دهی است از دهستان بویراحمدی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. سکنه 250 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، برنج، پشم، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی قالیچه، جوال و جاجیم بافی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان بویراحمدی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. سکنه 250 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، برنج، پشم، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی قالیچه، جوال و جاجیم بافی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نوشته، اوراق چاپ شدۀ جلد شده، کنایه از قرآن، نامه کتاب مقدس: کتابی مشتمل بر عهد عتیق (تورات) و عهد جدید (انجیل) و کتاب های دیگر از پیامبران بنی اسرائیل
نوشته، اوراق چاپ شدۀ جلد شده، کنایه از قرآن، نامه کتاب مقدس: کتابی مشتمل بر عهد عتیق (تورات) و عهد جدید (انجیل) و کتاب های دیگر از پیامبران بنی اسرائیل
رسن که دست را سپسایکی بدان بندند. ج، کتف. (منتهی الارب). ریسمانی که به آن چیزی را استوار کنند. ج، کتف. (از اقرب الموارد). رسنی که بدان دست پس سر بندند. (یادداشت مؤلف)
رسن که دست را سپسایکی بدان بندند. ج، کُتف. (منتهی الارب). ریسمانی که به آن چیزی را استوار کنند. ج، کُتف. (از اقرب الموارد). رسنی که بدان دست پس سر بندند. (یادداشت مؤلف)
نباتی است بقدر ذرعی، ساق و برگش باریک و گلش لاجوردی است و پوست وی را همچون پنبه ریسند و جامه اش معتدل است در گرمی و سردی و خشکی و به اندام نچسبد و رافع حرارت و باعث تقلیل خوی است. (از منتهی الارب). اعشی الف آن را بضرورت حذف کرده و (کتن) آورده است. (از اقرب الموارد). نباتی است بقدر ذرعی، ساق و برگش باریک و گلش لاجوردی و قبه های او قریب به جوزی و پر از تخم و پوست او را مانند پنبه تابیده لباس ترتیب می دهند. (تحفۀ حکیم مؤمن). بوتۀ معروفی است که بنی نوع بشر با زحمت فوق العاده فواید کلیه از آن برده اند کتان نازک و لطیف مصر که از این گیاه ساخته می شد از حیث خوبی و لطافت در نوشتجات مقدسه مذکور است. (قاموس کتاب مقدس). کتان از تیره کتانیان می باشد و گلهای آبی رنگ آن پنج قسمتی و دارای پنج کاس برگ و ده پرچم و تخمدان پنج خانه است که هر یک دارای رشته های بافتنی بسیار مفید است و دانه های آن دارای مادۀ لعابی و روغنی مخصوص است که بسرعت در هوا خشک می شود و در نقاشی به نام روغن بزرک به کار می رود. (گیاه شناسی گل گلاب ص 215). گیاهی است از تیره کتانیان که یکی از تیره های نزدیک به سدابیان است. برخی از گونه های این گیاه بصورت درختچه نیز در می آیند. برگهایش متناوب و کامل و باریک و بشکل سر نیزه است. گلهایش دارای تقسیمات پنج تایی و زردیا آبی سفید است. گل کتان صبح زود شکفته می گردد و بعد از ظهر بسته می شود. گل آذینش خوشه یی است. میوه اش بشکل کپسول است و حامل ده دانۀ بیضی شکل صاف قهوه یی رنگ میباشد. ساقۀ کتان دارای الیافی است که از آنها در نساجی استفاده می کنند و پارچه های براق و مرغوب از آنها تهیه می نمایند. از دانۀ کتان روغنی میگیرندکه در هوا زود خشک می شود و در نقاشی مورد استعمال دارد و به نام روغن بزرک در بازار عرضه میگردد. کتان از گیاهان بومی نواحی بحرالرومی و قفقاز و خاور نزدیک و خاور میانه است و از بیش از 5 هزار سال قبل الیافش مورد استفادۀ بشر قرار گرفته است این گیاه بیشتر در آب و هوای مرطوب می روید (سواحل بحر خزر در ایران بهترین نقطه جهت پرورش کتان است). در حدود صد گونه از این گیاه شناخته شده است. (فرهنگ فارسی معین). - کتان ابریشم نما، کتان زلاند جدید. