جدول جو
جدول جو

معنی کتابت - جستجوی لغت در جدول جو

کتابت
نوشتن، نویسندگی
تصویری از کتابت
تصویر کتابت
فرهنگ فارسی عمید
کتابت
(رُ با)
کتابه. نبشتن. خطاطی:
که دال نیز چو ذال است در کتابت لیک
به ششصد و نود و شش کمست دال از ذال.
انوری.
،
{{اسم مصدر}} عمل کاتب. کاتبی. دبیری. در عرف ادبا انشاء نثر است همچنانکه نثر شرح نظم است و ظاهراً در این جا مقصود همین است نه نوشتن (تعریفات جرجانی). کلام نثر گفتن. (یادداشت مؤلف). صاحب صبح الاعشی از اقسام کتابت بمعنی نثرنویسی و دبیری دو گونه را بدینسان آورده است:
1- کتابت انشاء که هنر نوشتن و تألیف کلام و ترتیب معانی است و مشتمل است بر: مکاتبات ولایات، مسامحات، اطلاقات، منشورهای اقطاع، صلح نامه ها و امانات و سوگندنامه و آنچه در این معناست چون نوشتن حکم و مانند آن.
2- کتابت اموال و آن مواردی از صنعت کتابت است که به تحصیل مال و صرف آن باز گردد چون کتابت بیت المال و خزائن سلطان و آنچه از اموال خراج گرد آید و آنچه در نفقات صرف شود و آنچه در این معناست چون کتابت سپاه و مانند آن. (از صبح الاعشی) :
ادب را به من بود بازو قوی
به من بود چشم کتابت قریر.
ناصرخسرو.
بنویسد آنچه خواهد و خود باز بسترد
بنگر بدین کتابت پر نادر و عجیب.
ناصرخسرو.
فردا به دیوان باید آمد و به شغل کتابت مشغول شد. (تاریخ بیهقی). فرمود که بر آن موجب که در خدمت بای توز بود (ابوالفتوح بستی) به سمت کتابت در آن حضرت موسوم باشد. (ترجمه تاریخ یمینی).
منم که گاه کتابت سواد شعر مرا
فلک سزد که شود دفتر و ملک وراق.
خاقانی.
، کتابت اطلاق بر علم شود، و منه قوله تعالی: ’ام عندهم الغیب فهم یکتبون’ (قرآن 41/52 و 47/68) ، ای یعلمون. (صبح الاعشی)،
{{اسم}} بمعنی مکتوب. (آنندراج). کتابت که مصدر است بمعنای مفعولی هم به کار رود. (از اقرب الموارد) :
با آنکه در کتابت اغیار هیچ نیست
بر رغم من مطالعه بسیار میکند.
شانی تکلو (از آنندراج).
بی لخت جگر از مژه برگشت سرشکم
شرمنده تر از قاصد گم کرده کتابت.
سنجر کاشی (از آنندراج).
بی لخت جگر بر لبم ای آه چرایی
ای قاصد گم کرده کتابت ز کجایی.
ارشداﷲ خان (از آنندراج).
- کتابت کشمیر، مکتوبی که در او احوال کشمیر نوشته باشند. (آنندراج) :
گر طوطی خیال لبت نامه بر شود
آئینه را کتابت کشمیر می کنم.
میرزا جلال اسیر (از آنندراج).
- ، در اصطلاحات الشعرا مکتوبی است که حروف پیچیدۀ ناخوان داشته باشد.چنانکه حروف براهمه کشمیر که اشکال آن مختلف است بصور براهمه و بیت بالا مستند اوست غایتش بجای لبت خطت نوشته است. (از آنندراج).
