جدول جو
جدول جو

معنی کتولی - جستجوی لغت در جدول جو

کتولی
از مقامات آوازی موسیقی مازندران که بعدها به موسیقی سازی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تولی
تصویر تولی
تولا، دوستی، مقابل تبرا، در فقه دوستی با دوستان علی بن ابی طالب و فرزندانش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کولی
تصویر کولی
مردم چادرنشینی که در مسیر خود به کارهایی از قبیل خوانندگی، نوازندگی، فال بینی و فروش سبد می پردازند، لوری، لولی، غرشمال، قرشمال، کنایه از کسی که داد و فریاد بیهوده می کند، بی شرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاولی
تصویر کاولی
کابلی، از مردم کابل، تهیه شده در کابل، کولی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متولی
تصویر متولی
کسی که کاری به عهدۀ او سپرده شده، سرپرست، کارگردان، سرپرست املاک موقوفه، جانشین
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد. سردسیر. سکنه 364 تن. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کتول الارض، پشته های زمین و آنچه بلند برآمده باشد از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
در تداول مردم گناباد، کهنه. بیکاره: ظرف کهنه کتولی است
لغت نامه دهخدا
(کُ لِ)
نام بلوکی که در جنوب شرقی استرآباد و در جنوب استرآباد رستاق واقع است. حدود آن از کوهستان تا صحرایی است که در دست ترکمن هاست و محدود است از مغرب به رود کرک و جلگۀ کمالان، از مشرق به نهر سرخ محله (که از فندرسک جدا می سازد) ، از شمال به اراضی دوجی و از جنوب به میغان. قسمت عمده آن پوشیده از جنگل است و صحرای علفزار نیز دارد. (ترجمه سفرنامۀ مازندران رابینو ص 113). و نیز رجوع به خود سفرنامۀ مازندران شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ولی ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ولایت راندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). حکومت نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، به خود گرفتن کاری را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، به کار کسی قیام کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به گردن کردن کار را. یقال: تولی الامر، ای تقلده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برگشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برگشتن و روی بگردانیدن و با ’عن’ متعدی شود. منه قوله تعالی: و تولی عنهم. (قرآن 12 / 84) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دوستی داشتن با کسی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از ترجمان جرجان ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و منه قوله تعالی: و من یتولهم منکم. (قرآن 23 / 9) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ)
دهی از دهستان سرکوه است که در بخش ریوش شهرستان کاشمر واقع است و 833 سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَلْ لا)
دوستی. یقال:انه لبین التولی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). قرب. (اقرب الموارد). رجوع به تولا و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
این کلمه در این بیت عنصری آمده و در لغتنامه هایی که در دسترس ما بود و حتی در دیوان عنصری که تصحیح شده و مشکلات آن را آورده اند ضبط و معنی آن یافت نشد ظاهراً چیزی مانند پر بوده است که در انتهای تیر تعبیه می کرده اند تا بر سرعت آن بیفزاید:
چو برمالد به رزم اندر کمان را
اجل بینی نهان در باد صرصر
یکی گشته کمانش را زه و توز
یکی مر تیر او را تولی و پر.
