جدول جو
جدول جو

معنی کتاله - جستجوی لغت در جدول جو

کتاله
(کَ لَ / لِ)
به وزن و معنی کتاره است که حربۀ اهل هند باشد. (برهان) (آنندراج). قداره. غداره. قمه:
نرگس جماش چون بلاله نگه کرد
بید برآهیخت سوی لاله کتاله.
ناصرخسرو.
رجوع به کتاره شود
لغت نامه دهخدا
کتاله
شمشیر یست کوتاه با تیغه پهن که هندوان آنرا بکار میبردند و توسط آنان در ایران رواج یافت: (در این خانه چهار ستت مخالف کشیده هر یکی بر تو کتاره) (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلاله
تصویر کلاله
(دخترانه)
زلف، کاکل، بخشی از گل که برای جذب دانه های گرده نگه داشتن و رویاندن آنها و تولید میوه است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کلاله
تصویر کلاله
کسی که نه پدر دارد و نه فرزند، آنکه بستۀ کسی باشد اما از خویشان نزدیک مانند پسر و برادر نباشد و از خویشان دور باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشاله
تصویر کشاله
امتداد و درازای چیزی، کشش، دنباله، در علم زیست شناسی قسمتی در زیر شکم محل اتصال ران ها به شکم است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاله
تصویر کلاله
کاکل، برای مثال نسیم در سر گل بشکند کلالۀ سنبل / چو از میان چمن بوی آن «کلاله» برآید (حافظ - ۴۷۶)، در علم زیست شناسی قسمت بالای مادگی گل، برجستگی یا رشته های بالای مادگی گیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متاله
تصویر متاله
کسی که به علم الهیات اشتغال دارد، عابد، زاهد، خداشناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کماله
تصویر کماله
کج، کوله، برای مثال باز قوی شد به باغ دخترکش را / دست شده سست و پای گشته کماله (ناصرخسرو - ۴۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ لَ)
خرمابن که بر آن دست کسی نرسد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، کتائل. (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
ناحیه ای است به مدینه. (منتهی الارب). ناحیه ای است از روستاهای مدینه از آن آل جعفر بن ابی طالب. (از معجم البلدان). و نیز رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ / لِ)
بلایه و ردی از هر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). الرذاله و النفایه من کل شی ٔ. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
کتعال. (از ناظم الاطباء). رجوع به کتعال شود
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ / بِ)
کتابه. کتیبه. نظم و نثری مشعر بر تعریف یا تاریخ که بر پیش طاق نویسند. (آنندراج). رجوع به کتابه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / رِ)
کتار. (از برهان). غداره. کتاله. (آنندراج). حربه ای است که بیشتر اهل هند بر میان زنند و به کتار بحذف ’ها’ مشهور است. (برهان). حربه ای کوتاهتر از شمشیر غیر منحنی و پهن که بیشتر اهالی هند داشته اند اکنون درایران متداول است و کاف را به غین و تا را به دال تبدیل کرده اند یعنی غداره. (از آنندراج). ج، کتارات. (تحقیق ماللهند ص 58 س 6). قداره. قمه. معرب این کلمه قتاله است. (از فرهنگ فارسی معین). صاحب غیاث اللغات می نویسد: در رشیدی مسطور است که در اصل قتاله است و عربی است و اهل یمن چنین گویند. ناصرخسرو گوید: اصل هندوان از یمن بوده است و کتاره قتاله بوده است معرب کرده اند. (سفرنامۀ ناصرخسرو، چ دبیرسیاقی ص 101). ابن بطوطه این کلمه را قتاره ضبط کرده است: ’فضربه احدهم بالقتاره’. (ابن بطوطه) : این خبر به امیر رساندند گفت این کتاره به کرمان بایستی زد. (تاریخ بیهقی). پیغامی آمد که شما را جواب فرموده آید شش تن مقدمتر ایشان خویشتن را به کتاره زدند چنانکه خون در آن خانه روان شد. (تاریخ بیهقی). غلامان دیگر در آمدند و موزه از پایش جدا کردند و در هر موزه دو کتاره داشت (اریارق) . (تاریخ بیهقی).
در این خانه چهارستت مخالف
کشیده هر یکی برتو کتاره.
ناصرخسرو.
مردم یمن که به حج آیند عامۀ آن چون هندوان هر یک لنگی بر بسته و مویها فروهشته و ریشها بافته و هر یک کتارۀ قطیفی چنانکه هندوان در میان زده. (سفرنامه ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 101).
سر آن دو چشم گردم که چو هندوان رهزن
همه را بنوک مژگان زده بر جگر کتاره.
امیرخسرو (از آنندراج).
کز برف پر عصارۀ چینی است کوهسار
وز یخ پر از کتارۀ هندیست آبدان.
(گلشن مراد).
