جدول جو
جدول جو

معنی کبکوب - جستجوی لغت در جدول جو

کبکوب
(کُ)
و کبکوبه، گروه بهم پیوسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
ریچالی است که ازگوز مغز، و سیر و ماست کنند، ترش باشد:
بسنده نکردم به تبکوب خویش
بر آن شدم کز منش سیر بیش.
خجستۀ سرخسی.
(لغت فرس اسدی چ اقبال ص 25)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
خرمایی است درشت و فربه. (منتهی الارب). خرمای درشت و فربه. (ناظم الاطباء). خرمای درشت بزرگی است که بر خرماهای دیگر برتری دارد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ کُ)
گرداندام درهم خلقت. (منتهی الارب). مجتمعخلق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
موضعی است در صفراء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ غَ)
تیر در مغاک انداختن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مایطبخ من الادویه و یکسب علی بخاره. (بحرالجواهر). دواها که بجوشانند و بخور آن به بینی و گوش و گلو دهند. (یادداشت مؤلف). ج، کبوبات
لغت نامه دهخدا
تصویری از کبکاب
تصویر کبکاب
نوعی خرمای درشت و سیاه و پر شهد (تنگسیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبکب
تصویر کبکب
مرد چهار شانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبکاب
تصویر کبکاب
((کَ))
نوعی خرمای درشت و سیاه و پرشهد
فرهنگ فارسی معین
بدون توقف، یک راست، سریع، باسرعت زیاد، بلادرنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرمن کوب
فرهنگ گویش مازندرانی