، نوشته ای است که کسی به بنده اش دهد بر اینکه بنده اش پس از پرداختن مالی آزاد است و کتابت از آنجهت گفته اند که بنده ثمنی را که باید به مولایش بپردازد می نویسد و مولایش حکم آزادی وی را. (النهایه). قراردادی که بین مولی و عبد منعقدو به موجب آن مقرر می شود عبد پس از تسلیم چیزی به مولی آزاد گردد. کتابت بدو قسم مشروطه و مطلقه منقسم است. کتابت مشروطه عبارت است از آنکه مولی در ضمن قرارداد چنین شرط کند که اگر عبد مجموع آنچه را که تعهد کرده است تسلیم نکرد به همان حالت قبل از قرارداد درآید و کتابت مطلقه کتابتی است که در آن چنین شرطی مذکور نیست. در کتابت مطلقه عبد در مقابل تسلیم هر مقدار از آنچه که تعهد شده است به همان نسبت آزاد می شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کتابت
خطاطی، نبشتن، دبیری، کاتبی
تصویری از کتابت
تصویر کتابت
فرهنگ لغت هوشیار
کتابت
((کِ بَ))
نوشتن، نویسندگی
تصویری از کتابت
تصویر کتابت
فرهنگ فارسی معین
کتابت
نویسندگی، نوشتن
تصویری از کتابت
تصویر کتابت
فرهنگ واژه فارسی سره
کتابت
استنساخ، تحریر، ترقیم، ثبت، منشی گری، نگارش، نویسندگی
متضاد: قرائت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کتابی
تصویر کتابی
نوشتاری مانند مثلاً سخن کتابی،
دارای شکل تخت و کتاب مانند مثلاً باتری کتابی،
ظرف شیشه ای با دهانۀ باریک و بدنۀ مکعب مستطیل برای نوشیدنی های الکلی، بغلی، کنایه از کنار هم و بدون فاصله،
در فقه غیرمسلمان معتقد به یکی از کتاب های آسمانی، اهل کتاب،
کتابی زدن مثلاً کنایه از نوشیدن شراب از شیشۀ کتابی
فرهنگ فارسی عمید
(کُتْ تا)
منسوب به کتّاب بمعنی مکتب و دبستان. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
شرعاً کافری است که به پاره ای از کیشهای کتابهای منسوخ متدین باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). کافر کتابی که دین منسوخ دارد. (غیاث اللغات) :
از علم رهی به معرفت پیدا کن
مانند کتابی که مسلمان گردد.
جلال سیادت (از آنندراج).
، یهودی. (ناظم الاطباء).
- کافر کتابی، کافری که امت پیغمبری باشد مثل یهود و نصاری و منکر دین محمدی بود. (آنندراج) :
ز خط صفحۀ رویش نظر نمی گیرم
بسوی عشق چو من کافر کتابی نیست.
ملامفید بلخی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کتابی
تصویر کتابی
نامه ای - نیپک، بغلی منسوب به کتاب، کافر کتابی: (از علم رهی بمعرفت پیدا کن، مانند کتابی که مسلمان گردد) (جل سیادت) یا کافر کتابی، نوعی شیشه مخصوص مشروب بغلی. یا کتابی ایستادن (در اتوبوس و غیره)، مانند کتاب (در قفسه) پهلوی هم و تنگ یکدیگر سر پا ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
کتابت در فارسی نویسندگی، نویساری کتابه در فارسی کتیبه بنگرید به کتیبه خطی که آنرا بقلم جلی روی کاغذ یا پارچه باریک نویسند، آیاتی از قرآن که در روی علم نویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتابی
تصویر کتابی
((کِ))
منسوب به کتاب، کافر کتابی، نوعی شیشه مخصوص مشروب، بغلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کتابی
تصویر کتابی
كتابٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کتابی
تصویر کتابی
Bookish
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کتابی
تصویر کتابی
livresque
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کتابی
تصویر کتابی
爱读书的
دیکشنری فارسی به چینی
کتابی، اهل کتاب
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از کتابی
تصویر کتابی
کتابی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کتابی
تصویر کتابی
বইপ্রেমী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کتابی
تصویر کتابی
ชอบหนังสือ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کتابی
تصویر کتابی
mpenzi wa vitabu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کتابی
تصویر کتابی
kitap düşkünü
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کتابی
تصویر کتابی
本好きの
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کتابی
تصویر کتابی
literário
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کتابی
تصویر کتابی
bücherliebend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کتابی
تصویر کتابی
책을 좋아하는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کتابی
تصویر کتابی
gemar buku
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کتابی
تصویر کتابی
पुस्तकप्रिय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کتابی
تصویر کتابی
boekachtig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کتابی
تصویر کتابی
da lettura
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کتابی
تصویر کتابی
libroso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کتابی
تصویر کتابی
книжковий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کتابی
تصویر کتابی
книжный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کتابی
تصویر کتابی
książkowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کتابی
تصویر کتابی
ספרותי
دیکشنری فارسی به عبری