عنصری (دیوان چ قریب ص 66)
لغت نامه دهخدا
تولوی، یکی از پسران چنگیز و مؤسس خاندان تولی است که در مغولستان حکومت کردند (1248-1634 میلادی)، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به تولوی و الغنویان و تاریخ جهانگشا ج 1 و 2 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 3 و سبک شناسی بهار ج 3 ص 159 و 247 و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 187 و قاموس الاعلام ترکی و حبیب السیر و تاریخ رشیدی و تاریخ گزیده شود
دختر سرویوس تولیوس ششمین پادشاه روم (578-534 قبل از میلاد) و همسر تارکن جاه طلب هفتمین پادشاه روم بود، وی برای رسیدن به فرمانروائی تارکن را در قتل سرویوس تولیوس تشویق کرد و عرابۀ خود را از روی جسد پدرش گذراند، (از لاروس)، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل تولیه شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ترگور است که در بخش سلوانای شهرستان ارومیّه واقع است و 250 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
در تداول عامیانه، آوندی از مس یا چدن دارای دسته و لوله طبخ چای را. (از ناظم الاطباء). کتری. رجوع به کتری شود
لغت نامه دهخدا
(کُتْ)
کوتوالی. (ناظم الاطباء). رجوع به کوتوالی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ / تِ)
دهی از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد. جلگه ای و معتدل. سکنه 180 تن. آب آن از نهر پریان. محصول آنجا غلات و لبنیات و پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی سیاه چادربافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(ژِ)
نام سرزمینی مسکن قوم ژتول به افریقا در جنوب اقیانوس اطلس بروزگار قدیم
لغت نامه دهخدا
(وُ)
از اهل کابل. (ولف). کابلی:
ز بستی و از لشکر کاولی
ز گردان شمشیرزن زابلی.
فردوسی.
، بمعنی لولی. (غیاث) (از مصطلحات). کولی. رجوع به کولی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ / لِ)
که قدی نهایت کوتاه دارد. کوتاه قد. کتل. کپل. (یادداشت مؤلف). کوتوله. کتله. کل. کله قد (در تداول مردم قزوین). خپل. خپله
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَلْ لی)
دوستی دارنده. (آنندراج) (غیاث). دوست و دوستی دارنده با کسی. (ناظم الاطباء) ، کار پذیرنده. (دهار). کسی که کاری به خود گیرد و به کار کسی اقدام نماید و امری را به گردن گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). بر سر کار باشنده. (آنندراج). سرکار و مباشر و بر سرکار. (ناظم الاطباء). که اداره کارهای مؤسسه و سازمان به عهده گیرد: و ذکر آن کسانی که متولی و مباشر مساحت بوده اند از عمال و غیرعمال بر اختلاف روایات. (تاریخ قم ص 101) ، دارای ولایت و ولایت داده شده و حاکم و والی. (ناظم الاطباء). ولی. والی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح فقهی) در فقه اسلامی متولی کسی است که برحسب صفات و مشخصاتی که واقف در وقف نامه ذکر کرده است و در هر عصر و زمانی به ادارۀ امور وقف موافق نظر واقف می پردازد. معمولاً حق الزحمۀ وی در وقف نامه ها یک عشر از درآمدموقوفه است. عمل و سمت متولی در ادارۀ موقوفه بنام ’تولیت’ خوانده میشود. (از تاریخچۀ وقف در اسلام، تألیف دکتر شهابی ص 3) : مدرسان و شیخ الاسلامان و پیش نمازان و قضاه و متولیان. (تذکره الملوک چ 2 ص 2). بلکه شرعاً هر کس را واقف اوقاف متولی و صاحب اختیار قرار داده باشد. (تذکره الملوک چ 2 ص 3).
- متولی منصوب (یا متصدی) ، اگر موقوفه ای مجهول التولیه باشد کسی که قبل از وضع قانون اوقاف، از طرف حاکم شرع معین میشد و پس از اجرای قانون اوقاف از طرف ادارۀ کل (سازمان) اوقاف برای ادارۀ موقوفه انتخاب میگردد بنام متولی منصوب یا متصدی خوانده میشود. (تاریخچۀ وقف در اسلام دکتر شهابی ص 3).