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به کتان زلاند جدید شود. - کتان زلاند جدید،کتان ابریشم نما. گیاهی است از تیره سوسنی ها که زیبا و پایا و دارای ریشه های ستبر و محتوی اندوخته های گیاهی و برگهای منشعب از ریشه است. مجموعۀ برگها منظره بادبزن را دارند. گلهایش زرد رنگ و نسبهً درشت است. درازی برگهای این گیاه گاهی تا دو متر هم می رسد. از برگهای آن الیاف بسیار ظریفی حاصل می شود که در تهیۀ منسوجات ظریف بکار می رود ولی عیب الیاف این گیاه آن است که بسیار زود فاسد می شود و بنابراین منسوجات حاصل از آنها کم مقاومت و بی دوام است بطوری که از نام این گیاه پیداست خاص جزایر زلاند جدید است. (فرهنگ فارسی معین) ، نوعی از جامه باشد که آن را از علف بافند طبیعت آن سرد و خشک است و پوشیدنش نشف رطوبت و عرق از بدن می کند. گویند اگر کسی خواهد که بدن او لاغر شود در زمستان جامۀ کتان نو پوشد و در تابستان جامۀ کتان شسته و اگر خواهد که لاغر نشود بر عکس یعنی در زمستان جامۀ کتان شسته بپوشد و در تابستان نو. (برهان). نوعی از جامه باریک که از پوست گیاهی بافند. (غیاث اللغات). جامه ای است معروف که شاعران پاره شدن آن به سبب نور ماه گفته اند و بعضی گویند که مکرر آزموده شده که این معنی را اصل نیست و بعضی گویند که جامۀ مذکور را از پوست ساق درخت کتان بافند چنانکه در شرح نصاب نوشته شده است که در بعضی بلاد پوست ساق درخت کشیده و ریشه ریشه کرده مثل پشم و پنبه ریسند و از آن جامه می بافند و آن جامه در مهتاب قوت ندارد. (آنندراج). نوعی پارچه که از کتان سازندبدین معنی که ساقه های کتان را در آب می خیسانند و ازآن رشته های سفید حاصل می کنند و آنها را بافته پارچه های کتان بدست می آورند. (فرهنگ فارسی معین) : و از بصره نعلین خیزد و فوطه های نیک و جامه های کتان. (حدود العالم). و جامۀ ایشان (صقلابیان) بیشتر کتان است. (حدود العالم). ز کتان و ابریشم و موی و قز قصب کرد پر مایه دیبا و خز. فردوسی. ز کین او دل دشمن چنان شود که شود ز نور ماه درخشنده جامۀ کتان. فرخی. و این سینیز شهرکی است نزدیک ساحل دریا و کتان بسیار باشد و از آنها جامۀ سینیزی خیزد. (فارسنامۀ ابن البلخی). از ماه درفش تو مه چرخ سوزان چو ز مه کتان ببینم. خاقانی. اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد. وگر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب. سعدی. ترا که گفت که برقع برافکن ای فتان که ماه روی تو ما را بسوخت چون کتان. سعدی. گر در نظرت بسوخت سعدی مه را چه غم از هلاک کتان. سعدی. فکر کتان چه کنی چون به زمستان برسی پوستین را چه کنی غم چو رسد فصل بهار. نظام قاری. نگشت مخفی و پوشیده این که بی حجت جفای ماه ز کتان بعدل کردی دور. نظام قاری. صاحبی