به وزن و معنی کتاره است که حربۀ اهل هند باشد. (برهان) (آنندراج). قداره. غداره. قمه: نرگس جماش چون بلاله نگه کرد بید برآهیخت سوی لاله کتاله. ناصرخسرو. رجوع به کتاره شود
به وزن و معنی کتاره است که حربۀ اهل هند باشد. (برهان) (آنندراج). قداره. غداره. قمه: نرگس جماش چون بلاله نگه کرد بید برآهیخت سوی لاله کتاله. ناصرخسرو. رجوع به کتاره شود
شمشیر یست کوتاه با تیغه پهن که هندوان آنرا بکار میبردند و توسط آنان در ایران رواج یافت: (در این خانه چهار ستت مخالف کشیده هر یکی بر تو کتاره) (ناصر خسرو)
شمشیر یست کوتاه با تیغه پهن که هندوان آنرا بکار میبردند و توسط آنان در ایران رواج یافت: (در این خانه چهار ستت مخالف کشیده هر یکی بر تو کتاره) (ناصر خسرو)
کاکل، برای مثال نسیم در سر گل بشکند کلالۀ سنبل / چو از میان چمن بوی آن «کلاله» برآید (حافظ - ۴۷۶)، در علم زیست شناسی قسمت بالای مادگی گل، برجستگی یا رشته های بالای مادگی گیاه
کاکل، برای مِثال نسیم در سر گل بشکند کلالۀ سنبل / چو از میان چمن بوی آن «کلاله» برآید (حافظ - ۴۷۶)، در علم زیست شناسی قسمت بالای مادگی گل، برجستگی یا رشته های بالای مادگی گیاه
کتار. (از برهان). غداره. کتاله. (آنندراج). حربه ای است که بیشتر اهل هند بر میان زنند و به کتار بحذف ’ها’ مشهور است. (برهان). حربه ای کوتاهتر از شمشیر غیر منحنی و پهن که بیشتر اهالی هند داشته اند اکنون درایران متداول است و کاف را به غین و تا را به دال تبدیل کرده اند یعنی غداره. (از آنندراج). ج، کتارات. (تحقیق ماللهند ص 58 س 6). قداره. قمه. معرب این کلمه قتاله است. (از فرهنگ فارسی معین). صاحب غیاث اللغات می نویسد: در رشیدی مسطور است که در اصل قتاله است و عربی است و اهل یمن چنین گویند. ناصرخسرو گوید: اصل هندوان از یمن بوده است و کتاره قتاله بوده است معرب کرده اند. (سفرنامۀ ناصرخسرو، چ دبیرسیاقی ص 101). ابن بطوطه این کلمه را قتاره ضبط کرده است: ’فضربه احدهم بالقتاره’. (ابن بطوطه) : این خبر به امیر رساندند گفت این کتاره به کرمان بایستی زد. (تاریخ بیهقی). پیغامی آمد که شما را جواب فرموده آید شش تن مقدمتر ایشان خویشتن را به کتاره زدند چنانکه خون در آن خانه روان شد. (تاریخ بیهقی). غلامان دیگر در آمدند و موزه از پایش جدا کردند و در هر موزه دو کتاره داشت (اریارق) . (تاریخ بیهقی). در این خانه چهارستت مخالف کشیده هر یکی برتو کتاره. ناصرخسرو. مردم یمن که به حج آیند عامۀ آن چون هندوان هر یک لنگی بر بسته و مویها فروهشته و ریشها بافته و هر یک کتارۀ قطیفی چنانکه هندوان در میان زده. (سفرنامه ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 101). سر آن دو چشم گردم که چو هندوان رهزن همه را بنوک مژگان زده بر جگر کتاره. امیرخسرو (از آنندراج). کز برف پر عصارۀ چینی است کوهسار وز یخ پر از کتارۀ هندیست آبدان. (گلشن مراد). در یک دست کتاره ای چون قطرۀ آب و در دست دیگر گاوسری چون قطعۀ سحاب. (حبیب السیرچ سنگی ج 2 ص 397)، بمعنی خنجر و شمشیر نیز نوشته اند. (غیاث اللغات)، نیزک. (دهار). و رجوع به کتاله و قداره شود
