه کردن. (تاج المصادر بیهقی)
مردی بددل: رجل کاع، (مهذب الاسماء)، بددل و سست، (منتهی الارب)، مرد بددل شونده، ج، اکعاء، (ناظم الاطباء)، استخوان بند دست به طرف انگشت ابهام که آن را زند اعلی گویند، (آنندراج)
مردی بددل: رجل کاع، (مهذب الاسماء)، بددل و سست، (منتهی الارب)، مرد بددل شونده، ج، اکعاء، (ناظم الاطباء)، استخوان بند دست به طرف انگشت ابهام که آن را زند اعلی گویند، (آنندراج)