را که ز کتان هوس کیسه است کیسه از سیم بپرداز بگو در بازار. نظام قاری (دیوان ص 13). - رنگ کتان، رنگ شکری. (ناظم الاطباء). - کتان مثقالی، نوعی از کتان بغایت نازک و لطیف. (از آنندراج) : ز کتان مثقالی خانه باف زده کوهه برکوهه چون کوه قاف. نظامی (از آنندراج). ، دانه ای را نیز گویند که از آن روغن چراغ گیرند و بعضی گویند به این معنی بکسر اول باشد و بی تشدید (برهان). تخمی است که روغن چراغ از آن حاصل کنند و به هندی السی نامند. (آنندراج). ابن السکیت گوید که بفتح کاف بود و به کسر کاف خطاست و گوید او را زیز هم گویند و عمرو از پدر خود روایت کند که او را شریع گویند و مشانه و اصطبه دانه را گویند که به شبه سنگ در میان کتان بود. ابن الاعرابی گوید شریع، کتان نیکو را گویند. و بپارسی تخم کتان بود و دربعض مواضع کوش دانگ گویند. و گفته اند بعض تخم او رابذر گویند و به کسر و به فتح افصح باشد. و سغد و سمرقند و فرغانه زغیر گویند و زغیره هم گویند و به هندی الس گویند. (از ترجمه صیدنه). بزرک. کشدانک. تخم کتان. یانه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بزرک شود، چغزلاوه. (منتهی الارب). رجوع به چغزلاوه و چغزاوه شود، سیل آورد. کف آب. (منتهی الارب)
نباتی است بقدر ذرعی، ساق و برگش باریک و گلش لاجوردی است و پوست وی را همچون پنبه ریسند و جامه اش معتدل است در گرمی و سردی و خشکی و به اندام نچسبد و رافع حرارت و باعث تقلیل خوی است. (از منتهی الارب). اعشی الف آن را بضرورت حذف کرده و (کتن) آورده است. (از اقرب الموارد). نباتی است بقدر ذرعی، ساق و برگش باریک و گلش لاجوردی و قبه های او قریب به جوزی و پر از تخم و پوست او را مانند پنبه تابیده لباس ترتیب می دهند. (تحفۀ حکیم مؤمن). بوتۀ معروفی است که بنی نوع بشر با زحمت فوق العاده فواید کلیه از آن برده اند کتان نازک و لطیف مصر که از این گیاه ساخته می شد از حیث خوبی و لطافت در نوشتجات مقدسه مذکور است. (قاموس کتاب مقدس). کتان از تیره کتانیان می باشد و گلهای آبی رنگ آن پنج قسمتی و دارای پنج کاس برگ و ده پرچم و تخمدان پنج خانه است که هر یک دارای رشته های بافتنی بسیار مفید است و دانه های آن دارای مادۀ لعابی و روغنی مخصوص است که بسرعت در هوا خشک می شود و در نقاشی به نام روغن بزرک به کار می رود. (گیاه شناسی گل گلاب ص 215). گیاهی است از تیره کتانیان که یکی از تیره های نزدیک به سدابیان است. برخی از گونه های این گیاه بصورت درختچه نیز در می آیند. برگهایش متناوب و کامل و باریک و بشکل سر نیزه است. گلهایش دارای تقسیمات پنج تایی و زردیا آبی سفید است. گل کتان صبح زود شکفته می گردد و بعد از ظهر بسته می شود. گل آذینش خوشه یی است. میوه اش بشکل کپسول است و حامل ده دانۀ بیضی شکل صاف قهوه یی رنگ میباشد. ساقۀ کتان دارای الیافی است که از آنها در نساجی استفاده می کنند و پارچه های براق و مرغوب از آنها تهیه می نمایند. از دانۀ کتان روغنی میگیرندکه در هوا زود خشک می شود و در نقاشی مورد استعمال دارد و به نام روغن بزرک در بازار عرضه میگردد. کتان از گیاهان بومی نواحی بحرالرومی و قفقاز و خاور نزدیک و خاور میانه است و از بیش از 5 هزار سال قبل الیافش مورد استفادۀ بشر قرار گرفته است این گیاه بیشتر در آب و هوای مرطوب می روید (سواحل بحر خزر در ایران بهترین نقطه جهت پرورش کتان است). در حدود صد گونه از این گیاه شناخته شده است. (فرهنگ فارسی معین). - کتان ابریشم نما، کتان زلاند جدید. