دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. کوهستانی و سردسیر. سکنه 158 تن. آب آن از رود خانه ورتوان. محصول آنجا غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. کوهستانی و سردسیر. سکنه 158 تن. آب آن از رود خانه ورتوان. محصول آنجا غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
پنهان شدن. (فرهنگ فارسی معین) ، پنهان داشتن. (از منتهی الارب). پنهان کردن. (آنندراج). پوشیدن و پنهان کردن چیزی. (ترجمان القرآن جرجانی ص 81). پوشیدن راز. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). پوشیدن گواهی و جز آن. (غیاث اللغات). پوشیدگی. نگاهداری. نهان داشت. (ناظم الاطباء) : و هر راز که ثالثی در آن محرم نشود هر آینه از اشاعه مصون ماند و باز آنکه به گوش سیمی رسید بی شبهت در افواه افتد و بیش امکان کتمان آن صورت نبندد. (کلیله و دمنه). و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... پنجم مبالغت در کتمان راز خویش و از آن دیگران. (کلیله و دمنه). پردۀ کتمان در سر صورت واقعه می کشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 298). جنون سرشار و حسن از پرده بیرون تاز از شوخی چسان دارند جز رسوا شدن کتمان یکدیگر. درویش واله هروی (از آنندراج). - کتمان سر، نگهداری راز. (ناظم الاطباء). پوشیده داشتن راز: برزویه گفت قویتر رکنی بناء مودت دوستان را کتمان اسرار دوستان است. (کلیله و دمنه). ابوعلی گفت چون نبض و تفسره بدیدم مرا یقین گشت که علت عشق است و از کتمان سر حال بدینجا رسیده است. (چهارمقاله از فرهنگ فارسی معین). - کتمان شهادت، امتناع از گواهی دادن. (ناظم الاطباء). ، درگرفتن مشک شیر یا شراب را. (از منتهی الارب). درگرفتن و نگاه داشتن مشک شیر یا شراب را. (از ناظم الاطباء) ، یقال للفرس اذا ضاق منخره عن نفسه قد کتم الربو و کذا منخر واسع لایکتم الربو. (منتهی الارب). و چون منخر اسب تنگ باشد که نفس آن تنگی کند گویند قد کتم الربو و اگر منخر وی گشاد باشد گویند لایکتم الربو. (ناظم الاطباء)
پنهان شدن. (فرهنگ فارسی معین) ، پنهان داشتن. (از منتهی الارب). پنهان کردن. (آنندراج). پوشیدن و پنهان کردن چیزی. (ترجمان القرآن جرجانی ص 81). پوشیدن راز. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). پوشیدن گواهی و جز آن. (غیاث اللغات). پوشیدگی. نگاهداری. نهان داشت. (ناظم الاطباء) : و هر راز که ثالثی در آن محرم نشود هر آینه از اشاعه مصون ماند و باز آنکه به گوش سیمی رسید بی شبهت در افواه افتد و بیش امکان کتمان آن صورت نبندد. (کلیله و دمنه). و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... پنجم مبالغت در کتمان راز خویش و از آن دیگران. (کلیله و دمنه). پردۀ کتمان در سر صورت واقعه می کشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 298). جنون سرشار و حسن از پرده بیرون تاز از شوخی چسان دارند جز رسوا شدن کتمان یکدیگر. درویش واله هروی (از آنندراج). - کتمان سر، نگهداری راز. (ناظم الاطباء). پوشیده داشتن راز: برزویه گفت قویتر رکنی بناء مودت دوستان را کتمان اسرار دوستان است. (کلیله و دمنه). ابوعلی گفت چون نبض و تفسره بدیدم مرا یقین گشت که علت عشق است و از کتمان سر حال بدینجا رسیده است. (چهارمقاله از فرهنگ فارسی معین). - کتمان شهادت، امتناع از گواهی دادن. (ناظم الاطباء). ، درگرفتن مشک شیر یا شراب را. (از منتهی الارب). درگرفتن و نگاه داشتن مشک شیر یا شراب را. (از ناظم الاطباء) ، یقال للفرس اذا ضاق منخره عن نفسه قد کتم الربو و کذا منخر واسع لایکتم الربو. (منتهی الارب). و چون منخر اسب تنگ باشد که نفس آن تنگی کند گویند قد کتم الربو و اگر منخر وی گشاد باشد گویند لایکتم الربو. (ناظم الاطباء)
کتگر. (آنندراج). کتگار. (ناظم الاطباء). درودگر باشد. (برهان). درودگر و نجار باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کتگر و کتکار درودگرچارپایه و کت ساز بوده است و بعد از آن در مطلق درودگری استعمال کرده اند چنانکه معنی ترکیبی آن دلالت براین می کند. (آنندراج). رجوع به کتگر و کتگار شود
کتگر. (آنندراج). کتگار. (ناظم الاطباء). درودگر باشد. (برهان). درودگر و نجار باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کتگر و کتکار درودگرچارپایه و کت ساز بوده است و بعد از آن در مطلق درودگری استعمال کرده اند چنانکه معنی ترکیبی آن دلالت براین می کند. (آنندراج). رجوع به کتگر و کتگار شود
ملخ که در پریدن آمده باشد بدان جهت که در این حال جهجهان رود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال هی الجراد بعد الغوغاء اولها السروه ثم الدبا ثم الغوغاء ثم الکتفان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
