حمدالله مستوفی در نزهه القلوب در ذکر ولایت مازندران آرد: ’کبودجامه ولایتی است، و اکنون چون جرجان خراب است. مجموع ولایت داخل کبود جامه است حاصلش ابریشم و انگور و غلۀ بسیار می باشد و ولایتی عریض است. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 160). و در جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی آمده است: ابریشم بسیار از آنجا بدست می آمد و زمینهای غله خیز و تاکستانهای بزرگ داشت و سرزمینی بغایت حاصلخیز بود ولی در نتیجۀ لشکرکشیهای امیرتیمور در پایان قرن هشتم ویران گردید. ظاهراً روعد یا روغد که در ضمن جنگهای امیرتیمور از آن نام برده شده و هنگام لشکرکشی در مازندران سر راه او بوده جزء ولایت کبود جامه بوده است. (از ترجمه جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی ص 401)
حمدالله مستوفی در نزهه القلوب در ذکر ولایت مازندران آرد: ’کبودجامه ولایتی است، و اکنون چون جرجان خراب است. مجموع ولایت داخل کبود جامه است حاصلش ابریشم و انگور و غلۀ بسیار می باشد و ولایتی عریض است. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 160). و در جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی آمده است: ابریشم بسیار از آنجا بدست می آمد و زمینهای غله خیز و تاکستانهای بزرگ داشت و سرزمینی بغایت حاصلخیز بود ولی در نتیجۀ لشکرکشیهای امیرتیمور در پایان قرن هشتم ویران گردید. ظاهراً روعد یا روغد که در ضمن جنگهای امیرتیمور از آن نام برده شده و هنگام لشکرکشی در مازندران سر راه او بوده جزء ولایت کبود جامه بوده است. (از ترجمه جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی ص 401)
شاه کبودجامه، معاصر تکش خوارزمشاه بوده و شعر نیکو می گفته است، و شاهد این معنی و این نام بیت اوست که گفته جامه ام را نام از سودای تو گشته کبود ورنه نام جامۀ من اطلس و دیباستی. (آنندراج). نصرت الدین، معاصر سلطان تکش خوارزمشاه بود، و سلطان تکش عزم گرفتن او کرد و فرمان داد تا سر او را به خدمت آرند اما او خود به خدمت آمد و این رباعی بفرستاد: من خاک تو در چشم خرد می آرم عذرت نه یکی، نه ده، که صد می آرم سر خواسته ای به دست کس نتوان داد می آیم و بر گردن خود می آرم. و تکش وی را بخشید. (لباب الالباب چ سعید نفیسی ج 1 ص 52 و 53)
شاه کبودجامه، معاصر تکش خوارزمشاه بوده و شعر نیکو می گفته است، و شاهد این معنی و این نام بیت اوست که گفته جامه ام را نام از سودای تو گشته کبود ورنه نام جامۀ من اطلس و دیباستی. (آنندراج). نصرت الدین، معاصر سلطان تکش خوارزمشاه بود، و سلطان تکش عزم گرفتن او کرد و فرمان داد تا سر او را به خدمت آرند اما او خود به خدمت آمد و این رباعی بفرستاد: من خاک تو در چشم خرد می آرم عذرت نه یکی، نه ده، که صد می آرم سر خواسته ای به دست کس نتوان داد می آیم و بر گردن خود می آرم. و تکش وی را بخشید. (لباب الالباب چ سعید نفیسی ج 1 ص 52 و 53)
صاحب برهان و به تبع او صاحب آنندراج گوید: تخمی باشد که سیاه دانه خوانند. و در فرهنگ جهانگیری نیز سیاه دانه دانسته شده است و در فهرست مخزن الادویه، اسم عربی شاهدانه مذکور گردیده است اما کلمه مصحف کنودان است بمعنی شاهدانه. رجوع به کنودان و کبودانه شود
صاحب برهان و به تبع او صاحب آنندراج گوید: تخمی باشد که سیاه دانه خوانند. و در فرهنگ جهانگیری نیز سیاه دانه دانسته شده است و در فهرست مخزن الادویه، اسم عربی شاهدانه مذکور گردیده است اما کلمه مصحف کنودان است بمعنی شاهدانه. رجوع به کنودان و کبودانه شود
دهی است در میان دریاچۀ اورمیه که بر جزیره ای قرار داشته است. و اما اندر دریای ارمینیه (صحیح اورمیه) یک جزیره است بر او یک ده است آنرا کبودان خوانند جایی با نعمت و مردم بسیار. (حدودالعالم چ ستوده، ص 23). ابی دلف در سفرنامه گوید: کوهی است میان دریاچۀ اورمیه در آن قریه هایی وجوددارد که محل سکونت و توقف دریانوردان و کشتی های دریاچه است. (سفرنامۀ ابودلف در ایران ترجمه ابوالفضل طباطبائی ص 48). پرفسور مینورسکی در توضیح عبارت سفرنامه افزاید: کبوذان (کبودان) نام خود دریاچه است. ولی مسعودی معتقد است که نام دریاچه، از نام قلعۀ قریه گرفته شده است. عبارت ما، به جملۀ مسعودی (کتاب التنبیه ص 75) نزدیک است وی می نویسد: ’و بحیره کبودان... لایتکون ذی روح فیها و هی مضافه الی قریه جزیرهفی وسطها تعرف بکبوذان یسکنها ملاحوا المراکب التی یرکب فیها فی هذه البحیره و تصب الیها انهار کثیره’، در دریاچۀ کبوذان جانداری وجود ندارد و آن ضمیمۀ قریه ای است واقع در میان جزیره ای که کبودان نامیده می شود و ملوانانی که با کشتی در این دریاچه رفت و آمد می کنند در آن قریه سکونت دارند و رودخانه های بسیار بدانجا می ریزد. (تعلیقات مینورسکی بر سفرنامۀ ابودلف در ایران ترجمه ابوالفضل طباطبائی ص 107 و 108)
دهی است در میان دریاچۀ اورمیه که بر جزیره ای قرار داشته است. و اما اندر دریای ارمینیه (صحیح اورمیه) یک جزیره است بر او یک ده است آنرا کبودان خوانند جایی با نعمت و مردم بسیار. (حدودالعالم چ ستوده، ص 23). ابی دلف در سفرنامه گوید: کوهی است میان دریاچۀ اورمیه در آن قریه هایی وجوددارد که محل سکونت و توقف دریانوردان و کشتی های دریاچه است. (سفرنامۀ ابودلف در ایران ترجمه ابوالفضل طباطبائی ص 48). پرفسور مینورسکی در توضیح عبارت سفرنامه افزاید: کبوذان (کبودان) نام خود دریاچه است. ولی مسعودی معتقد است که نام دریاچه، از نام قلعۀ قریه گرفته شده است. عبارت ما، به جملۀ مسعودی (کتاب التنبیه ص 75) نزدیک است وی می نویسد: ’و بحیره کبودان... لایتکون ذی روح فیها و هی مضافه الی قریه جزیرهفی وسطها تعرف بکبوذان یسکنها ملاحوا المراکب التی یرکب فیها فی هذه البحیره و تصب الیها انهار کثیره’، در دریاچۀ کبوذان جانداری وجود ندارد و آن ضمیمۀ قریه ای است واقع در میان جزیره ای که کبودان نامیده می شود و ملوانانی که با کشتی در این دریاچه رفت و آمد می کنند در آن قریه سکونت دارند و رودخانه های بسیار بدانجا می ریزد. (تعلیقات مینورسکی بر سفرنامۀ ابودلف در ایران ترجمه ابوالفضل طباطبائی ص 107 و 108)