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به کتان زلاند جدید شود. - کتان زلاند جدید،کتان ابریشم نما. گیاهی است از تیره سوسنی ها که زیبا و پایا و دارای ریشه های ستبر و محتوی اندوخته های گیاهی و برگهای منشعب از ریشه است. مجموعۀ برگها منظره بادبزن را دارند. گلهایش زرد رنگ و نسبهً درشت است. درازی برگهای این گیاه گاهی تا دو متر هم می رسد. از برگهای آن الیاف بسیار ظریفی حاصل می شود که در تهیۀ منسوجات ظریف بکار می رود ولی عیب الیاف این گیاه آن است که بسیار زود فاسد می شود و بنابراین منسوجات حاصل از آنها کم مقاومت و بی دوام است بطوری که از نام این گیاه پیداست خاص جزایر زلاند جدید است. (فرهنگ فارسی معین) ، نوعی از جامه باشد که آن را از علف بافند طبیعت آن سرد و خشک است و پوشیدنش نشف رطوبت و عرق از بدن می کند. گویند اگر کسی خواهد که بدن او لاغر شود در زمستان جامۀ کتان نو پوشد و در تابستان جامۀ کتان شسته و اگر خواهد که لاغر نشود بر عکس یعنی در زمستان جامۀ کتان شسته بپوشد و در تابستان نو. (برهان). نوعی از جامه باریک که از پوست گیاهی بافند. (غیاث اللغات). جامه ای است معروف که شاعران پاره شدن آن به سبب نور ماه گفته اند و بعضی گویند که مکرر آزموده شده که این معنی را اصل نیست و بعضی گویند که جامۀ مذکور را از پوست ساق درخت کتان بافند چنانکه در شرح نصاب نوشته شده است که در بعضی بلاد پوست ساق درخت کشیده و ریشه ریشه کرده مثل پشم و پنبه ریسند و از آن جامه می بافند و آن جامه در مهتاب قوت ندارد. (آنندراج). نوعی پارچه که از کتان سازندبدین معنی که ساقه های کتان را در آب می خیسانند و ازآن رشته های سفید حاصل می کنند و آنها را بافته پارچه های کتان بدست می آورند. (فرهنگ فارسی معین) : و از بصره نعلین خیزد و فوطه های نیک و جامه های کتان. (حدود العالم). و جامۀ ایشان (صقلابیان) بیشتر کتان است. (حدود العالم). ز کتان و ابریشم و موی و قز قصب کرد پر مایه دیبا و خز. فردوسی. ز کین او دل دشمن چنان شود که شود ز نور ماه درخشنده جامۀ کتان. فرخی. و این سینیز شهرکی است نزدیک ساحل دریا و کتان بسیار باشد و از آنها جامۀ سینیزی خیزد. (فارسنامۀ ابن البلخی). از ماه درفش تو مه چرخ سوزان چو ز مه کتان ببینم. خاقانی. اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد. وگر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب. سعدی. ترا که گفت که برقع برافکن ای فتان که ماه روی تو ما را بسوخت چون کتان. سعدی. گر در نظرت بسوخت سعدی مه را چه غم از هلاک کتان. سعدی. فکر کتان چه کنی چون به زمستان برسی پوستین را چه کنی غم چو رسد فصل بهار. نظام قاری. نگشت مخفی و پوشیده این که بی حجت جفای ماه ز کتان بعدل کردی دور. نظام قاری. صاحبی را که ز کتان هوس کیسه است کیسه از سیم بپرداز بگو در بازار. نظام قاری (دیوان ص 13). - رنگ کتان، رنگ شکری. (ناظم الاطباء). - کتان مثقالی، نوعی از