ملخ که در پریدن آمده باشد بدان جهت که در این حال جهجهان رود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال هی الجراد بعد الغوغاء اولها السروه ثم الدبا ثم الغوغاء ثم الکتفان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
قطران. (برهان) (زمخشری). کتیران. (آنندراج). دارویی است سیاه که از درخت عرعر که آن سرو کوهی است گیرند و بعضی گویند ازدرخت صنوبر میگیرند. رشک و شپش را می کشد و علت گر وجرب انسان و حیوان خصوصاً شتر گرگین را مالیدن آن نافع باشد و قطران معرب آن است. (برهان). صمغ سرو کوهی که آن سرو را ابهل گویند و آن صمغ بغایت حارو محرق است بهتر آن است که از درخت عرعر حاصل نمایند و آتش زود در آن میگیرد و بر شتر گرگین مالند نافع بود و معرب آن قطران است. (آنندراج). رجوع به قطران شود
قطران. (برهان) (زمخشری). کتیران. (آنندراج). دارویی است سیاه که از درخت عرعر که آن سرو کوهی است گیرند و بعضی گویند ازدرخت صنوبر میگیرند. رشک و شپش را می کشد و علت گر وجرب انسان و حیوان خصوصاً شتر گرگین را مالیدن آن نافع باشد و قطران معرب آن است. (برهان). صمغ سرو کوهی که آن سرو را ابهل گویند و آن صمغ بغایت حارو محرق است بهتر آن است که از درخت عرعر حاصل نمایند و آتش زود در آن میگیرد و بر شتر گرگین مالند نافع بود و معرب آن قطران است. (آنندراج). رجوع به قطران شود
دهی از دهستان تفرش که در بخش طرخوران شهرستان اراک واقع است و 120 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)، از رستاق طبرش، (تاریخ قم ص 118 و 120) دهی از دهستان جعفرآباد فاروج که در بخش حومه شهرستان قوچان واقع است و 106 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان تفرش که در بخش طرخوران شهرستان اراک واقع است و 120 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)، از رستاق طبرش، (تاریخ قم ص 118 و 120) دهی از دهستان جعفرآباد فاروج که در بخش حومه شهرستان قوچان واقع است و 106 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک. کوهستانی و سردسیر است و 951 تن سکنه دارد. این ده از دو محل بالا و پائین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک. کوهستانی و سردسیر است و 951 تن سکنه دارد. این ده از دو محل بالا و پائین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان میانکوه بخش چاپشلو شهرستان دره گز. سکنه 178 تن. آب از چشمه. محصول آنجا غلات و سیب زمینی. شغل اهالی زراعت است. این ده را در اصطلاح محل کوپکان گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان میانکوه بخش چاپشلو شهرستان دره گز. سکنه 178 تن. آب از چشمه. محصول آنجا غلات و سیب زمینی. شغل اهالی زراعت است. این ده را در اصطلاح محل کوپکان گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
کنایه از شاهدان و مطربان و شاهدان مجلس باشد. (آنندراج). نوازندگان بزم. (یادداشت مؤلف). - کبکان بزم، کنایه از ساقیان و مطربان و شاهدان مجلس باشد. (برهان). کنایه از شاهدان و مطربان است. (انجمن آرای ناصری)
کنایه از شاهدان و مطربان و شاهدان مجلس باشد. (آنندراج). نوازندگان بزم. (یادداشت مؤلف). - کبکان بزم، کنایه از ساقیان و مطربان و شاهدان مجلس باشد. (برهان). کنایه از شاهدان و مطربان است. (انجمن آرای ناصری)
دهی است از دهستان سرویزن بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در 15هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه سر راه مالرو و ساردوئیه به جیرفت واقع است، کوهستانی و سردسیر است تعداد سکنۀ آن 45 نفر است آبش از چشمه تأمین میشود، محصولاتش عبارت از غلات، حبوبات، تریاک و شغل اهالی آن زراعت و راههایش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان سرویزن بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در 15هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه سر راه مالرو و ساردوئیه به جیرفت واقع است، کوهستانی و سردسیر است تعداد سکنۀ آن 45 نفر است آبش از چشمه تأمین میشود، محصولاتش عبارت از غلات، حبوبات، تریاک و شغل اهالی آن زراعت و راههایش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
ساز و برگ استادان گازر را گویند، (برهان)، دست افزاری است مر گازران را، (آنندراج)، دست افزار گازر، و در نسخۀ سروری به وزن چوگان به معنی ساز گازر آورده، (فرهنگ رشیدی)، دست افزاری باشد مر گازران را، (فرهنگ جهانگیری)، ساز و برگ گازرگر، (ناظم الاطباء)
ساز و برگ استادان گازر را گویند، (برهان)، دست افزاری است مر گازران را، (آنندراج)، دست افزار گازر، و در نسخۀ سروری به وزن چوگان به معنی ساز گازر آورده، (فرهنگ رشیدی)، دست افزاری باشد مر گازران را، (فرهنگ جهانگیری)، ساز و برگ گازرگر، (ناظم الاطباء)