کتار. (از برهان). غداره. کتاله. (آنندراج). حربه ای است که بیشتر اهل هند بر میان زنند و به کتار بحذف ’ها’ مشهور است. (برهان). حربه ای کوتاهتر از شمشیر غیر منحنی و پهن که بیشتر اهالی هند داشته اند اکنون درایران متداول است و کاف را به غین و تا را به دال تبدیل کرده اند یعنی غداره. (از آنندراج). ج، کتارات. (تحقیق ماللهند ص 58 س 6). قداره. قمه. معرب این کلمه قتاله است. (از فرهنگ فارسی معین). صاحب غیاث اللغات می نویسد: در رشیدی مسطور است که در اصل قتاله است و عربی است و اهل یمن چنین گویند. ناصرخسرو گوید: اصل هندوان از یمن بوده است و کتاره قتاله بوده است معرب کرده اند. (سفرنامۀ ناصرخسرو، چ دبیرسیاقی ص 101). ابن بطوطه این کلمه را قتاره ضبط کرده است: ’فضربه احدهم بالقتاره’. (ابن بطوطه) : این خبر به امیر رساندند گفت این کتاره به کرمان بایستی زد. (تاریخ بیهقی). پیغامی آمد که شما را جواب فرموده آید شش تن مقدمتر ایشان خویشتن را به کتاره زدند چنانکه خون در آن خانه روان شد. (تاریخ بیهقی). غلامان دیگر در آمدند و موزه از پایش جدا کردند و در هر موزه دو کتاره داشت (اریارق) . (تاریخ بیهقی). در این خانه چهارستت مخالف کشیده هر یکی برتو کتاره. ناصرخسرو. مردم یمن که به حج آیند عامۀ آن چون هندوان هر یک لنگی بر بسته و مویها فروهشته و ریشها بافته و هر یک کتارۀ قطیفی چنانکه هندوان در میان زده. (سفرنامه ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 101). سر آن دو چشم گردم که چو هندوان رهزن همه را بنوک مژگان زده بر جگر کتاره. امیرخسرو (از آنندراج). کز برف پر عصارۀ چینی است کوهسار وز یخ پر از کتارۀ هندیست آبدان. (گلشن مراد). در یک دست کتاره ای چون قطرۀ آب و در دست دیگر گاوسری چون قطعۀ سحاب. (حبیب السیرچ سنگی ج 2 ص 397)، بمعنی خنجر و شمشیر نیز نوشته اند. (غیاث اللغات)، نیزک. (دهار). و رجوع به کتاله و قداره شود
کتابه. (آنندراج). آنچه به خط جلی نسخ یا نستعلیق یا خط طغرا بر مساجد و مقابر و دروازۀ امرا نویسند و یا نقش کنند. (غیاث اللغات). این لغت را صاحب مؤیدالفضلاء در سلک لغات فارسی نوشته است بمعنی خطی که آن را بقلم جلی در روی کاغذ و پارچۀ باریک نوشته باشند. (برهان). کتیبه. (ناظم الاطباء). ظاهراً کتیبه ممالۀ آن است. (یادداشت مؤلف) : و بر دیوار پیش خانه از بالای چوبها کتابه یی است زرین بر دیوار آن دوخته و نام سلطان مصر بر آنجا نوشته. (سفرنامۀ ناصرخسرو). و بر پیش ایوان نوشته بزر و کتابۀ لطیف... (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 40). همه نمدزینها دیبای رومی بوقلمون چنانکه قاصداً بافته باشند نه بریده و نه دوخته و کتابۀ حواشی نوشته به نام سلطان مصر. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 58). سید سادات عالم شمس دین بوجعفر آنک بود نام او کتابه بر طراز افتخار. سیف اسفرنگ. صندوق تربت پدر من سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخام انداخته. (گلستان). گرد قصرش کتابۀ سیمین ثانی اثنین کهکشان باشد. وحشی بافقی. ، آیاتی از قرآن که در روی علم نویسند. (فرهنگ فارسی معین) : کتابۀ علمت چون بدید روز نبرد از آن کتابه فراموش کرد کتب حذر. معزی. رجوع به کتیبه و کتابه شود