کتان بغایت نازک و لطیف. (از آنندراج) : ز کتان مثقالی خانه باف زده کوهه برکوهه چون کوه قاف. نظامی (از آنندراج). ، دانه ای را نیز گویند که از آن روغن چراغ گیرند و بعضی گویند به این معنی بکسر اول باشد و بی تشدید (برهان). تخمی است که روغن چراغ از آن حاصل کنند و به هندی السی نامند. (آنندراج). ابن السکیت گوید که بفتح کاف بود و به کسر کاف خطاست و گوید او را زیز هم گویند و عمرو از پدر خود روایت کند که او را شریع گویند و مشانه و اصطبه دانه را گویند که به شبه سنگ در میان کتان بود. ابن الاعرابی گوید شریع، کتان نیکو را گویند. و بپارسی تخم کتان بود و دربعض مواضع کوش دانگ گویند. و گفته اند بعض تخم او رابذر گویند و به کسر و به فتح افصح باشد. و سغد و سمرقند و فرغانه زغیر گویند و زغیره هم گویند و به هندی الس گویند. (از ترجمه صیدنه). بَزرَک. کشدانک. تخم کتان. یانه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بزرک شود، چغزلاوه. (منتهی الارب). رجوع به چغزلاوه و چغزاوه شود، سیل آورد. کف آب. (منتهی الارب)
مخفف که تان. مرکب از ’که’ + ’تان’ (ضمیر شخصی متصل دوم شخص جمع که حالت مفعولی و اضافه پیدا می کند: بی علم بر عمل چو خران می چراروید زیرا کتان زجهل هوی مقتدا شده ست. ناصرخسرو. نگر کتان نکند غره عهد و پیمانش که او وفا نکند هیچ عهد و پیمان را. ناصرخسرو
مخفف که تان. مرکب از ’که’ + ’تان’ (ضمیر شخصی متصل دوم شخص جمع که حالت مفعولی و اضافه پیدا می کند: بی علم بر عمل چو خران می چراروید زیرا کتان زجهل هوی مقتدا شده ست. ناصرخسرو. نگر کتان نکند غره عهد و پیمانش که او وفا نکند هیچ عهد و پیمان را. ناصرخسرو
تالار باشد و آن عمارتی است که از چوب و تخته سازند. (برهان). تالاری که از چوب و تخته سازند و آن را در تبرستان ناپار گویند. (آنندراج). تالار را گویند. (فرهنگ جهانگیری). اطاقکی که در جالیزها و مزارع از تخته و شاخۀ درختان و حصیر سازند و آن جایگاه نگهبان مزرعه و جالیز است. (فرهنگ فارسی معین). کتام (در لهجۀ مردم گیلان)
تالار باشد و آن عمارتی است که از چوب و تخته سازند. (برهان). تالاری که از چوب و تخته سازند و آن را در تبرستان ناپار گویند. (آنندراج). تالار را گویند. (فرهنگ جهانگیری). اطاقکی که در جالیزها و مزارع از تخته و شاخۀ درختان و حصیر سازند و آن جایگاه نگهبان مزرعه و جالیز است. (فرهنگ فارسی معین). کُتام (در لهجۀ مردم گیلان)
جنباننده شانه را. (منتهی الارب). فالگیر با کتف و او کسی است که در شانه می نگرد و با آن فال گویی می کند. (از اقرب الموارد). شانه بین. کت بین. آنکه از نگاه بشانه فال گوید. (از ناظم الاطباء)
جنباننده شانه را. (منتهی الارب). فالگیر با کتف و او کسی است که در شانه می نگرد و با آن فال گویی می کند. (از اقرب الموارد). شانه بین. کت بین. آنکه از نگاه بشانه فال گوید. (از ناظم الاطباء)
کتب. کتابه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). کتبه. (اقرب الموارد) (متن اللغه). نبشتن و یقال کتبت بالقلم. (از منتهی الارب). نگاشتن لفظ به حروف هجاء در چیزی، مانند خط. (اقرب الموارد) ، فرمان راندن. کتب علیه کذا، فرمان داد و حکم کرد بر او. (متن اللغه) ، کتاب شی ٔ، جمع کردن آن. (از متن اللغه). و رجوع به کتب و کتابه وکتبه شود، آزاد کردن غلام و کنیزک به معاوضۀ مال ایشان. (آنندراج). بنده بدو بازفروختن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 81). رجوع به کتابت شود
