جدول جو
جدول جو

معنی کثح - جستجوی لغت در جدول جو

کثح
(رَ هی یَ)
آشکار کردن سرین خود را، خاک افکندن باد بر کسی. (از آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، بردن از مال چندانکه خواستن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، فراهم آوردن چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب). جمع کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، پراکنده نمودن. از لغت اضداد است. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ)
چیره شدن بر قوم به بسیاری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چیره و غالب شدن بر کسی در بسیاری. (ناظم الاطباء). ببسیاری غلبه کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رُ وَ)
لگام بازکشیدن ستور را تا بازایستد از رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). کبح دابه به لگام، کشیدن آن به لگام و زدن لگام بدهان وی تا بازایستد و ندود و بقولی کشیدن عنان دابه تاسر را راست نگاه دارد. (از اقرب الموارد) ، به شمشیر زدن. (منتهی الارب) (آنندراج). به شمشیر زدن کسی را و بقولی زدن در گوشت کسی بی آنکه به استخوان آسیب رسد. (از اقرب الموارد) ، برگردانیدن کسی را از حاجت وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نپذیرفتن و دفع کردن (دیوار تیر و مانند آنرا) ، اصابت شدید کردن (سنگ بدست و پای حیوان) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
خراش سنگ ریزه کمتر از کدح. (منتهی الارب). خراشی که بجلد رسد کمتر از کدح. (ناظم الاطباء). و رجوع به کدح شود
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ غَ)
سیر خوردن. (آنندراج). سیرخوردن طعام را. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، برداشتن و انداختن بر کسی گرد و خاک را یا درکشیدن جامه را از وی. (آنندراج). برداشتن و انداختن بر کسی گرد و خاک را باد و کشیدن جامه را از وی. (منتهی الارب) ، خوردن ملخ آنچه بر زمین بود، رسیدن چیزی به پوست پس اثر کردن در آن. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کَ ثَ)
گروه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جماعت. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سرخ گردیدن لب یا افزون شدن خون آن چندان که قریب برگردیدن گردد. کثع شفه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). کثوع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به کثوع شود
لغت نامه دهخدا
(کُ / کِ)
بسیاری. یقال الحمد ﷲ علی القل و الکثر، ای علی القلیل و الکثیر. (منتهی الارب) ، سپاس مر خداوند را در کمی و بسیاری مال. (ناظم الاطباء) ، مال بسیار. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). یقال: ماله قل و لاکثر، ندارد او نه مال کم و نه مال بسیار. (ناظم الاطباء) ، بسیار از چیزی و معظم آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به اندازۀکفایت خوردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، بسیار از طعام از جایی به جایی بردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
حیوانی شبیه به بوقلمون. (دزی ج 2 ص 437)
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ)
کثاثه. کثوثه. (منتهی الارب). رجوع به کثاثه و کثوثه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ ثُ)
جمع واژۀ کثیب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کثیب شود
لغت نامه دهخدا
(کُ ثَ)
جمع واژۀ کثبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کثبه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ)
موضعی است به دیار طی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ ثَ)
نزدیکی. یقال رماه من کثب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
حمله کردن بر کسی، نگون ساختن (ترکش را). (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برگردانیدن. (آوند و جز آن را). (ناظم الاطباء) ، کم شیر گردیدن شتر. (آنندراج). کم شیر گردیدن شتران. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گرد آوردن. (منتهی الارب). جمع کردن. (ناظم الاطباء). فراهم آوردن. (تاج المصادر بیهقی) ، نزدیک شدن صید به کسی. (از اقرب الموارد) ، فراهم آمدن. (منتهی الارب). گرد آمدن. فراهم شدن. (ناظم الاطباء) ، ریختن، درآمدن به چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نوعی از ترف سیاه یا رخبین است. (منتهی الارب) (آنندراج). رخبین. قره قروت. لور کشک. (یادداشت مؤلف). نوعی از کشک سیاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سرکوه، بن کوه، کیح مثله، ج، اکیاح و کیوح، (منتهی الارب)، وسعت کوه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ حَ)
گروهی اندک از مردم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ ثِ)
هزار خانه شکنبه. ج، افثاح. (منتهی الارب). فحث. (اقرب الموارد) ، مازی است گران و کلان که به انبان ماند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ حُ)
مرد ستبرریش و کوتاه و مرغول آن. رجل کثحم اللحیه. (منتهی الارب) (آنندراج). ریش انبوه درهم پیوسته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَوْ وُ)
حرکت دادن: تکثح بالحصی، حرکت داد آن را. (منتهی الارب). به سنگ ریزه زدن. (از اقرب الموارد). سنگریزه انداختن و زدن به آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
منداب. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به منداب شود
لغت نامه دهخدا
تهیگاه، شبه سفید از سنگهای گرانبها که چون چشم پنام بر گردن آویزند، رویگردانی بریدن پیوند، پایداری: در کار درد پهلو تهیگاه جمع کشوح بیماری تهیگاه که با داغ کردن به شود، درد پهلو ذات الجنب
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از گونه های انگدان است که بنام قنا کف عروس کلح نیز خوانده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثا
تصویر کثا
منداب از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمح
تصویر کمح
لگام کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثف
تصویر کثف
گروه گروزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثل
تصویر کثل
الفنجیدن، انبار کردن، کنور (انبار غله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثو
تصویر کثو
پارسی تازی گشته کتو سنگخوارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبح
تصویر کبح
ریخبین خوردنی از آرد و شیر گوسبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاح
تصویر کاح
روی کوه، بن کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیح
تصویر کیح
درشتی ستبری ستبردرشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثر
تصویر کثر
بسیاری انبوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشح
تصویر کشح
((کَ شَ))
تهیگاه، جمع کشوح
فرهنگ فارسی معین