- متولی منصوص،کسی که در وقف نامه نام او برده شده و یا صفات و مشخصاتی برای متولی ذکر شده که با فرد معینی منطبق گردداز قبیل ارشد، اکبر، اعلم، اتقی و اورع اولاد یا اعلم علمای محل و یا پیشنماز مسجد جامع و نظایر آن. (تاریخچۀ وقف در اسلام دکتر شهابی ص 3) ، برگشته و روبروی گردانیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تولی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَلْ لی)
ابوسعد عبدالرحمن بن مأمون نیشابوری (426- 478 هجری قمری) مردی فقیه و عالم به اصول بود. در نیشابور متولد شد و به مرو علم آموخت و در مدرسه نظامیۀ بغداد به تدریس پرداخت و در همانجا نیز درگذشت. او راست: تتمهالابانه، کتابی در ’فرائض’ به اختصار و نیز کتابی در ’اصول دین’ به اختصار (از اعلام زرکلی، ج 2 ص 504)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاولی
تصویر کاولی
منسوب به کاول. از مردم کاول کابلی، کولی لولی غریب اشمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولی
تصویر تولی
دوستی مهر ورزی، جانشین کردن، امید بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کولی
تصویر کولی
غرشمال ارقه. فاحشه. سواری روی کول و پشت
فرهنگ لغت هوشیار
کار گزار، جادنگو (متولی وقف)، سر پرست برمک، کیشمند دینکار پیشنماز کسی که اداره امور موسسه یا کاری را بعهده گرفته، آنکه اداره امور بقعه ای از بقاع متبرکه را بعهده دارد، سرپرست املاک موقوفه: ... مدرسان و شیخ الاسلامان و پیش نمازان و قضاه و متولیان... توضیح کسی است که بر حسب صفات و مشخصاتی که واقف در وقف نامه ذکر کرده است در هر عصر و زمانی باداره امور وقف موافق نظر واقف می پردازد. معمولا حق الزحمه وی در وقف نامه ها یک عشر از درآمد موقوفه است. عمل و سمت متولی در اداره موقوفه بنام تولیت خوانده میشود. معمولا واقفان تا خود زنده هستند متولی موقوفه نیز میباشند. در اکثر وقف نامه ها تولیت در اعقاب و فرزندان واقف نسلی پس از نسل دیگر معین میگردد. در بعضی وقف نامه ها نیز از همان آغاز امر بواسطه اینکه واقف فرزندی نداشته و یا از فرزندان خود ناراضی بوده است تولیت در غیر اولاد و خاندان واقف قرار داده شده است. در بعض دیگر از موقوفات مهم نیز برای اینکه کسانی نتوانند بملک موقوفه تجاوز کنند تولیت بسلطان وقت تفویض شده است از قبیل قسمت اعظم موقوفات آستان قدس رضوی و موقوفات مدرسه سپهسالار ناصری در تهران. یا متولی منصوب یا متصدی. اگر موقوفه ای مجهول التولیه باشد کسی که قبل از وضع قانون اوقاف از طرف حاکم شرع معین میشد و پس از اجرای قانون اوقاف از طرف اداره کل (سازمان) اوقاف برای اداره موقوفه انتخاب میگردد بنام متولی منصوب یا متصدی خوانده میشود. یا متولی منصوص. کسی است که در وقف نامه نام او برده شده و یا صفات و مشخصاتی برای متولی ذکر شده که با فرد معینی منطبق گردد از قبیل: ارشد اکبر اعلم اتقی و اورع اولاد یا اعلم علمای محل و یا پیشنماز مسجد جامع و نظایر آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتوله
تصویر کتوله
کوتاه قد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولی
تصویر تولی
((تَ وَ لّ))
دوستی کردن، ولی قرار دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کولی
تصویر کولی
سواری روی کول و پشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کولی
تصویر کولی
((کُ))
دوره گرد، بیابانگرد، فاحشه، غرشمال، ارقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تولی
تصویر تولی
پشت کردن، برگشتن، برگشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متولی
تصویر متولی
((مُ تَ وَ لّ))
سرپرست، مباشر، سرپرست املاک موقوفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متولی
تصویر متولی
دست اندرکار، سرپرست
فرهنگ واژه فارسی سره
مدیر اماکن متبرکه، مدیر موقوفه، سرپرست، کارگزار، متصدی، سردمدار
فرهنگ واژه مترادف متضاد