کَتب. کِتابَه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). کِتبَه. (اقرب الموارد) (متن اللغه). نبشتن و یقال کتبت بالقلم. (از منتهی الارب). نگاشتن لفظ به حروف هجاء در چیزی، مانند خط. (اقرب الموارد) ، فرمان راندن. کتب علیه کذا، فرمان داد و حکم کرد بر او. (متن اللغه) ، کتاب شی ٔ، جمع کردن آن. (از متن اللغه). و رجوع به کَتب و کِتابَه وکِتبَه شود، آزاد کردن غلام و کنیزک به معاوضۀ مال ایشان. (آنندراج). بنده بدو بازفروختن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 81). رجوع به کتابت شود
دهی است از دهستان کلیجان رستاق بخش مرکزی شهرستان ساری. سکنه 485 تن. آب آن از رودخانه تجن و چشمه است. محصول عمده برنج، غلات، پنبه، عسل و اقسام میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان کلیجان رستاق بخش مرکزی شهرستان ساری. سکنه 485 تن. آب آن از رودخانه تجن و چشمه است. محصول عمده برنج، غلات، پنبه، عسل و اقسام میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
جمع واژۀ کاتب. نویسندگان و دانایان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : و اگر اندر اشارتی دینی یا اندر عبارتی تأویل لفظی یا نکته ای یابد که آن میان فضلاء نام آور دنیاوی، از ادبا و شعرا و کتاب، معروف نیست. (جامعالحکمتین، از فرهنگ فارسی معین). ز بس امان که نبشتند از تو شاهان را ز کار ماند شها، دست و جامۀ کتاب. مسعودسعد. چهره هارا چو صفحۀ کتاب کتاب دیگرگون نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 452). بفرمود (حسن میمندی) تا کتاب دولت از پارس اجتناب نمایند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 367) .وزیر ابوالعباس از معاریف کتاب و مشاهیر اصحاب فایق بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 356). عقل کودک گفت بر کتاب تن لیک نتواند بخود آموختن. مولوی. رجوع به کاتب شود. ، جای تعلیم. ج، کتاتیب. (از اقرب الموارد). دبیرستان. (مهذب الاسماء). دبستان. مدرسه. مکتب. مدرس اطفال. (یادداشت بخط مؤلف). این کلمه از قدیم بمعنی مکتب و مدرسه متداول بوده است چنانکه در اخبار الصین و الهند که در 237 هجری قمری تألیف شده این کلمه در عبارت ذیل دیده میشود: و فی کل مدینه (فی الصین) کتاب و معلم الفقراء واولادهم من بیت المال یأکلون. (اخبارالصین و الهند ص 21). رو به کتاب انبیا یک چند بر خود این جهل و این ستم مپسند. (حدیقه، از فرهنگ فارسی معین). مرغان چون طفلکان ابجدی آموخته بلبل الحمدخوان گشته خلیفه ی کتاب. خاقانی. مادرانشان خشمگین گشتند وگفت روز کتاب و شما با لهو جفت. مولوی. که برو کتاب تا مرغت خرم یا مویز و جوز و فستق آورم. مولوی. کودکان خرد در کتابها وان امامان جمله در محرابها. مولوی. من تن به قضای عشق دادم پیرانه سر آمدم به کتاب. سعدی. بکتابش آن روز سائق نبرد بزرگ آمدش طاعت از طفل خرد. سعدی (بوستان). معلم کتابی را دیدم در دیار مغرب ترش روی. (گلستان چ یوسفی ص 155). پیر بودی و ره ندانستی تو نه پیری که طفل کتابی. سعدی. ، تیر خرد گردسر که کودکان بدان تیراندازی آموزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، کتاتیب. (منتهی الارب)
