جدول جو
جدول جو

معنی کتاره

کتاره
(کَ رَ / رِ)
کتار. (از برهان). غداره. کتاله. (آنندراج). حربه ای است که بیشتر اهل هند بر میان زنند و به کتار بحذف ’ها’ مشهور است. (برهان). حربه ای کوتاهتر از شمشیر غیر منحنی و پهن که بیشتر اهالی هند داشته اند اکنون درایران متداول است و کاف را به غین و تا را به دال تبدیل کرده اند یعنی غداره. (از آنندراج). ج، کتارات. (تحقیق ماللهند ص 58 س 6). قداره. قمه. معرب این کلمه قتاله است. (از فرهنگ فارسی معین). صاحب غیاث اللغات می نویسد: در رشیدی مسطور است که در اصل قتاله است و عربی است و اهل یمن چنین گویند. ناصرخسرو گوید: اصل هندوان از یمن بوده است و کتاره قتاله بوده است معرب کرده اند. (سفرنامۀ ناصرخسرو، چ دبیرسیاقی ص 101). ابن بطوطه این کلمه را قتاره ضبط کرده است: ’فضربه احدهم بالقتاره’. (ابن بطوطه) : این خبر به امیر رساندند گفت این کتاره به کرمان بایستی زد. (تاریخ بیهقی). پیغامی آمد که شما را جواب فرموده آید شش تن مقدمتر ایشان خویشتن را به کتاره زدند چنانکه خون در آن خانه روان شد. (تاریخ بیهقی). غلامان دیگر در آمدند و موزه از پایش جدا کردند و در هر موزه دو کتاره داشت (اریارق) . (تاریخ بیهقی).
در این خانه چهارستت مخالف
کشیده هر یکی برتو کتاره.
ناصرخسرو.
مردم یمن که به حج آیند عامۀ آن چون هندوان هر یک لنگی بر بسته و مویها فروهشته و ریشها بافته و هر یک کتارۀ قطیفی چنانکه هندوان در میان زده. (سفرنامه ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 101).
سر آن دو چشم گردم که چو هندوان رهزن
همه را بنوک مژگان زده بر جگر کتاره.
امیرخسرو (از آنندراج).
کز برف پر عصارۀ چینی است کوهسار
وز یخ پر از کتارۀ هندیست آبدان.
(گلشن مراد).
در یک دست کتاره ای چون قطرۀ آب و در دست دیگر گاوسری چون قطعۀ سحاب. (حبیب السیرچ سنگی ج 2 ص 397)، بمعنی خنجر و شمشیر نیز نوشته اند. (غیاث اللغات)، نیزک. (دهار). و رجوع به کتاله و قداره شود
لغت نامه دهخدا