کُتابه. (آنندراج). آنچه به خط جلی نسخ یا نستعلیق یا خط طغرا بر مساجد و مقابر و دروازۀ امرا نویسند و یا نقش کنند. (غیاث اللغات). این لغت را صاحب مؤیدالفضلاء در سلک لغات فارسی نوشته است بمعنی خطی که آن را بقلم جلی در روی کاغذ و پارچۀ باریک نوشته باشند. (برهان). کتیبه. (ناظم الاطباء). ظاهراً کتیبه ممالۀ آن است. (یادداشت مؤلف) : و بر دیوار پیش خانه از بالای چوبها کتابه یی است زرین بر دیوار آن دوخته و نام سلطان مصر بر آنجا نوشته. (سفرنامۀ ناصرخسرو). و بر پیش ایوان نوشته بزر و کتابۀ لطیف... (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 40). همه نمدزینها دیبای رومی بوقلمون چنانکه قاصداً بافته باشند نه بریده و نه دوخته و کتابۀ حواشی نوشته به نام سلطان مصر. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 58). سید سادات عالم شمس دین بوجعفر آنک بود نام او کتابه بر طراز افتخار. سیف اسفرنگ. صندوق تربت پدر من سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخام انداخته. (گلستان). گرد قصرش کتابۀ سیمین ثانی اثنین کهکشان باشد. وحشی بافقی. ، آیاتی از قرآن که در روی علم نویسند. (فرهنگ فارسی معین) : کتابۀ علمت چون بدید روز نبرد از آن کتابه فراموش کرد کتب حذر. معزی. رجوع به کتیبه و کُتابه شود
خدا شناس، خدا پرست آنکه خدا را پرستش کند عابد زاهد، آنکه بعلم الهیات اشتغال دارد: متالهان فلاسفه از سقراط و انبذقلس تا با فلاطون و ارسططالیس چنین گفتند که علتها را یکی علت است، جمع متالهین
خدا شناس، خدا پرست آنکه خدا را پرستش کند عابد زاهد، آنکه بعلم الهیات اشتغال دارد: متالهان فلاسفه از سقراط و انبذقلس تا با فلاطون و ارسططالیس چنین گفتند که علتها را یکی علت است، جمع متالهین
کسی که نه فرزند دارد نه پدر، برادر مادری یا خواهر مادری. مقابل. عصبه موی پیچیده مجعد: (ز دستبرد صبا گرد گل کلاله نگر شکنج گیسوی سنبل ببین بروی سمن)، (حافظ)، کاکل، دسته گل، بر جستگیها یا رشته های بالای مادگی گیاه
کسی که نه فرزند دارد نه پدر، برادر مادری یا خواهر مادری. مقابل. عصبه موی پیچیده مجعد: (ز دستبرد صبا گرد گل کلاله نگر شکنج گیسوی سنبل ببین بروی سمن)، (حافظ)، کاکل، دسته گل، بر جستگیها یا رشته های بالای مادگی گیاه
شمشیر یست کوتاه با تیغه پهن که هندوان آنرا بکار میبردند و توسط آنان در ایران رواج یافت: (در این خانه چهار ستت مخالف کشیده هر یکی بر تو کتاره) (ناصر خسرو)
شمشیر یست کوتاه با تیغه پهن که هندوان آنرا بکار میبردند و توسط آنان در ایران رواج یافت: (در این خانه چهار ستت مخالف کشیده هر یکی بر تو کتاره) (ناصر خسرو)
کتابت در فارسی نویسندگی، نویساری کتابه در فارسی کتیبه بنگرید به کتیبه خطی که آنرا بقلم جلی روی کاغذ یا پارچه باریک نویسند، آیاتی از قرآن که در روی علم نویسند
کتابت در فارسی نویسندگی، نویساری کتابه در فارسی کتیبه بنگرید به کتیبه خطی که آنرا بقلم جلی روی کاغذ یا پارچه باریک نویسند، آیاتی از قرآن که در روی علم نویسند
کج کژ مقابل راست: (باز قوی شد بباغ دختر نرگس دست شده سست و پای گشته کماله)، (ناصر خسرو) توصیح فرهنگ نویسان کج و کژ مزبور را بمعنی ابریشم گرفته کماله را ابریشم فرومایه معنی کرده اند خ
کج کژ مقابل راست: (باز قوی شد بباغ دختر نرگس دست شده سست و پای گشته کماله)، (ناصر خسرو) توصیح فرهنگ نویسان کج و کژ مزبور را بمعنی ابریشم گرفته کماله را ابریشم فرومایه معنی کرده اند خ