در یک دست کتاره ای چون قطرۀ آب و در دست دیگر گاوسری چون قطعۀ سحاب. (حبیب السیرچ سنگی ج 2 ص 397)، بمعنی خنجر و شمشیر نیز نوشته اند. (غیاث اللغات)، نیزک. (دهار). و رجوع به کتاله و قداره شود
لغت نامه دهخدا
(کِ بَ / بِ)
کتابه. (آنندراج). آنچه به خط جلی نسخ یا نستعلیق یا خط طغرا بر مساجد و مقابر و دروازۀ امرا نویسند و یا نقش کنند. (غیاث اللغات). این لغت را صاحب مؤیدالفضلاء در سلک لغات فارسی نوشته است بمعنی خطی که آن را بقلم جلی در روی کاغذ و پارچۀ باریک نوشته باشند. (برهان). کتیبه. (ناظم الاطباء). ظاهراً کتیبه ممالۀ آن است. (یادداشت مؤلف) : و بر دیوار پیش خانه از بالای چوبها کتابه یی است زرین بر دیوار آن دوخته و نام سلطان مصر بر آنجا نوشته. (سفرنامۀ ناصرخسرو). و بر پیش ایوان نوشته بزر و کتابۀ لطیف... (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 40). همه نمدزینها دیبای رومی بوقلمون چنانکه قاصداً بافته باشند نه بریده و نه دوخته و کتابۀ حواشی نوشته به نام سلطان مصر. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 58).
سید سادات عالم شمس دین بوجعفر آنک
بود نام او کتابه بر طراز افتخار.
سیف اسفرنگ.
صندوق تربت پدر من سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخام انداخته. (گلستان).
گرد قصرش کتابۀ سیمین
ثانی اثنین کهکشان باشد.
وحشی بافقی.
، آیاتی از قرآن که در روی علم نویسند. (فرهنگ فارسی معین) :
کتابۀ علمت چون بدید روز نبرد
از آن کتابه فراموش کرد کتب حذر.
معزی.
رجوع به کتیبه و کتابه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ بَ)
صنعت نوشتن و مکاتبه. (ناظم الاطباء). و رجوع به کتابت شود
لغت نامه دهخدا
(رَ با)
کتابت. نبشتن. (از منتهی الارب). کتب. کتاب. کتبه. (اقرب الموارد). رجوع به هر یک از مصدرها شود
لغت نامه دهخدا
خدا شناس، خدا پرست آنکه خدا را پرستش کند عابد زاهد، آنکه بعلم الهیات اشتغال دارد: متالهان فلاسفه از سقراط و انبذقلس تا با فلاطون و ارسططالیس چنین گفتند که علتها را یکی علت است، جمع متالهین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کغاله
تصویر کغاله
تفاله و بذوری که روغن آنها را گرفته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که نه فرزند دارد نه پدر، برادر مادری یا خواهر مادری. مقابل. عصبه موی پیچیده مجعد: (ز دستبرد صبا گرد گل کلاله نگر شکنج گیسوی سنبل ببین بروی سمن)، (حافظ)، کاکل، دسته گل، بر جستگیها یا رشته های بالای مادگی گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتاله
تصویر فتاله
ریسمان بافی ریسمان ریسی
فرهنگ لغت هوشیار
شمشیر یست کوتاه با تیغه پهن که هندوان آنرا بکار میبردند و توسط آنان در ایران رواج یافت: (در این خانه چهار ستت مخالف کشیده هر یکی بر تو کتاره) (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
کتابت در فارسی نویسندگی، نویساری کتابه در فارسی کتیبه بنگرید به کتیبه خطی که آنرا بقلم جلی روی کاغذ یا پارچه باریک نویسند، آیاتی از قرآن که در روی علم نویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتیله
تصویر کتیله
آسوریک (نخل بلند پهلوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتوله
تصویر کتوله
کوتاه قد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کساله
تصویر کساله
کسالت در فارسی بی کاری تنبلی سستی ناخوشی
فرهنگ لغت هوشیار
امتداد کشش، ماهیچه (ران) : کشاله ران. یا کشاله ران. فصل مشترک بین شکم و ران کش ران بن ران بیخ ران بیغوله ران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفاله
تصویر کفاله
کفالت در فارسی: پایندانی، سرپرستی بابیزایی بریستاری، جانشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماله
تصویر کماله
کج کژ مقابل راست: (باز قوی شد بباغ دختر نرگس دست شده سست و پای گشته کماله)، (ناصر خسرو) توصیح فرهنگ نویسان کج و کژ مزبور را بمعنی ابریشم گرفته کماله را ابریشم فرومایه معنی کرده اند خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاله
تصویر کلاله
((کَ لَ))
مانده شدن، خسته شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کماله
تصویر کماله
((کُ لِ))
کج، کژ، ابریشم کم بهاء، کج، مقابل راست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کتاره
تصویر کتاره
((کِ رَ))
کتاله، غداره، سلاح سردی مانند شمشیر با تیغه راست و پهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشاله
تصویر کشاله
((کِ لِ))
امتداد و دنباله هر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاله
تصویر کلاله
((کُ لِ))
موی پیچیده و مجعد، برجستگی بالای مادگی گیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاله
تصویر کلاله
((کَ لَ یا لِ))
کسی که نه فرزند دارد نه پدر
فرهنگ فارسی معین