جَمعِ واژۀ کاتب. نویسندگان و دانایان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : و اگر اندر اشارتی دینی یا اندر عبارتی تأویل لفظی یا نکته ای یابد که آن میان فضلاء نام آور دنیاوی، از ادبا و شعرا و کتاب، معروف نیست. (جامعالحکمتین، از فرهنگ فارسی معین). ز بس امان که نبشتند از تو شاهان را ز کار ماند شها، دست و جامۀ کتاب. مسعودسعد. چهره هارا چو صفحۀ کتاب کتاب دیگرگون نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 452). بفرمود (حسن میمندی) تا کتاب دولت از پارس اجتناب نمایند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 367) .وزیر ابوالعباس از معاریف کتاب و مشاهیر اصحاب فایق بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 356). عقل کودک گفت بر کتاب تن لیک نتواند بخود آموختن. مولوی. رجوع به کاتب شود. ، جای تعلیم. ج، کَتاتیب. (از اقرب الموارد). دبیرستان. (مهذب الاسماء). دبستان. مدرسه. مکتب. مدرس اطفال. (یادداشت بخط مؤلف). این کلمه از قدیم بمعنی مکتب و مدرسه متداول بوده است چنانکه در اخبار الصین و الهند که در 237 هجری قمری تألیف شده این کلمه در عبارت ذیل دیده میشود: و فی کل مدینه (فی الصین) کتاب و معلم الفقراء واولادهم من بیت المال یأکلون. (اخبارالصین و الهند ص 21). رو به کتاب انبیا یک چند بر خود این جهل و این ستم مپسند. (حدیقه، از فرهنگ فارسی معین). مرغان چون طفلکان ابجدی آموخته بلبل الحمدخوان گشته خلیفه ی ْ کتاب. خاقانی. مادرانشان خشمگین گشتند وگفت روز کتاب و شما با لهو جفت. مولوی. که برو کتاب تا مرغت خرم یا مویز و جوز و فستق آورم. مولوی. کودکان خرد در کتابها وان امامان جمله در محرابها. مولوی. من تن به قضای عشق دادم پیرانه سر آمدم به کتاب. سعدی. بکتابش آن روز سائق نبرد بزرگ آمدش طاعت از طفل خرد. سعدی (بوستان). معلم کتابی را دیدم در دیار مغرب ترش روی. (گلستان چ یوسفی ص 155). پیر بودی و ره ندانستی تو نه پیری که طفل کتابی. سعدی. ، تیر خرد گردسر که کودکان بدان تیراندازی آموزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، کتاتیب. (منتهی الارب)
نباتی است بقدر ذرعی ساق و برگش باریک و گلش لاجوردی است و پوست وی را همچون پنیه ریسند و جامه اش معتدل است در گرمی و سردی و خشکی باندام نچسبد و رافع حرارت و باعث تقلیل خوی است
نباتی است بقدر ذرعی ساق و برگش باریک و گلش لاجوردی است و پوست وی را همچون پنیه ریسند و جامه اش معتدل است در گرمی و سردی و خشکی باندام نچسبد و رافع حرارت و باعث تقلیل خوی است
گیاهیست با ساقه های باریک و بلند و برگ های باریک و نوک تیز و گل هایی به رنگ آبی یا سفید. از دانه های این گیاه روغن گرفته می شود و از الیاف آن برای بافت پارچه استفاده می شود
گیاهیست با ساقه های باریک و بلند و برگ های باریک و نوک تیز و گل هایی به رنگ آبی یا سفید. از دانه های این گیاه روغن گرفته می شود و از الیاف آن برای بافت پارچه استفاده می شود