جدول جو
جدول جو

معنی کترمه - جستجوی لغت در جدول جو

کترمه
(کُ تُ مَ / مِ)
قترمه. در تداول عامه چرک و خون گرد آمده بر سر جراحت یا قرحه و قطور و ضخیم و خشک شدن آن. خشک ریشه ضخیم بر قرحه. جلبه و آن پوست مانندی است که بر روی ریش بندد. (یادداشت مؤلف). شوخ و چرک بسیار بر دست و پای. شوخ ضخیم بر پشت دست و جز آن. دلّه از شوخ با ریم بر دست و پای. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترمه
تصویر ترمه
(دخترانه)
نوعی پارچه با نقشهای بته جقه یا اسلیمی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کتره
تصویر کتره
پاره، دریده، یاوه و بی معنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترمه
تصویر ترمه
شال، نوعی پارچۀ نفیس که از کرک لطیف بافته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترمه
تصویر ترمه
نمدزین، نمدی که زیر زین بر پشت اسب می اندازند، آدرم، آدرمه، تکلتو، تکتلو
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تُ مِ)
نمد زین را گویند که تکلتو باشد. (برهان). دو پاره نمد باشد که در زیر زین بدوزند و آنرا ادرم و ادرمه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). تکلتو که نمد زین باشد. (ناظم الاطباء). دوپاره نمد که در زیر زین دوزند و صحیح آترمه است مرادف آدرمه. (فرهنگ رشیدی). رشیدی این لفظ را غلط گفته و صحیح آترمه بمعنی ادرمه دانسته شاید مقصودش این است ت که لفظ مذکور لغت علیحده ای نیست بلکه مخفف آترمه است... (فرهنگ نظام) :
زیر باترمه نگه کن چو خوهی گشت سوار
تا نیفتی چو شوی حمله برو حمله پذیر.
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری و انجمن آرا).
، ترب را هم گفته اند که از بقول است. (برهان). ترب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / رِ)
به معنی پاره پاره و دریده است. (آنندراج). پاره پاره و ژنده. (اوبهی). و با قطره در لفظ و معنی انسب است چه قطره نیز پاره است و یحتمل قطره معرب کتره باشد. (آنندراج). و نیز در این معنی شاید مصحف لتره باشد. رجوع به لتره و رجوع به کتره کردن شود، سخنان بی معنی و بی ترتیب که با هم ربطی ندارند. (آنندراج). بی معنی (سخن). بی ترتیب. (فرهنگ فارسی معین). گتره. رجوع به گتره و نیز رجوع به کتره ای شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
کوهان بلند. (از اقرب الموارد). کوهان بلند شتر. (ناظم الاطباء). کتر (ک / ک ) . (منتهی الارب). رجوع به کتر و کتر شود، قطعه ای از کوهان. (اقرب الموارد). کتر. (منتهی الارب). رجوع به کتر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ رَ / رِ)
در تداول مردم گیلان، دانه های سرخ برنج که آن را دخل هم گویند
لغت نامه دهخدا
(کِ مَ)
نهان داشت چیزی. اسم مصدر است. (منتهی الارب). نهان داشت چیزی. اسم است از کتم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ مَ)
مرد پنهان دارندۀ راز و نیک نگاه دارندۀ هر چه باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تُ مِ)
دهی است از دهستان و بخش سیمکان در شهرستان جهرم است که بر 7 هزارگزی شمال باختری کلاکلی و یکهزار و پانصدگزی باختر راه عمومی سیمکان به خفر قرار دارد. دامنه ای گرمسیر است و 85 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غله و برنج و خرما و مرکبات است. شغل مردم آنجا زراعت و باغداری و صنعت دستی آنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
سخن. کتم. یقال ما راجعته کتمه، ای کلمه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به کتم شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
موضعی است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ مَ)
زن جوانمرد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ مَ)
بزرگی و ارجمندی: افعل کذا و کرمه لک او کرمه عین لک، یعنی میکنم این کار را جهت اکرام تو. یقال: نعم حبا و کرمه و ایضاً یقال: لیس لهم ذلک و لا کرمه. (ناظم الاطباء). کرامت. یقال: افعل کذا و کرمه عین، ای و کرامه. (اقرب الموارد). کرم. کرمان. رجوع به کرم، کرمان و کرامه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ مَ)
دهی است به طبس. (منتهی الارب). قریۀ بزرگی است جامع و منبر دارد و اهالی بسیار و آب روان و خرمابن دارد و از نواحی طبس می باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کُ مَ)
کرمه. وزنی معادل شش قیراط. ج، کرمات. (قانون ابوعلی چ تهران مقالۀ ثانیه از کتاب ثانی ص 171). صاحب ذخیره می نویسد: فولس می گوید: از جهت استفراغ سودا دوازده کرمه افتیمون بباید داد... و دوازده کرمه نه درمسنگ باشد. و در جای دیگر می نویسد: شش قیراط باشد و درکناش اوطیوس می گوید: دانگی و نیم تا دو دانگ است
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ)
رجوع به ترم و دزی ج 1 ص 148 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ / کَ رِ مَ)
جوانمرد. (ناظم الاطباء). کریم. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ مَ)
قصبه ای است در ولایت طربزون از کشور ترکیه واقع در ساحل رودترمه. سکنۀآن 4000 تن است. رجوع به قاموس اعلام ترکی ج 3 شود
لغت نامه دهخدا
(تِ مَ / مِ)
تیرمه و پارچۀ نفیسی که از کرک بافند. (ناظم الاطباء). قسمی پارچۀ سطبر ابریشمین. شال کشمیری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پارچۀ پشمی که قسمی از شال است و دارای رنگ های متعدد وگل و بوته است. (فرهنگ نظام). و رجوع به ترما شود، کاغذ ترمه، قسمی کاغذ آهاردار زرافشان گرانبهای مشرقی شفاف و گاهی با خالهای زرین خرد که قباله ها بر آن نوشتندی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(لَ تِ مَ / مِ)
لترتمه. رجوع به لترتمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خاموش شدن از درماندگی بسخن یا از بیم. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (اقرب الموارد). یقال: خترم الرجل
لغت نامه دهخدا
نمد زین اسب و مانند آن تکلتو، زینی که نمد زین آن دو نیم بود، درفشکه بدان نمد زین دوزند، سلاح مانند خنجر و شمشیر و تیر و کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرمه
تصویر کرمه
تاک رز مو از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتره
تصویر کتره
گنبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمه
تصویر ترمه
نمد زین را گویند، پارچه نفیسی را که از کوک بافند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لترمه
تصویر لترمه
نانی که آب بسیار دارد، نانی که خوب پخته و برشته نشده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکرمه
تصویر تکرمه
گرامی کردن، بالش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتره
تصویر کتره
((کَ رِ یا رَ))
پاره پاره، دریده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترمه
تصویر ترمه
((تِ مِ))
نوعی پارچه گرانبها که از الیاف بسیار لطیف بافته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آترمه
تصویر آترمه
((رَ مِ))
نمد زین اسب و مانند آن، درفشی که با آن نمدزین را دوزند، سلاح مانند خنجر و شمشیر، آدرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کتره
تصویر کتره
بی معنی، بی تربیت
فرهنگ فارسی معین
تنبل، شل، خپل، ناهنجار
فرهنگ گویش مازندرانی