- کته
- برنج پختۀ بی روغن که آب آن را با آبکش نگرفته باشند، دم پخت، دم پختک
معنی کته - جستجوی لغت در جدول جو
- کته
- پلوئی که آبکش نکنند، برنج پخته نرم که آب آنرا با آبکش نگرفته باشند
- کته ((کَ تِ))
- دمپخت، برنج دمی، صندوقخانه، پستو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پارسی است
مرضی که حس و حرکت در تن زائل شود و مریض چنان نماید که مرده است، بیماریی که به سبب شدت کامل در بطون دماغ و مجاری روح اعضا صاحب آن از حس و حرکت معطل گردد
مسالۀ دقیقی که با دقت نظر و امعان فکر به دست آید، جملۀ لطیفی که در شخص تاثیر کند و مایۀ انبساط شود
عارضه ای ناگهانی به دنبال مسدود شدن رگ های خون رسان قلب یا مغز که با بیهوشی، بی حسی، فلج و یا مرگ همراه است،
درنگ، وقفه،
در علوم ادبی در عروض ناهنجاری اندک و بر هم خوردن وزن شعر، سکوت نابه جا در آواز
سکتۀ قلبی: عارضه ای که به واسطۀ تنگ شدن یا بسته شدن رگ های خون رسان قلب رخ می دهد و گاه باعث مرگ می شود
سکتۀ مغزی: عارضه ای که به واسطۀ تنگ شدن، بسته شدن یا پاره شدن رگ های خون رسان مغز رخ می دهد و گاه باعث مرگ می شود
درنگ، وقفه،
در علوم ادبی در عروض ناهنجاری اندک و بر هم خوردن وزن شعر، سکوت نابه جا در آواز
سکتۀ قلبی: عارضه ای که به واسطۀ تنگ شدن یا بسته شدن رگ های خون رسان قلب رخ می دهد و گاه باعث مرگ می شود
سکتۀ مغزی: عارضه ای که به واسطۀ تنگ شدن، بسته شدن یا پاره شدن رگ های خون رسان مغز رخ می دهد و گاه باعث مرگ می شود
جمله لطیفی که در شخص تاثیر کند و مایه انبساط شود
برنجی که بدون روغن پزند. یا کته رشتی. طرز تهیه: برنج را مثل چلو در آب پخته قدری نرمتر از معمول که شد آب آنرا کشیده دم میکنند. پس از دم کشیدن پارچه نازکی روی آن اندازند و با کف دست یا گوشت کوب فشار میدهند تا برنجها خوب بهم بچسبد. پس از سرد شدن آنرا وار ونه در ظرفی بر میگردانند و بشکل لوزی یا مربع میبرند
گوی، گویال
نسکها
سنگ درازی که بدان داروها سایند مقمع. بوته
قطعه
مقتول
جواز، بلیط، گذرنامه
فندق هندی بندق هندی
چریک، گروهی از سپاهیان، جنگ پارتیزانی
پاره ای از طعام، لقمه
لجاج، ستیزه
بیمار و دردمند، درمانده و ناتوان
ناقص عقل شدن، کم عقل شدن
کوفته شده، غلۀ کوبیده شده، غله ای که آن را کوبیده اما هنوز از کاه جدا نکرده باشند
انگشتر بی نگین، مهره، کاچه
پاره، دریده، یاوه و بی معنی
بچۀ چهارپا به ویژه الاغ یا اسب
کوتاه، کم ارتفاع، مقابل بلند
پرده، سراپرده، روپوش، پشه بند
کله بستن: پرده کشیدن، خیمه بستن، خیمه زدن،برای مثال درون خرگه از بوی خجسته / بخور عود و عنبر کله بسته (نظامی ۲ - ۱۵۶) ، می دمد صبح و کله بست سحاب / الصبوح الصبوح یا اصحاب (حافظ - ۴۲)
کلۀ خضرا: کنایه از آسمان
کلۀ نیلوفری: کنایه از آسمان
کله بستن: پرده کشیدن، خیمه بستن، خیمه زدن،
کلۀ خضرا: کنایه از آسمان
کلۀ نیلوفری: کنایه از آسمان
کچه، انگشتر بی نگین، مهره، کاچه
لقمه، پاره، قطعه، پاره ای از چیزی
تکه تکه: قطعه قطعه، پاره پاره
تکه تکه: قطعه قطعه، پاره پاره
شانه، دوش، استخوان شانه، کول، سفت
ابزاری که نجار با آن چوب و تخته را سوراخ می کند، پرما، ماهه، بهرمه
ترکیده، شکافته شده، از هم باز شده، برای مثال کفیدش دل از غم چو یک کفته نار / کفیده شود سنگ تیمارخوار (رودکی۱ - ۸۰)
اصل، گوهر، حقیقت، پایان، نهایت چیزی